رفتن به مطلب

تقوی

کارشناس عقائد
  • تعداد ارسال ها

    254
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    1

تمامی مطالب نوشته شده توسط تقوی

  1. آیا اعتقاد به علم غیب اهل بیت (ع) غلو محسوب می شود؟ پاسخ اجمالی: اعتقاد به علم غیب اهل بیت (ع) تنها در صورتی غلو محسوب می‌شود که این علم را مستقل و ذاتی بدانیم، درحالی‌که چنین دانشی مختص ذات خداوند است؛ اما اگر علم غیب اهل بیت (ع) را نوعی دانش مستفاد و وابسته به خداوند بدانیم که به‌اذن الهی به پیامبران و امامان اعطا شده، این اعتقاد از دیدگاه شیعه صحیح و مورد قبول است. آیات و روایات اسلامی تأکید دارند که خداوند بخشی از علم غیب را به بندگان برگزیده‌اش تعلیم داده است، همان‌طور که حضرت عیسی (ع) از امور پنهان خبر می‌داد و پیامبر اکرم (ص) نیز به برخی اسرار نهان آگاه بود؛ امامان معصوم (ع) نیز در این سلسله قرار دارند و دانش آنان وابسته به اراده الهی است، نه مستقل؛ بنابراین، چنین اعتقادی غلو به‌شمار نمی‌آید، بلکه در چارچوب آموزه‌های قرآنی و حدیثی جای دارد. پاسخ تفصیلی: با توجه به اینکه اهل بیت (ع) کسی را که چیزهایی را به آنها نسبت دهد که خودشان در مورد خود بیان نکرده اند، غالی توصیف کرده اند؛[1] یکی از این موضوعات چالش برانگیز در فضائل اهل بیت (ع)، ثابت دانستن علم غیب برای اهل بیت (ع) است؛ در ابتدا بیان می گردد که غلو یعنی زیاده‌روی و فراتر رفتن از حد[2] و علم غیب در لغت به معنای دانستن چیزهای پنهان است[3] و در اصطلاح نیز آگاهی به امور پنهان و چیزهایی است که با حواس قابل درک نیستند.[4] علم غیب را از جهت تعلقش به کسی که عالم به آن است، به دو نوع تقسیم کرده‌اند: علم غیب ذاتی و مستقل: منظور از آن نوعی آگاهی از غیب است که از کس دیگری اکتساب نمی‌شود. این نوع علمِ غیب نامحدود است و تنها به خداوند اختصاص دارد و کس دیگری با او در این علم شریک نیست.[5] آیات متعدد قرآنی این قسم از علم غیب را بیان کرده اند: « بگو: در آسمان ها و زمین هیچ کس جز خدا غیب نمی داند، و آنان آگاهی ندارند چه زمانی برانگیخته می شوند؟»[6] و یا در آیه دیگر از زبان پیامبر (ص) نقل می کند: « اگر غیب می دانستم، یقیناً برای خود ازهر خیری فراوان و بسیار فراهم می کردم وهیچ گزند وآسیبی به من نمی رسید؛ من فقط برای گروهی که ایمان می آورند، بیم دهنده و مژده رسانم.»[7] بزرگان شیعه نیز این نوع علم را مختص خداوند دانسته و گفته اند برخی غالیان و مفوضه این نوع آگاهی از غیب را به امامان معصوم (ع) نسبت داده‌اند.[8] علم غیب مستفاد یا وابسته: نوعی آگاهی از غیب است که از سوی خداوند به برخی بندگانش اعطا شده است؛[9] همه عالمان امامیه بر این باورند که آگاهی پیامبران الهی و امامان معصوم(ع) از غیب، از همین نوع است که به اذن و تعلیم خداوند است و آنان این نحوه علم غیب را از خداوند بصورت محدود اکتساب می‌کنند. در بعضی از آیات قرآن به این قسم اشاره شده: « [او] دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند؛ مگر پیامبرانی را که [برای آگاه شدن از غیب] برگزیده است، پس نگهبانانی [برای محافظت از آنان] از پیش رو و پشت سرشان می گمارد»[10] [او] دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند؛ مگر پیامبرانی را که [برای آگاه شدن از غیب] برگزیده است. و براساس آیه « و شما را از آنچه می خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره می کنید خبر می دهم؛»[11] توانایی بر خبردادن از اسرار نهانی مردم از سوی حضرت عیسی و آگاه‌بودن وی به اسرار غیبی یکی از معجزه‌ها و نشانه‌های حقانیت وی برای قوم خودش بوده است. علم غیب در روایات در روایات صادر شده از اهل بیت (ع) نیز به این دو قسم از علم غیب اشاره شده است: یکی علمی که فقط خدا از آن آگاه است و دیگری علمی که خداوند آن را به فرشتگان و سپس به پیامبر (ص) و اهل بیتش (ع) آموخته است. اصبغ بن نباته روایت کرده است که گفت: شنیدم امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمود: «خداوند دو نوع علم دارد؛ علمی که آن را به خود مختص کرده و هیچ پیامبری از پیامبرانش و هیچ فرشته‌ای از فرشتگانش را بر آن آگاه نساخته است؛ و آن همان است که خداوند متعال فرموده: «همانا علم ساعت نزد خداست و او باران را نازل می‌کند و می‌داند که در رحم‌ها چیست و هیچ‌کس نمی‌داند که فردا چه به دست می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد»[12] و علمی دیگر دارد که فرشتگانش را بر آن آگاه کرده است، پس هر آنچه فرشتگانش بر آن آگاه شده‌اند، محمد و آل او نیز بر آن آگاه شده‌اند و هر آنچه محمد و آل او بر آن آگاه شده‌اند، بزرگ و کوچک ما بر آن آگاه شده‌اند تا زمانی که قیامت برپا شود.»[13] و یا در روایتی دیگر؛ ابی بصیر، از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: «خداوند دو نوع علم دارد؛ علمی که جز او کسی آن را نمی‌داند، و علمی که به فرشتگان و رسولانش آموخته است؛ پس هر آنچه را که به فرشتگان و رسولانش آموخته، ما (اهل بیت) آن را می‌دانیم.»[14] و یا هنگامی که امیرالمومنین از اتفاقات آینده خبر می داد يكى از اصحاب امام گفت: يا اميرالمؤمنين به شما علم غيب عنايت شده؛ امام خنديد و به آن مرد كه از طايفه كلب بود فرمود: اى برادر كلبى، اين علم غيب نيست، علمى است كه از پيامبر فراگرفته ام. علم غيب علم به قيامت است و به امورى كه خداوند سبحان در كتاب خود بر شمرده: «خداوند است كه علم قيامت نزد اوست، و اوست كه باران نازل مى كند، و آنچه را در ارحام است مى داند، و كسى نمى داند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت، و كسى نمى داند در چه سرزمينى خواهد مرد...».[15] خداوند سبحان است كه آنچه را در رحم هاست مى داند: پسر يا دختر، زشت يا زيبا، سخى يا بخيل، سعيد يا شقى، كسى كه هيزم جهنّم است، يا در بهشت همنشين انبياست؛ اين است علم غيب كه كسى آن را جز خدا نمى داند، و غير اينها دانشى است كه خداوند آن را به پيامبرش (ص) تعليم داده، او هم به من آموخت و از خدا برايم خواست كه در سينه ام جاى گيرد، و قفسه سينه ام آن را در خود جاى دهد.[16] این روایات نشان می‌دهد که اهل بیت پیامبر (ع) به دانش وسیعی دسترسی داشته‌اند و در سلسله مراتب آگاهی الهی بعد از خداوند متعال قرار دارند؛ این دانش، تا زمان قیامت در اختیار اهل بیت (ع) است. و با توجه به تعریف علم غیب (که اطلاع از امور پنهان می باشد) می توان بیان نمود که اهل بیت هم از علم غیب آگاه بوده اند البته علم آنها از طرف خداوند داده شده است و علمی مستفاد و وابسته به خداوند است. لازم به ذکر است؛ مسأله علم غیب درباره انبیاء و اولیاء در روایات اسلامى نیز بحث گسترده اى دارد، و تمام فرق اسلامى نمونه هاى فراوانى را از علم غیب درباره پیغمبر اکرم(ص)یا ائمه و پیشوایان خود نقل کرده اند.[17] نتیجه گیری: با توجه به این نکته که علم غیب دو گونه است: علمی ذاتی و مستقل که مختص ذات خداوند متعال است و علمی مستفاد و وابسته که خداوند در اختیار بعضی از اولیاء خود قرار داده است؛ علم به امور پنهان برای پیامبر و اهل بیت (ع) با اذن خدا ثابت است و آنها علم و قدرت ذاتی ندارند بلکه هر چه دارند از خداست؛ آیات و روایاتی که علم غیب را از آنها نفی می‌کنند نیز ناظر به نفی علم غیب ذاتی و مستقل است؛ بنابراین، اگر منظور از علم غیب اهل بیت، دانستن امور پنهان باشد، این برای اهل بیت ثابت است و غلو نیست؛ اما اگر منظور از علم غیب، علم ذاتی و مستقل باشد، که مخصوص خداوند متعال است، این چنین نسبتی غلو محسوب می شود. [1] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص75 [2] کتاب العین، الفرایدی، الخلیل بن احمد، ج4، ص 446 [3] المفردات فی غریب القران، الراغب الاصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد، ص616 [4] الغدير، العلامة الأميني، ج 5، ص 52 [5] أوائل المقالات في المذاهب والمختارات، الشيخ المفيد، ص 67 - جدال احسن؛ نقد و بررسی شبهات وهابیان، جعفر سبحانی، ص 98 [6] نمل/ 65 « قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ» [7] اعراف/ ١٨٨ « قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ ۚ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ ۚ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» [8] أوائل المقالات في المذاهب والمختارات، الشيخ المفيد، ص 67 [9] جدال احسن؛ نقد و بررسی شبهات وهابیان، جعفر سبحانی، ص 100 - أوائل المقالات في المذاهب والمختارات، الشيخ المفيد، ص 313 [10] جن/26 و 27 « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا - إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا» [11] آل عمران/49 «... وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ...» [12] لقمان/34 « إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» [13] بصائر الدرجات، الصفار القمی، محمد بن الحسن، ص131 [14] همان. [15] لقمان/34 « إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» [16] نهج البلاغة، سید رضی، خطبه 128 [17] پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، ج7، ص237.
  2. تقوی

    دیدگاه علمای شیعه در مسأله "غلو" چیست؟

    دیدگاه علمای شیعه در مسأله "غلو" چیست؟ پاسخ اجمالی: علمای شیعه درباره "غلو" دیدگاهی روشن و مستند دارند؛ غلو به معنای زیاده‌روی در نسبت دادن ویژگی‌های فراتر از حدّ معقول به پیامبران و امامان است؛ علمای شیعه غلو را به دو بخش تقسیم می‌کنند: غلو در ذات: این نوع غلو، پیامبر و امامان را دارای مقام الوهیت یا نبوت مستقل می‌داند که علمای شیعه آن را به‌شدت رد کرده‌اند و قائلان به آن را خارج از دین اسلام می‌دانند. غلو در صفات: این نوع غلو، صفاتی مانند علم غیب مطلق یا قدرت مستقل را به امامان نسبت می‌دهد؛ برخی علمای شیعه درباره حدود صفات امامان اختلاف دارند؛ برخی این نوع نسبت‌ها را غلو می‌دانند، در حالی که گروهی آن را در چارچوب آموزه‌های الهی می‌پذیرند. شیخ مفید، علامه حلی، شیخ صدوق و دیگر بزرگان شیعه، غلو در ذات را رد کرده و درباره غلو در صفات نظرات مختلفی ارائه داده‌اند؛ معیار اصلی در تشخیص غلو، تمایز بین ویژگی‌های مستقل (مختص خداوند) و ویژگی‌هایی که به‌اذن الهی به پیامبران و امامان داده شده است؛ بنابراین، علمای شیعه غلو را انحرافی خطرناک می‌دانند، اما تشخیص آن نیازمند بررسی دقیق آموزه‌های اسلامی است. پاسخ تفصیلی: در میان مباحث مربوط به باورهای مذهبی، به‌ویژه در تشیع، موضوع “غلو” همواره مطرح بوده است؛ غلو به معنای زیاده‌روی و خارج شدن از حدّ اعتدال در مورد جایگاه و مقام ائمه معصومین (ع) است؛ اما نکته مهم این است که این زیاده‌روی و غلو، دو نوع اصلی دارد: غلو در ذات و غلو در صفات. غلوّ در ذات: منظور از غلوّ در ذات آن است كه شخص يا گروه غالى، قائل به نبوّت ائمه معصومين (ع) يا الوهيت معصومين (ع) يا حلول و يا تناسخ و يا تفويض باشد؛ به عبارت بهتر، ذات معصومين (ع) را از مرتبه خود بالاتر بَرَد.[1] غلوّ در صفات: منظور از «غلوّ در صفات» كه مى توانيم آن را با جَعل اصطلاح «غلوّ در فضايل» نيز معرّفى نماييم آن است كه صفات و فضايل و معجزاتى را به معصومين (ع) نسبت دهيم كه داراى آن نبوده اند. برخلاف غلوّ در ذات، كه متكلمين و فقهاى شيعه به اتفاق، قائلِ آن را تكفير نموده اند، در مبحث غلوّ در صفات، بين آنان اختلاف واقع شده است و در واقع اين مسأله به صورت مسأله اى نسبى در آمده است.[2] بسیاری از علما و محققان شیعه، به این تمایز به‌صورت مشخص نپرداخته‌اند؛ در حالی که این تفکیک، آثار بسیار مهمی در فقه، رجال (شناخت راویان حدیث) و درایه (فهم و تفسیر احادیث) دارد؛ در واقع، وقتی ما این دو نوع غلو را از هم جدا می‌کنیم، به درک دقیق‌تری از دیدگاه علمای شیعه در مورد غلو می‌رسیم؛ بسیاری از علمای شیعه، زمانی که از “غلو” سخن می‌گویند، منظورشان غلو در ذات است، نه غلو در صفات، که اغلب در تصورات رایج، با هم اشتباه می‌شوند. علمای بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و علامه حلی، وقتی از غلات سخن می‌گفتند، بیشتر به غلو در ذات اشاره داشتند؛ مثلاً شیخ مفید، غلات را کسانی می‌داند که ائمه را به خدایی و پیامبری نسبت داده و فضائلی را به آن‌ها داده‌اند که از حدّشان فراتر است؛ او غلات را کافر و گمراه می‌داند و تأکید می‌کند که حضرت علی (ع) آن‌ها را مجازات می‌کرد.[3] علامه حلی نیز اعتقاد غلات را باطل می‌داند، زیرا معتقد است خداوند جسم نیست و نمی‌تواند در جسم حلول کند؛ او همچنین معجزات ائمه را مشابه معجزات پیامبران دیگر می‌داند و این را دلیل بر رد خدایی آن‌ها می‌داند.[4] مرحوم شیخ صدوق نیز در مورد غالیان فرموده اند: اعتقاد ما بر این است که غالیان و مفوضه نسبت به خداوند متعال کافرند و از یهود و نصارا و مجوس و قدریه و حروریه و از همه بدعتگذاران و هواپرستان گمراه، بدترند و هیچ چیزی را مانند خداوند متعال کوچک نشمرده اند.[5] علامه مجلسی درباره غلو می‌فرمایند: دقت کنید که غلو در مورد پیامبر و امامان(ع) به این معناست که یا به خدایی آن‌ها معتقد باشیم، یا آن‌ها را شریک خدا در پرستش، خلق کردن و روزی دادن بدانیم؛ اعتقاد به هر یک از این موارد، نوعی الحاد، کفر و خروج از دین محسوب می‌شود.[6] در حالی که همۀ متکلمان و فقهای شیعه، به اتفاق، غلو در ذات را کفر دانسته و قائل به آن را تکفیر کرده‌اند، موضوع غلو در صفات بسیار پیچیده‌تر و محل اختلاف نظر است؛ در واقع، مسئلۀ غلو در صفات، به امری نسبی تبدیل شده است؛ به این معنا که هر متکلمی با توجه به دیدگاه کلامی خاص خود، به حد معینی از صفات و فضایل برای معصومین (ع) معتقد است؛ از این رو، اگر متکلمی معتقد باشد که معصومین (ع) دارای حد خاصی از صفات و فضائل هستند، اعتقاد به تجاوز از آن حد را روا نمی‌شمارد و معتقد به آن را متهم به غلو می‌کند؛ در مقابل، متکلم دیگری که قائل به حد بالاتری از صفات و فضائل برای معصومین (ع) است، نه تنها خود را غالی نمی‌داند، بلکه طرف مقابل خود را متهم به تقصیر و کوتاهی در شناخت و معرفت مقام والای اهل بیت می‌داند و او را مقصر می‌شمارد. این اختلاف نظرها نشان می دهد که مرز بین تعظیم و تکریم اهل بیت و غلو، خطی نسبی است و به دیدگاه و مبانی کلامی هر فرد بستگی دارد. به عبارت دیگر، در موضوع صفات و فضایل اهل بیت، معیار قطعی و مطلقی وجود ندارد که بتوان با آن به طور قاطع مشخص کرد چه عقیده ای غلو است و چه عقیده ای تقصیر؛ بلکه این یک دامنه‌ی وسیع است که هر فرد بر اساس میزان درک و باور خود، در جایی از آن قرار می گیرد؛ در نتیجه، آنچه برای یک فرد غلو به نظر می رسد، ممکن است برای دیگری عین حقیقت و معرفت به شمار رود و بالعکس. این نسبیت در برداشت از فضایل اهل بیت (ع) نشان می دهد که موضوع غلو، فراتر از یک حکم کلامی صرف، به یک چالش معرفتی و فرهنگی تبدیل شده است. اختلاف نظر بر سر جایز بودن یا نبودن «سهو النبی (ص)» یکی از بارزترین موارد اختلاف میان دو گروه فکری شیعه، یعنی مکتب قم و مکتب بغداد، بود؛ که مصداق بارزی از مسئله غلو در صفات است. شیخ صدوق، از چهره‌های برجسته مکتب قم، به نقل از استاد خود ابوجعفر محمد بن حسن بن ولید، اولین نشانه غلو را اعتقاد به نفی سهو از پیامبر اکرم (ص) و امام (ع) می‌دانست؛[7] از دیدگاه او، کسانی که مقام عصمت را تا جایی بالا می‌برند که امکان هیچ گونه خطایی را برای معصومین (ع) قائل نیستند، در واقع دچار غلو شده‌اند؛ در مقابل، شیخ مفید، از بزرگان مکتب بغداد، بیان می کند که اگر نقل قول شیخ صدوق از استاد خود مبنی بر غالی بودن قائلین به نفی سهو از معصومین (ع) صحیح باشد، خود او مقصر است، حتی اگر از علمای قم باشد.[8] شیخ مفید پا را فراتر گذاشته و به برخی از معتقدات اهل قم اشاره می‌کند و آن‌ها را به تقصیر در دین متهم می‌سازد؛ او می‌گوید با گروهی از اهل قم برخورد کرده است که ائمه (ع) را از مقام واقعی خود پایین‌تر آورده و گمان می‌کنند که ائمه از بسیاری از احکام دین ناآگاهند و بعد از تفکر و تدبر عمیق، علم به آن احکام پیدا می‌کنند؛ حتی برخی از آنها قائل بودند که ائمه برای به‌دست آوردن حکم شریعت به رأی و ظن متوسل می‌شوند؛ شیخ مفید این دیدگاه ها را تقصیر آشکار می داند و معتقد است که این گروه از علما، در شناخت مقام و منزلت ائمه کوتاهی می کنند.[9] در نهایت، شیخ مفید معیار غلو را در نفی صفات حدوث (مخلوق بودن) از ائمه (ع) و نسبت دادن الوهیت و ازلیت به آنها می‌داند؛ او به جای تمرکز بر مسئله سهو یا عدم سهو، بر این نکته تأکید می‌کند که غلو به معنای انکار انسان و بشر بودن معصومین (ع) و نسبت دادن صفات الهی به آنهاست.[10] این اختلاف نظرها نشان می‌دهد که درک و تفسیر فضائل اهل بیت (ع) در طول تاریخ، همواره محل بحث و تبادل نظر بوده و هر گروه فکری، بر اساس مبانی و دیدگاه‌های کلامی خود، به تعریفی خاص از غلو و تقصیر دست یافته است. نتیجه گیری: بنابراین دیدگاه علماء نسبت به غلو در ذات با غلو در صفات متفاوت است؛ همۀ متکلمان و فقهای شیعه، به اتفاق، غلو در ذات را کفر دانسته و قائل به آن را تکفیر کرده‌اند، در حالی که موضوع غلو در صفات (زیاده‌روی در بیان فضائل و توانایی‌های آن‌ها) بسیار پیچیده‌تر و محل اختلاف نظر است؛ در واقع، مسئلۀ غلو در صفات، به امری نسبی تبدیل شده است؛ به این معنا که هر متکلمی با توجه به دیدگاه کلامی خاص خود، به حد معینی از صفات و فضایل برای معصومین (ع) معتقد است. [1] جریان شناسی غلو(1)، صفری، نعمت الله، ص7 [2] همان، ص 10 [3] تصحيح اعتقادات الإمامية، الشیخ المفید، ج1، ص131 [4] أنوار الملكوت في شرح الياقوت، علامه حلی، ج1، ص 201 [5] الإعتقادات، الشیخ الصدوق، ، ج1، ص97 [6] بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج25، ص346 [7] من لا يحضره الفقيه، الشیخ الصدوق، ج1، ص360 [8] مقایسه‌ای میان دو مکتب فکری شیعه در قم و بغداد در قرن چهارم هجری، یعقوب، جعفری، ص 30 [9] تصحيح اعتقادات الإمامية، الشیخ المفید، ج1، ص135 [10] همان، ص 136
  3. تفاوت میان غلو در مقام اهل بیت (ع) و اعتقاد صحیح به آن در چیست؟ پاسخ اجمالی: تفاوت میان غلو در مقام اهل بیت (ع) و اعتقاد صحیح به آن در فهم جایگاه واقعی اهل بیت (ع) نهفته است؛ غلو به این معناست که صفات الوهیت یا نبوت را به امامان نسبت دهیم، یا آنان را مستقل از اراده الهی بدانیم؛ چنین اعتقادی از نظر علمای شیعه انحراف محسوب می‌شود. در مقابل، اعتقاد صحیح بر این اساس است که امامان (ع) دارای فضائل ویژه‌ای هستند، اما این فضائل به اذن و اراده الهی است؛ علم غیب، ولایت تکوینی، و دیگر ویژگی‌های امامان، همه در چارچوب قدرت خداوند معنا پیدا می‌کنند و نه به‌صورت مستقل. بنابراین، تفاوت این دو دیدگاه در حفظ حد اعتدال است: امامان (ع) برگزیدگان الهی هستند، اما بندگان خداوند باقی می‌مانند و هیچ‌گاه صفات خدایی به آنان تعلق نمی‌گیرد. پاسخ تفصیلی: در بیان تفاوت بین غلو و اعتقاد صحیح به مقام اهل بیت (ع) نخست باید گفت که غلو در لغت بمعنی تجاوز کردن از حد و اندازه، و یا خارج شدن از حد اعتدال است؛[1] در اصطلاح نیز شیخ مفید غلو را از حد گذشتن و بیرون رفتن از اعتدال و زیاده‌روی در حق پیامبران و امامان تعریف کرده است؛[2] حضرت باقر نیز در روایتی در تبیین غلو فرمودند: غالی کسی است که درباره ما چیزی بگوید که ما در مورد خود نگفته‌ایم.[3] حال باید گفت غلوی که در کتاب‌های فقهی و کلامی درباره‌اش بحث شده و قائل به آن کافر شمرده شده، اعتقادات باطلی است مانند اینکه شخصی پیامبر اکرم و ائمه طاهرین (ع) را خدا بداند یا معتقد باشد که ائمه نیز می‌توانند نبی باشند، یا اینکه بگوید با محبت اهل بیت نیازی به عبادت و پرهیز از گناهان نیست و امثال این عقاید که یا شرک است و یا انکار ضروری که در هر دو صورت سبب کفر است.[4] در مقابل، مسائلی مانند علم غیب أئمّه، ولایت تکوینی اهل بیت، طینت و خلقت پاک ایشان و...... پیوسته در کتابهای معتبر کلامی مورد بحث قرار گرفته و به مقتضای حدیث امام علی (ع) که فرمود:«إیّاکم و الغلوّ فینا، قولوا انّا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم»[5] از غلو درباره ما بپرهیزید، بگویید ما بندگان خدا هستیم و هر چه بخواهید درباره فضائل ما بگویید، حدّ و حریم آن را ترسیم نموده و از نسبت دادن اموری که مخالف اصول دین است برحذر داشته اند. این مطالب به همه می فهماند که اگرچه مقام اهل البیت (ع) بسی ارجمند است و هرچه دربارۀ آنان بگوییم و بیندیشیم، به کنه ذات و مقام والایشان نخواهیم رسید، اما نباید آنان را از حدّ بندگی و مخلوق بودن و مربوب بودن بالاتر برد[6] و صفاتی را به آنان نسبت داد که برخلاف ضرویات دین می باشند. بر این اساس، تفاوت بین غلو و اعتقاد صحیح به مقام اهل بیت (ع) به فهم درست از جایگاه آنان و میزان اعتقاد به مقام ایشان بستگی دارد؛ حضرت رضا (ع) نیز توضیح داده‌اند که منظور از بندگی مردم برای اهل بیت (ع) این است که مردم باید از ما اطاعت کنند، زیرا خداوند این اطاعت را واجب کرده است؛[7] زمانی که امام رضا (ع) متوجه شدند که برخی افراد صفات خداوند را به حضرت علی (ع) نسبت می‌دهند، فرمودند که امیرالمؤمنین مانند شما غذا می‌خورد، می‌نوشید و ازدواج می‌کرد، بنابراین نمی‌توان صفات الهی را برای ایشان تصور کرد؛[8] همچنین، از سدیر نقل شده است که امام صادق (ع) با حالتی خشمگین وارد جلسه شدند و فرمودند مردم فکر می‌کنند ما علم غیب داریم و در حالی که کسی جز خداوند علم غیب ندارد؛ سدیر می‌گوید به امام صادق (ع) گفتم که می‌دانیم شما علم زیادی دارید ولی علم غیب را به شما نسبت نمی‌دهیم؛ امام در توضیح علم خود فرمودند: آن فردی که علمی از کتاب در نزد او بود و به یک چشم بر هم زدنی تخت بلغیس را حاضر کرد به اندازه قطره ای از دریا در نزد او علم وجود داشت و حال آیا کسی که بعضی از علم کتاب نزد او است عالم تر است یا فردی که تمام علم کتاب نزد او است؟ بعد حضرت به سینه خود اشاره کرده و فرمودند تمام علم کتاب نزد ما است.[9] به این ترتیب، مشخص می‌شود که وقتی امام علم غیب را نفی می‌کنند، منظورشان علم فوق‌العاده‌ای که خودشان دارند نیست، بلکه به علم خاصی اشاره دارند که تنها مختص خداوند است و از آن به علم ذاتی و مستقل یاد می‌شود، اما علم فوق العاده ای که از طرف خداوند به ایشان داده شده را برای خود ثابت می‌دانند. با توجه به آنچه از اهل بیت (ع) برای ما آشکار شده، می‌توان گفت که غالیان کسانی هستند که به نبوت اهل بیت، تناسخ ارواح امامان، تفویض استقلالی به آنان و صفات خدایی برای آن‌ها اعتقاد دارند و حتی برخی به مقام الوهیت برای اهل بیت قائل هستند.[10] نتیجه گیری: با توجه به تمامی این مطالب، متوجه می‌شویم که ائمه (ع) فضائل و ویژگی‌هایی دارند که برای بشر قابل تصور نیست؛ این فضائل فراتر از انسان‌های معمولی است، اما باید تأکید کرد که این ویژگی‌ها با صفات خداوند متفاوت است و نمی‌توان برای آن‌ها صفات الهی قائل شد؛ حضرت صادق (ع) هم علم غیب را مختص خدا می‌دانند، اما برای علم خود مرزهایی مشخص می کنند که فراتر از فهم انسانی به نظر می‌رسد؛ بنابراین، اهل بیت (ع) موجودات برتری هستند، در حالی که همیشه بندگان خداوند به شمار می‌روند و این اعتقاد صحیح درباره آنان است؛ با توجه به این نکات، تفاوت بین دیدگاه صحیح و غلو، به فهم درست مقام اهل بیت(ع) و شناخت دقیق از حقیقت غلو بستگی دارد. [1] النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، مجد الدین ابن الأثیر، ج3، ص382 - لسان العرب، ابن منظور، ج15، ص133 [2] تصحیح الاعتقاد، الشیخ المفید، ص131 [3] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص75 [4] ولایت تکوینی و ولایت تشریعی، شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، ص 41 [5] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص 614 و سخن امام صادق (علیه السّلام): «اجْعَلُونَا عَبِيداً مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ إِلَّا النُّبُوَّةَ» [6] فرهنگ غدیر، محدثی، جواد، ص448 [7] الكافي، الشيخ الكليني، محمد بن یعقوب، ج1، ص187 [8] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج25، ص275 [9] الكافي، الشيخ الكليني، محمد بن یعقوب، ج 1، ص 257 [10] بحوث فی شرح العروة الوثقی، السید محمد باقر الصدر، ج3، ص306 - غلو؛ حقيقت و اقسام آن، سيدكمال حيدري، ص 27-42 - نقش غلو در انحراف عقاید و افکار، محمد حلی، ص31 / غلو و تفویض در گستره آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام، سید علیرضا موسوی، ص12
  4. دیدگاه سایر مذاهب اسلامی درباره غلو چیست؟ پاسخ اجمالی: غلو در میان مذاهب اسلامی به معنای تجاوز از حق و حقیقت تلقی می‌شود؛ مذاهب مختلف اسلامی نظرات متفاوتی درباره این موضوع دارند، اما در اصل، غلو را امری مذموم می‌دانند. زیدیه معتقد است که امامان باید عالم، عادل، شجاع و مدیر باشند، اما برخی از گروه‌های زیدی در طول تاریخ به غلو پرداخته و امامان خود را صاحب کرامات فراوان دانسته‌اند؛ علمای زیدیه در برابر این افراط‌گرایی موضع گرفته‌اند. اسماعیلیه نیز غلو را تجاوز از حق می‌داند؛ قاضی نعمان، از بزرگان این مذهب، به مبارزه امام علی (ع) با غالیان اشاره کرده و غلو را امری ناپسند شمرده است، هرچند تفاوت در مصادیق غلو میان مذاهب باعث اختلاف دیدگاه‌ها شده است. اهل سنت نیز غلو را به معنای تجاوز از حد شرعی می‌شمارند؛ علمای سنتی مانند ابن تیمیه و رشید رضا، غلو را افراط در مدح یا ذم دانسته‌اند؛ در حالی که برخی گروه‌های سلفی و وهابی شیعیان را به غلو متهم کرده‌اند، علمای اهل سنت غلو را هم در مورد بزرگان دین و هم در سایر مسائل رد کرده‌اند. در مجموع، هرچند تعریف غلو در میان مذاهب اسلامی یکسان است، اختلاف در تعیین مصادیق آن موجب تفاوت دیدگاه‌ها شده است. پاسخ تفصیلی: مسأله غلو، یکی از مسائل چالش برانگیز در جهان اسلام می باشد؛ نظریه پردازان مذاهب اسلامی در رابطه با غلو مطالب بسیاری را متذکر شده اند که پرداختن به هریک از آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد؛ اینک به بخشی از نظریه های مطرح شده در مسأله غلو از دید سایر مذاهب اسلامی می پردازیم: دیدگاه زیدیه در مورد غلو: مکتب زیدیه، همانند دیگر شاخه‌های شیعه، بر این باور است که حضرت علی به عنوان جانشین رسول خدا تعیین شده است و پس از او، امام حسن و امام حسین نیز به نص الهی به عنوان امام و وصی پیامبر خدا شناخته می‌شوند؛ با این حال، زیدیه پس از امام حسین، مقام وصایت و جانشینی پیامبر را از جنبه الهی و آسمانی جدا کرده و آن را به یک مقام دنیوی تبدیل کرده است؛ از دیدگاه زیدیه، امامان پس از امام حسین باید شخصیت‌هایی عالم، عادل، شجاع و مدیر باشند و از نسل فاطمه، با حضور فعال در عرصه سیاسی، به امر به معروف و نهی از منکر و اجرای احکام الهی بپردازند؛ در این میان، زید بن علی بن حسین به عنوان شخصیت برجسته‌ای در این سلسله شناخته می‌شود. در دوره‌ای که خط فکری زیدیه بر اساس اعتقاد به امامان عالم، عادل، شجاع و مدبر بود، گروهی از غالیان زیدی به غلو پرداختند و برخی از ائمه زیدی را به عنوان مهدی و صاحب طول عمر می‌دانستند؛ آنها برای این امامان کراماتی بزرگ قائل بودند و حتی برخی ادعا داشتند که مقام این امامان از خود پیامبر نیز بالاتر است؛[1] این تفکرات افراطی باعث شد تا برخی از علمای زیدیه این اعتقادات را نادرست و فراتر از حقیقت بدانند و به نگارش رساله‌هایی در رد این باورها بپردازند؛[2] در نهایت باید گفت دیدگاه زیدیه نیز نسبت به غلو مانند امامیه است و غلو را تجاوز از حق و حقیقت می داند که امری مضموم می باشد و در طول تاریخ، علمای زیدیه به مبارزه با آن پرداخته اند؛ هر چند که امکان دارد در مصادیق غلو اختلافاتی بین زیدیه و امامیه وجود داشته باشد. دیدگاه اسماعیلیه در مورد غلو: اسماعیلیان نیز در تعریف غلو به مانند دیگر مذاهب اسلامی آن را تجاوز از حق و حقیقت می دانند؛ از بزرگان مذهب اسماعیلیه قاضی نعمان بن محمد است که در عظمت و بزرگی او ابن خلکان گفته است؛ قاضی نعمان بن محمد به عنوان فردی بسیار دانشمند و با فضیلت شناخته می‌شد؛ او نه تنها به قرآن و تفسیر آن مسلط بود، بلکه در فقه و اختلافات فقهی نیز تخصص داشت؛ او همچنین در زمینه‌های لغت، شعر و تاریخ آگاهی گسترده‌ای داشت و در همه این زمینه‌ها با درایت و انصاف عمل می‌کرد؛ قاضی نعمان آثار فراوانی دربارۀ اهل بیت نوشته و کتابی با ارزش درباره فضائل آنها تألیف کرده است؛ همچنین او در رد عقاید مخالفین، آثاری درباره ابوحنیفه، مالک، شافعی و ابن سریج به نگارش درآورده است.[3] قاضی نعمان به صراحت بیان می‌کند که امیرالمومنین علی (ع) در برابر گروه‌هایی که در مورد او غلو می‌کردند و او را فراتر از حقیقت جلوه می‌دادند، ایستادگی می‌کرد؛ برخی از این افراد معتقد بودند که علی (ع) پیامبر است و جبرئیل به اشتباه وحی را به پیامبر اسلام نازل کرده است؛ چنین عقایدی نادرست و افراطی بودند و امیرالمومنین علی (ع) همواره با این گونه تفکرات به مقابله می‌پرداخت.[4] بر اساس آموزه‌های اسماعیلیه نیز، هرگونه غلو و تجاوز از حق در مورد اشخاص و اشیاء ناپسند شمرده می‌شود؛ تنها تفاوتی که در این زمینه وجود دارد، درک متفاوت از مصادیق غلو است؛ این تفاوت‌ها موجب شده است که برخی مذاهب، گروه‌های دیگری را به غلو متهم کنند؛ در واقع، اختلاف در فهم و تفسیر مصادیق غلو، منجر به تنوع و تضاد در دیدگاه‌های مذهبی شده است. دیدگاه اهل سنت در مورد غلو: در مورد دیدگاه اهل سنت باید گفت اهل سنت در درون خود به گروه های مختلفی از نظر فقهی، کلامی واعتقادی تقسیم می شوند که اینک به نحله هایی از آنها اشاره می کنیم: ابن تیمیه و اتباع متأثر از او در طول تاریخ: ابن تیمیه حرانی، مؤسس تفکر وهابیت می‌گوید: غلو به این معناست که چیزی به بیش از آنچه که مستحق آن است مدح یا ذم گردد؛[5] همچنین محمد رشید رضا نیز در تفسیر خود آورده است، غلو به معنای تجاوز از حد شرعی و افراط در آنچه که شرع مقرر داشته است، می‌باشد.[6] یکی از عواملی که نظریه‌پردازان و صاحب‌نظران وهابی و سلفی همواره شیعیان را به دلیل آن تکفیر می‌کنند، موضوع غلو است؛ این افراد با ذکر معتقدات شیعی و ارتباط دادن آن‌ها به مسأله غلو، حکم تکفیر شیعیان را صادر می‌کنند؛ برای مثال، اعتقاد به وجود علم غیب در ائمه اطهار(ع) یکی از مسائلی است که با برچسب غلو، باعث تکفیر شیعیان شده است؛ آن‌ها این اعتقاد را به عنوان غلو در حق ائمه اطهار(ع) می‌دانند؛ در ادامه به اظهار نظرات برخی از افراد در این باره می‌پردازیم: زرقاوی در مجموعه‌ی کلماتی که از او جمع آوری شده یکی از اتهاماتی که به شیعیان نسبت می‌دهد، اعتقاد به وجود علم غیب در ائمه‌ی اهل‌بیت می‌باشد؛[7] همچنین در جای دیگر در ضمن اینکه مدعی است عقاید فاسد شیعه را بر می‌شمارد مجددا به اعتقاد شیعه به وجود علم غیب برای علی بن ابیطالب(ع) اشاره می‌کند؛[8] مجددا همین مساله را به عنوان شاهدی برای اینکه شیعیان ائمه‌ی اهل‌بیت(ع) را مساوی با خداوند قرار داده و مقام الوهی برای ایشان قائل هستند، می‌آورد و می‌گوید این اوصاف تنها زیبنده‌ی خداوند متعال است و اتصاف آن به غیر خدا مساوی با شریک قرار دادن دیگری با خداوند است.[9] طرطوسی هم، چنین اتهاماتی را تحت عنوان یکی از مصادیق غلو شیعه، به ایشان نسبت می‌دهد و احادیث متعددی از اصول کافی را به عنوان شاهد کلام خود می‌آورد، که طی آن احادیث، شیعیان به وجود علم غیب در ائمه‌ی معصومین(ع) اعتقاد دارند؛[10] لذا ایشان را به سبب چنین اعتقاداتی متهم به کفر و شرک نموده و می‌گوید فرق شیعیان، با غالیان شیعه در این است که آنها علنا اعتراف به خدایی اشخاصی چون علی بن ابی طالب(ع) می‌کنند، در حالی که سایر شیعیان در ضمن اعتقاد به چنین مساله‌ای آن را به ظاهر کتمان می‌کنند.[11] علمای سنتی، صوفی مسلکان از اشاعره و ماتریدیه: علمای اهل سنت که فاقد تفکرات وهابی هستند، نیز به معرفی افراد غالی پرداخته‌اند؛ برای مثال، شهرستانی غالی را کسی می‌داند که در حق امامش چنان غلو کند که او را از حد مخلوق بالاتر ببرد، خواه به آنها نقش خدایی بدهد یا بگوید خدا در او حلول کرده است.[12] ابولبقاء، یکی از علمای حنفی در کتاب "الکلیات"، غلو را به معنای تجاوز از حد تعریف کرده است.[13] بغوی در کتاب "شرح السنه" در تفسیر آیه « در دین خود غلوّ [و افراط] نورزید »[14] می‌گوید که غلو به معنای تجاوز از اندازه و مقدار یک چیز است؛[15] ملا علی قاری نیز غلو در دین را به معنای تجاوز از کتاب و سنت دانسته است؛[16] طبری،[17] قسطلانی[18] و فخر رازی نیز غلو را به معنای تجاوز از حد و اندازه یک چیز یا امری معرفی کرده‌اند.[19] الوسی در تلخیص خود بر کتاب "تحفه اثناعشری" اشاره می‌کند که اولین فردی که در مورد علی بن ابی‌طالب غلو کرد، عبدالله بن سبأ بود که به امامت علی و اظهار برائت از دشمنان او قائل بود؛[20] هیتمی در "صواعق المحرقه" بیان می‌کند که فطرت شیعه بر غلو و بدعت است[21] و باید گفت اهل سنت اعتقاد به عصمت امیرالمومنین و امامت او را غلو می‌دانند. با این حال، اهل سنت در بیان فضائل صحابه چنان پیش رفته‌اند که برخی ادعا کرده‌اند هیچ نقصی به آنها وارد نیست،[22] و کرامات بزرگی برای آنها بیان کرده‌اند؛ به عنوان مثال، داستانی درباره یک زن از انصار که خواب دید درخت خرما در حیاطش افتاده و پیامبر (ص) به او گفت همسرش در سفر از دنیا می‌رود، اما ابوبکر به او بشارت داد که همسرش همان شب بازمی‌گردد و در نهایت نیز همین اتفاق افتاد، و دلیل آن را اینگونه بیان کردند؛ خداوند حيا كرد كه بر زبان أبو بكر دروغ جاري شود؛ چون او صديق است.[23] در نتیجه، بر اساس دیدگاه حقیقی و علمی خود اهل سنت، شیعه را نمی توان غالی دانست زیرا دیدگاه علمای اهل سنت و سلفی وهابی ها درباره غلو همانند دیدگاه علمای شیعه است که غلو را به معنای تجاوز از حد و اندازه یک چیز یا امر می‌دانند؛ بنابراین، تجاوز از امر دین، قرآن، سنت و حق به معنای غلو است؛ چه این غلو در مورد بزرگان دین باشد یا مسائل دیگر؛ با این حال، اختلاف در فهم مصادیق و شناخت دقیق موضع غلو منجر به اتهام زنی برخی به شیعه شده است. [1] مقاله رسالة الزاجرة، علی، موسوی نژاد، ص2 [2] همان، ص3 [3] وفيات الأعيان، ابن خلکان، ج5، ص416 [4] دعائم الإسلام، قاضی نعمان مغربی، ج1، ص48 [5] اقتضاء الصراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم، ابن تیمیة، ج1، ص328 [6] تفسیر المنار، رشید رضا، محمد، ج6، ص405 [7] مقالات احمد فضیل نزال الخلایله، الأرشيف الجامع لكلمات و خطابات الشيخ أبي مصعب الزرقاوي، شبكة البراق الإسلامية، ج، 1، ص 324 - «هذا مع اعتقادهم العصمة في أئمتهم، ونسبة علم الغيب والتصرف في الكون إليهم، وغير ذلك من الشركيات التي لا يعذر أحد بجهلها» [8] همان، ج 1، ص 532 - «وَمِنْ جَرَائِمِهِمْ فِي جَانِبِ العَقِيدَةِ وَشَعَائِرِ الدِّينِ... أَنَّهُمْ نَشَرُوا العَقَائِدَ الفَاسِدَةَ... ثُمَّ قَالوا بِالرَّجعَةِ وَعِلمِ عَليٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ لِلغَيبِ» [9] همان، ج 1، ص 587 - «وَكَذَا شَرَّكُوا الإِلَهَ الوَاحِدَ بِالعِبَادِةِ المُستَحَقَّةِ للهِ تَعَالى وَحدَهُ غَيرَهُ، مِن نَذرٍ وَ دُعَاءٍ وَتَقَرُّبٍ بِالعِبَادَةِ للأَئِمَّةِ الذِينَ اعتَبَرُوهُم مُقَدَّسِينَ وَمَعصُومِينَ. وَ لم يَقِف الأَمرُ إِلى هَذَا الحَدِّ بَل نَسَبُوا الصِّفَاتِ التِي يَتَّصِفُ بِهَا اللهُ تَعَالى، كَالرِّزقِ وّالعِلمِ بِالغَيبِ وَنَحوَ ذَلِكَ لهَؤُلاءِ الأَئِمَّةِ، فَلم يَكتَفُوا بِالإِسَاءَةِ لمَقَامِ اللهِ تَعَالى بِالرُّبُوبِيَّةِ وَالأُلُوهِيَّةِ فَحَسب» [10] الشيعة الروافض طائفة شرك وردة، ابوبصیر الطرطوسی، ص12(طرطوسی، در ابتدای بحث عبارت خود را اینگونه آغاز می‌کند:(فقد غالى الشيعة الروافض في أئمتهم الاثنى عشر غلواً حملهم على أن يرفعوهم إلى درجة تعلو وتفوق درجة الأنبياء والرسل» و از جمله صفاتی که در رد اعتقادات شیعه نسبت به اهل‌بیت(ع) برمی شمرد این است (...ويعلمون ما كان وما سيكون...) سپس اول عبارتی از اصول کافی می‌آورد که حاوی فضائلی برای حضرت علی(ع) است و از جمله آنها این عبارت است:(علمت المنایا و البلایا...) سپس این تعبیر را اضافه می‌کند و می‌گوید تمام عبارت این حدیث کفر اکبر است (و کل عباره من عبارات هذا الحدیث... کفر اکبر...) تعمیم این علم به سایر ائمه را نیز در ذیل حدیث دیگری از اصول کافی می‌آورد و می‌گوید:(فعلم الغیب و علم المنایا و البلایا لیس مقصورا علی علی بن ابیطالب انما هو کذلک تتصف به بقیه ائمه و الاوصیاء). [11] همان، ص18(لماذا لایقولون صراحه ان الامام هو الله... الفرق بین النصیریه الغلاه و غیرهم من الباطنیین الغلاه و بین الشیعه الروافض، ان الغلاه قالو صراحه بالوهیه و ربوبیه الائمه... بینما الشیعه و الروافض قالوها بطریقه ملتویه و علی خوف و تقیه و استحیاء...) [12] الملل و النحل، الشهرستانی، ج1، ص173 [13] الكليات، أبو البقاء، الكفوي، ج1، ص293 [14] نساء/171 « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ» [15] شرح السنة، ابومحمد، البغوی، ج4، ص47 [16] مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ملاعلی، القاری، ج1، ص322 [17] تفسير الطبري، ابوجعفر، طبری ، ج7، ص700 [18] إرشاد الساري لشرح صحيح البخاري، القسطلانی، ج10، ص313 [19] تفسير الرازي، فخر الدین، الرازی، ج12، ص411 [20] مختصر التحفة الاثني عشرية، محمد شکری، الالوسی، ج1، ص6 [21] الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، الهیتمی، ابن حجر، ج1، ص10 - أسمى المطالب في سيرة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، علی محمد، الصلابی، ج1، ص507 [22] الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ابن حجر، هیتمی، ج2، 640 [23] نزهة المجالس ومنتخب النفائس، الصفوري، ج2، ص 149
  5. معروفترین فرقه های غالی در اسلام کدام هستند؟ پاسخ اجمالی: غلات در تاریخ اسلام، فرقه‌هایی هستند که با افراط در عقاید، از چارچوب‌های اسلامی خارج شده‌اند. این گروه‌ها اغلب به افراد خاصی مقام الوهیت، نبوت یا ویژگی‌هایی فراتر از مقام انسانی نسبت داده‌اند. برخی از مهم‌ترین فرقه‌های غالی عبارتند از: راوندیه: این فرقه ابتدا منصور عباسی را الهی دانسته و سپس به او شورید. خرمدینیه: پیروان بابک خرمدین که شورشی علیه خلافت عباسی داشتند. جناحیه: معتقد به انتقال روح الهی به رهبرشان، عبدالله بن معاویه. سبائیه: پیروان عبدالله بن سبا که حضرت علی (ع) را به غیبت رفته می‌دانستند. کربیّه: اعتقاد به جاودانگی محمد بن حنفیه و امامت منحصر به او. بزیغیه: ادعای خدایی امام جعفر صادق (ع) و ارتباط قلبی با وحی. نصیریه: پیروان محمد بن نصیر که به تناسخ و ربوبیت امام هادی (ع) معتقد بودند. خطابیه، کیسانیه، بشاریه و سایر فرقه‌های غالی که هر کدام تفکرات افراطی خاصی داشتند. این فرقه‌ها به دلیل خروج از مبانی اصلی اسلام، مورد رد و لعن اهل بیت (ع) قرار گرفته‌اند؛ برای شناخت دقیق‌تر، مراجعه به منابع معتبر توصیه می‌شود. پاسخ تفصیلی: در دیدگاه علماء شیعه، غلات به دلیل ادعای الوهیت برای افراد یا ادعای نبوت برای کسانی که پیامبر نیستند(غلو در ذات)، از دایره اسلام خارج می‌شوند و نمی‌توان این فرقه ها را مسلمان دانست اگرچه آنان خود را مسلمان و یا حتی شیعه معرفی کنند. فرقه های غالی که خود را مسلمان و یا حتی شیعه می دانند، متعدد می باشند؛ به جهت اختصار به بعضی از آن ها با ذکر توضیحی اجمالی اشاره خواهد شد: فرقه راوندیه (عباسیه) رهبر آن‌ها عبد الله راوندی بود که ابتدا قائل به الوهیت منصور دوانیقی، خلیفه عباسی، و نبوت ابو مسلم خراسانی شد؛ اما پس از قتل ابو مسلم توسط منصور در سال 141 هجری قمری، به منصور شوریدند و او آنان را به اتهام زندقه در آتش سوزاند. از این فرقه، گروه‌هایی مانند «ابو مسلمیه» (قائل به امامت ابو مسلم خراسانی)، «ابو هریریه» (به سرپرستی شخصی به نام ابو هریره)، «رزامیه» (پیروان شخصی به نام رزام و قائلان به حلول خداوند در ابو مسلم)، و «هاشمیه» (طرفداران ابو هاشم عبد الله بن محمد بن حنفیه) منشعب شدند[1]. فرقۀ خرّمدینیّه خرمدینان که پیروان بابک خرّمدین بودند، از طرفداران ابو مسلم خراسانی دانسته شده اند؛ بابک خرّمدین در سال 201 ه ق بر خلیفۀ عباسی شورش کرد و در سال 223 ه ق در ایام معتصم به دست افشین ایرانی اسیر شد و پس از چندی به قتل رسید.[2] فرقه جناحیه این افراد، پیروان عبد الله بن معاویه می باشند و او را خدا و پیامبر می‌دانستند و معتقد بودند که علم در قلبش همچون گیاه رشد می‌کند و روح خداوند به او منتقل شده است؛ آن‌ها به قیامت ایمان نداشتند، دنیا را فنا ناپذیر می‌دانستند و محرمات را حلال می‌شمردند.[3] فرقه سبائیه سبائیه نام فرقه‌ایست منسوب به امامیه با رهبری عبدالله بن سبا که در سالهای ابتدایی خلافت علی بن ابی‌طالب، شکل گرفته و از طایفه غالیان محسوب می‌شود؛ چون علی به شهادت رسید سبائیه گفتند او کشته نشده است و به غیبت رفته و بازخواهد گشت تا جهان را پر عدل و داد کند.[4] اهل بیت (ع) او را لعن کرده اند، در روایتی امام سجاد (ع) می فرماید: « نزد من یادی از عبد الله بن سبأ شد که تمام موهای بدنم راست شد، او ادعای امری عظیم نمود ـ خداوند او را لعنت کند ـ به خدا سوگند! حضرت علی (ع) بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود و به کرامت نرسید مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش».[5] فرقه کربیّه کربیه به عنوان یاران «ابن کرب» معرفی شده اند؛ او معتقد بود محمد بن حنفیه ملقّب به مهدی است و این لقب را پدرش حضرت علی (ع) به او داده است،او نمرده و نخواهد مرد و اصولا مردن او امکان پذیر نیست، لیکن هم اکنون غایب شده و مکان او معلوم نیست؛ او ظهور خواهد کرد و مالک زمین خواهد شد و تا رجوع او هیچ امامی نخواهد بود.[6] فرقه بزیغیّه پیروان «بزیغ بن موسی» معتقدند که جعفر بن محمد (امام جعفر صادق) خدا است و او همان کسی نیست که مردم می‌بینند، بلکه به این صورت در میان مردم ظاهر شده است؛ آنان باور دارند که هر آنچه در قلب‌هایشان رخ می‌دهد وحی است و اگر فردی مؤمن باشد، به او وحی می‌شود.[7] فرقه نصیریه (علویان) گروهی بودند که در زمان حیات امام علی بن محمد الهادی به امامت ایشان معتقد بودند، ولی در ادامه دچار انحراف شدند و ادعای نبوت مردی به نام «محمد بن نصیر النمیری» را نمودند؛ محمد بن نصیر ادعا می کرد که امام هادی علیه السلام او را بعنوان نبی مبعوث کرده است؛ در مورد امام هادی قائل به تناسخ بود، ادعای ربوبیت امام هادی را می کرد، ازدواج با محارم را جایز می دانست و.....[8] سایر فرقه ها مانند: کیسانیه، منظور از فرقه کیسانیه پیروان مختار بن ابی عبیده ثقفی می باشد؛[9] خطّابیه، این فرقه منسوب به شخصی به نام محمد بن مقلاص اسدی کوفی اجدع زرّاد(برّاد) بزاز معروف به ابو الخطاب می باشد؛ حضرت آیت الله العظمی خوئی از او با عنوان "لعنه الله" و "غال" یاد کرده است؛[10] عمیریّه، که به شخصی به نام عمیر بن بیان عجلی منسوب می باشد.[11] یاران سرّی(سریه)، سرّی یکی از سران غلات در زمان امام صادق (ع) است که مورد لعن حضرت قرار گرفت.[12] بشاریه(شعیریه-علیائیه)، این فرقه منسوب به بشّار شعیری است که در زمان امام صادق و امام کاظم (ع)زندگی می کرد و در سال 180 ه ق درگذشت.[13] فرقه های منحرف شده از اسلام به سبب غلو بسیار زیادند که عزیزانی که تمایل به آشنایی با همه آنها را دارند لازم است به کتابهایی که در این موضوع نوشته شده رجوع نمایند.[14] [1] غاليان، كاوشی در جريانها و برآيندها تا پايان سده سوم، صفری فروشانی، نعمت الله، ص37 [2] همان، ص 38 [3] مقالات الإسلامیین و إختلاف المصلین، الأشعری، ابوالحسن، ج1، ص6 [4] فرق الشیعه،نوبختی، حسن بن موسی، ص22 - در مورد عبدالله بن سبا قصه های زیادی ساخته شده: تاریخ الطبری، الطبری، ابن جریر، ج3، ص378 [5] إختيار معرفة الرجال، الشيخ الطوسي، ج 1، صفحه 324 [6] فرق الشیعه،نوبختی، حسن بن موسی، ص27 [7] مقالات الإسلامیین و إختلاف المصلین، الأشعری، ابوالحسن، ج1، ص12 [8] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص 398 - فرق الشیعة، نوبختی، حسن بن موسی، ج1، ص 93 - علويان سوريه از شکل گیری تا قدرت یابی، دكتر مسعود اخوان کاظمی [9] فرق الشیعه،نوبختی، حسن بن موسی، ص23 [10] معجم رجال الحدیث،ج 15، ص271 [11] دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج11، ص314 [12] فرق الشیعه، نوبختی، حسن بن موسی، ص43 [13] غاليان، كاوشی در جريانها و برآيندها تا پايان سده سوم، صفری فروشانی، نعمت الله، ص 111 [14] کتابهایی مانند: فرق الشیعه، نوبختی، حسن بن موسی - مقالات الإسلامیین و إختلاف المصلین، الأشعری، ابوالحسن – غاليان، كاوشی در جريانها و برآيندها تا پايان سده سوم، صفری فروشانی، نعمت الله
  6. تقوی

    چگونه می‌توان با غلو مقابله کرد؟

    چگونه می‌توان با غلو مقابله کرد؟ پاسخ اجمالی: برای مقابله با غلو، می‌توان از روش‌هایی همچون آموزش صحیح اعتقادی، پیروی از سیره اهل بیت (ع)، ترویج اعتدال، نقد علمی باورهای افراطی، هشدار نسبت به پیامدهای غلو، برائت از غالیان، شناخت توطئه‌های دشمنان و استفاده از ابزارهای ارتباطی بهره برد؛ این اقدامات موجب حفظ تعادل در باورهای دینی و جلوگیری از انحرافات فکری می‌شود. پاسخ تفصیلی: غلو (افراط و زیاده‌روی در باورهای دینی) یکی از مشکلات مهمی است که می‌تواند موجب آسیب‌های اعتقادی و اجتماعی در جامعه شود؛ برای مقابله با این پدیده، توجه به آموزه‌های اسلامی، استفاده از اصول عقلانی و پیروی از سیره اهل بیت (ع) راه‌حل‌های مؤثری ارائه می‌کند؛ در ادامه، با زبانی ساده به روش‌های مقابله با غلو پرداخته می‌شود: ۱. پیروی از سیره اهل بیت(ع) بهترین روش‌ برای مقابله با غلو، پیروی و عمل به فرمایشات و رفتار اهل بیت(ع) و الگو قرار دادن آنها است؛ همچنانکه پیامبر خدا فرمود: آنان با حق‌اند و حق با آنان است[1] و یا علی (ع) می‌فرماید: هیچ کس از این امّت را با خاندان محمّد (ص) نمی‌توان سنجید و هرگز کسی که نعمت ائمه (ع) بر آنان جاری است را با آنان مساوی نمی‌توان دانست؛ آنان، پایه دین و ستون یقین‌اند؛ هر کس از حد در بگذرد، باید به آنان برگردد و هر که باز ماند، باید به آنان بپیوندد. [2] حضرت رضا (ع) نیز می‌فرماید: ما خاندان محمّد (ص)، بر روش میانه‌ای هستیم که غالیان، ما را درک نمی‌کنند و و اماندگان، بر ما پیشی نمی‌گیرند. [3] امام باقر (ع) به سَلَمة بن کُهیل و حَکَم بن عُیَینه می‌فرماید: به شرق و غرب بروید؛ ولی از دانش صحیح، هرگز چیزی جز آنچه از نزد ما، اهل‌بیت بیرون می‌آید، در نخواهید یافت.[4] لذا پیروی و الگو قرار دادن امامان (ع) سبب می شود تا مؤمنان و پیروان آنان از افراط و تفریط دور شوند و بر «صراط مستقیم» گام بردارند. 2. آموزش صحیح دینی یکی از اصلی‌ترین راه‌های مقابله با غلو، آموزش اصولی و صحیح دین است؛ وقتی مردم درک درستی از مبانی اعتقادی و احکام دینی پیدا کنند، کمتر به افراط یا تفریط دچار می‌شوند؛ امام علی (ع) می‌فرمایند: که ای مردم، کمال دین در جستجوی دانش و عمل به آن است و آگاه باشید که تحصیل علم از طلب مال واجب‌تر است؛[5] فراگیری صحیح و فهم درست از دین می‌تواند افراد را از افتادن در دام غلو باز دارد. 3. تکیه بر اعتدال و میانه‌روی قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) همواره مسلمانان را به میانه‌روی و اعتدال در اعتقادات و اعمال دعوت کرده‌اند؛ در سوره مبارکه بقره، آمده است: (و بدین‌سان شما را امتی میانه قرار دادیم) [6] در توضیح این آیه، امام باقر (ع) می‌فرمایند: ما میانه‌روترین گروه هستیم همانطورکه خداوند در این آیه می‌فرماید: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً؛ آنکه بسیار بالا رفته [از حق گذشته] باید به‌سوی ما [که وسط هستیم] بازگردد و آنکه عقب‌افتاده باید به ما برسد.[7] این تأکید بر "میانه‌روی" بهترین رویکرد برای جلوگیری از غلو است؛ اعتدال در اعتقادات و سبک زندگی، مسلمانان را از انحراف به سمت افراط یا تفریط دور نگه می‌دارد. 4. نقد علمی و مستدل باورها توجه به نقد علمی و تحلیل مستدل اعتقادات و باورها نیز در مقابله با غلو بسیار موثر است؛ در کتاب الفصول المختارة از شیخ مفید، بحث‌های زیادی درباره نقد عقاید افراطی و ارائه دلایل منطقی بر رد آن‌ها آورده شده است؛[8] این رویکرد به روشن شدن حقیقت و جلوگیری از گمراهی کمک می‌کند. ۵. هشدار و برحذر داشتن از غلو ائمه اطهار همواره با صراحت، مردم را از گرفتار شدن در دام غلو برحذر داشته‌اند؛ به عنوان نمونه، امام علی (ع) فرمودند: "دو گروه درباره من هلاک می‌شوند: یکی دشمنانی که در کینه و دشمنی افراط کنند و دیگری دوستانی که در محبت به من زیاده‌روی کنند و از حد خارج شوند."[9] این سخنان نشان می‌دهد که حتی محبت به اهل بیت نباید از حدود اعتدال خارج شود، چرا که زیاده‌روی در محبت نیز می‌تواند آسیب‌زا باشد. در روایتی از امام صادق (ع) نیز آمده است که حتی از نماز خواندن پشت سر غالی نهی کرده‌اند؛[10] این نهی‌ها اهمیت شناخت درست و عمل به راه میانه را دوچندان می‌کند. 6. برائت و مقابله با غالیان اهل‌بیت در موارد متعدد حتی از غالیان فاصله گرفته و به صراحت بیزاری خود را از آن‌ها اعلام کرده‌اند؛ امام علی (ع) فرمودند: اَحَدا بار خدایا! من از غالیان بیزارم، همان‌گونه که عیسی بن مریم از [غالیانِ] نصارا بیزار بود؛ بار خدایا! آنان را برای همیشه تنها و بی‌یاور گذار و احدی از آنان را یاری نرسان! [11] سایر امامان خاندان رسالت نیز با شدّت، از غالیان، بیزاری جسته‌اند.[12] 7. توجه به نقش دشمنان در ایجاد غلو برخی از جریان‌های انحرافی غلوآمیز، برخاسته از توطئه دشمنان برای تخریب چهره اهل‌بیت است؛ دشمنان دین با جعل سخنان افراطی درباره اهل‌بیت و نسبت دادن به امامان در صدد گمراه کردن مردم و دور کردن آنها از اهل‌بیت بودند. حضرت رضا (ع) به صراحت بیان می کنند: مخالفان ما، در فضایل ما احادیثی ساخته‌اند و آنها را سه دسته قرار داده‌اند: یکی اخبار غلوآمیز؛ دوم، اخباری که در آنها در حقّ ما کوتاهی کرده‌اند؛ و سوم، اخباری که به صراحت از دشمنان ما اسم می‌برند و از آنان بدگویی می‌کنند. [13] چون مردم، هرگاه اخباری را که در آنها درباره ما غلو شده است، بشنوند، پیروان ما را تکفیر می‌کنند و اعتقاد به «خدا بودنِ ما» را به آنان نسبت می‌دهند؛ و هر گاه اخباری را که در آنها در حقّ ما کوتاهی شده است، بشنوند، آنها را در حقّ ما باور می‌کنند؛ و هر گاه اخباری را که در آنها به صراحت از دشمنان ما اسم برده شده و بدگویی شده است، بشنوند، به نام ما بی‌حرمتی می‌نمایند. لذا شناخت این توطئه‌ها و آگاهی نسبت به منبع باورهای افراطی، راهی دیگر برای مقابله با غلو است. 8. استفاده از رسانه‌ها و ابزارهای ارتباطی در دنیای امروز، ابزارهای ارتباطی می‌توانند نقش مهمی در روشنگری و آگاهی‌بخشی داشته باشند؛ انتشار مقالات، برگزاری جلسات گفت‌وگو و استفاده از شبکه‌های اجتماعی برای ترویج دیدگاه‌های صحیح دینی می‌تواند به کاهش غلو کمک کند چراکه توصیه قرآن کریم نیز همین می باشد؛ قرآن در جایی می فرماید: با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آن‌ها به روشی که نیکوتر است مجادله نما[14]و در جایی دیگر می فرماید: و باید از میان شما، گروهی باشند که به سوی نیکی دعوت کنند و به کار پسندیده امر کنند و از کار ناپسند باز دارند؛ و آنان همان رستگارانند.[15] نتیجه‌گیری در مجموع، با بهره‌گیری از آموزش صحیح دینی، پیروی از سیره اهل بیت (ع)، ترویج اعتدال، تحلیل علمی و.... می‌توان از غلو و افراط در اعتقادات دینی پرهیز کرد و به سوی اعتدال و میانه‌روی در دین پیش رفت و جامعه‌ای متوازن، آگاه و خالی از افراط و زیاده‌روی دینی ایجاد کرد. [1] علي عليه السلام مع الحق و الحق مع علي عليه السلام، أبو معاش، سعيد، ج1، ص 51 «هُم مَعَ الحَقِّ و الحَقُّ مَعَهُم» [2] نهج‌البلاغة، امام علی (ع)، خطبه ۲ «لا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (ص) مِن هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ، وَ لا یُسَوَّی بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَیهِ اَبَدا: هُم اَسَاسُ الدِّینِ، وَ عِمَادُ الیَقِینِ. الَیهِم یَفِیءُ الغَالی، وَ بِهِم یُلحَقُ التَّالی» [3] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 101 «نَحنُ آلَ مُحَمَّدٍ (ص)، النَّمَطُ الاَوسَطُ الَّذی لا یُدرِکُنا الغالی و لایَسبِقُنَا التالی» [4] همان، ص 399 «شَرِّقا و غَرِّبا؛ لَن تَجِدا عِلما صَحیحا الّا شَیئا یَخرُجُ مِن عِندِنا اهلَ البَیتِ» [5] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ج1، ص199 [6] بقره/ 143 « وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا...» [7] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج23، ص349 [8]الفصول المختاره، الشیخ المفید [9] نهج‌البلاغة، امام علی (ع)، حکمت 117 - بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج 34، ص 307 [10] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج3، ص31 [11] الأمالي، الشيخ الطوسي، ج1، ص 650 «اللّهُمَّ انی بَریءٌ مِنَ الغُلاةِ، کَبَراءَةِ عیسَی بنِ مَریَمَ مِنَ النّصاری. اللّهُمَّ اخْذُلْهم ابَدا و لاتَنصُرْ مِنهُم» [12] برای مطالعه بیشتر می توان به کتاب اهل بیت (ع) در قرآن و حدیث ذیل عنوان «بیزاری اهل‌بیت از غالیان» مراجعه نمود: اهل بيت (ع) در قرآن و حديث، محمدی ری‌شهری، محمد، ج 2، ص 810 [13] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج1، ص 304 «... انَّ مُخالِفینا وَضَعوا اخبارا فی فَضائِلِنا و جَعَلُوها عَلی ثَلاثَةِ اقسامٍ: احَدُهَا الغُلُوُّ، و ثانیهَا التَقصیرُ فی امرِنا، و ثالِثُهَا التَصریحُ بِمَثالِبِ اعدائِنا. فَاذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فینا، کَفَّروا شیعَتَنا و نَسَبوهُم الَی القَولِ بِرُبوبِیَّتِنا، و اذا سَمِعُوا التَقصیرَ، اعتَقَدوهُ فینا، و اذا سَمِعوا مَثالِبَ اعدائِنا بِاَسمائِهِم، ثَلَبونا بِاَسمائِنا» [14] نحل/ 125 « ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۖ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ۖ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» [15] آل عمران/ 104 « وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
  7. نبوت چیست و چه تفاوتی با رسالت دارد؟ پاسخ اجمالی: نبوت مقامی الهی است که در آن فرد برگزیده، حقایق و معارف الهی را دریافت می‌کند و به هدایت بشر می‌پردازد؛ نبی، بدون واسطه از خداوند علم و وحی را دریافت کرده و وظیفه اصلی او بیان اصول و فروع دین و راهنمایی انسان‌ها به سمت سعادت است. رسالت مرتبه‌ای خاص از نبوت است که علاوه بر دریافت وحی، مسئولیت تبلیغ و ابلاغ پیام الهی به مردم را بر عهده دارد. هر رسول، نبی است؛ اما هر نبی، رسول نیست؛ رسول مأمور به هدایت اجتماعی و برقراری نظام دینی در جامعه است، در حالی که نبی ممکن است تنها نقش دریافت‌کننده وحی را داشته باشد. از تفاوت‌های دیگر این دو مقام می‌توان به نحوه دریافت وحی اشاره کرد؛ نبی وحی را اغلب در خواب دریافت می‌کند، در حالی که رسول آن را در بیداری نیز دریافت می‌کند؛ همچنین رسول از طریق جبرئیل وحی می‌گیرد، اما نبی ممکن است از راه‌های دیگر مانند الهام قلبی یا رؤیاهای صادقه ارتباط برقرار کند؛ رسالت همراه با مسئولیت اجتماعی و دعوت گسترده است، در حالی که نبوت ناظر به دریافت علوم الهی است. پس در یک نگاه، رسالت مرحله‌ای فراتر از نبوت است که وظیفه تبلیغ و اجرای دستورات الهی را شامل می‌شود، در حالی که نبوت به دریافت حقیقت وحی ارتباط دارد. پاسخ تفصیلی: معنای نبوت: کلمه «نبوت» در زبان عربی از ریشه «نَبَأ» گرفته شده و دارای معانی متعددی همچون «خبر دادن»،[1] «مکان بلند»،[2] «راه روشن»،[3] و «صدای پنهان»[4] است؛ این واژه، علاوه بر مفاهیم لغوی، در اصطلاح دینی به مقامی اشاره دارد که انسان را به مسیر سعادت و شقاوت راهنمایی می‌کند.[5] از تعاریف برجسته نبوت می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: علامه حلی: نبی فردی است که بدون واسطه از خداوند خبر می‌دهد.[6] مرحوم کاشف الغطاء: نبوت مقامی است که هدف آن دعوت مردم به سوی حق است.[7] علامه طباطبایی: نبی کسی است که اصول و فروع دین را برای مردم تبیین کرده و مسیر صلاح دنیوی و اخروی آنان را مشخص می‌نماید؛ این منصب الهی ناشی از لطف خداوند برای هدایت بشر به سوی سعادت است.[8] آیت‌الله سبحانی: نبی فردی است که تعالیم خود را بدون واسطه از عالم غیب دریافت کرده و مستقیماً مخاطب تجلی الهی قرار می‌گیرد.[9] بنابراین، نبوت منصبی الهی است که از طریق آن، خداوند معارف و احکام را به پیامبر برگزیده‌اش وحی می‌کند تا به واسطه او، بندگانش را هدایت و راهبری نماید.[10] اعتقاد به نبوت از اصول ضروری دین اسلام و سایر ادیان آسمانی است.[11] معنای رسالت: پیش از بررسی تفاوت‌های نبوت و رسالت، نخست باید تعریفی از «رسالت» و «رسول» ارائه شود؛ واژه رسول در لغت به معنای «پیام‌آور» و «فرستاده» آمده است؛[12] اما در اصطلاح دینی، رسول به فردی اطلاق می‌شود که حامل رسالتی ویژه از سوی خداوند باشد، رسالتی که همراه با اتمام حجت بوده و مخالفت با آن موجب عقوبت الهی خواهد شد.[13] همچنین گفته شده است که رسول فردی است که پیام‌های الهی را از طریق فرشتگان دریافت می‌کند و جبرئیل امر و نهی الهی را بر او بیان می‌نماید.[14] تفاوت‌های نبی و رسول: یکی از مباحث کلیدی در شناخت نبوت و رسالت، ارتباط این دو مقام است: رابطه عام و خاص: رسالت دارای ارتباط خاص‌تری نسبت به نبوت است؛ یعنی هر رسول، نبی محسوب می‌شود، اما هر نبی الزاماً رسول نیست؛ برخی از انبیا به مقام رسالت می‌رسند، در حالی که دیگران در مرتبه نبوت باقی می‌مانند؛ بنابراین، رابطه نبوت و رسالت از نوع «عام و خاص مطلق» است؛[15] چنان‌که شیخ مفید و شیخ طبرسی تأکید کرده‌اند: «کُلُّ رَسُولٍ نَبِیٌّ، وَلَیسَ کُلُّ نَبِیٍّ رَسُولًا» هر رسولی نبی است، اما هر نبی، رسول نیست.[16] دیدگاه مخالف: برخی دانشمندان این تفکیک را نپذیرفته و معتقدند که بین نبوت و رسالت از نظر مصداقی تفاوتی وجود ندارد؛ هر نبوتی همراه با رسالتی بوده و پیامبرانی که فاقد رسالت باشند بسیار نادرند؛ بنابراین، این دیدگاه تأکید دارد که نبوتی بدون رسالت فاقد مفهوم روشن است.[17] کاربرد این دو واژه در قرآن: هنگامی که دو واژه «رسول» و «نبی» در کنار یکدیگر استعمال شوند، مانند آیه: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِىٍّ إِلاّ إِذا تَمنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ»،[18] مفسران بر این باورند که «نبی» فردی است که تعالیم خود را بدون واسطه از عالم غیب دریافت می‌کند، در حالی که «رسول» آموزگاری الهی است که پیام‌های خداوند را از طریق وسایط خاصی مانند جبرئیل دریافت می‌نماید؛[19] و از این حیث، نبوت مرتبه عالی پیامبری محسوب می‌شود.[20] نحوه دریافت وحی: رسول وحی را در حالت خواب و بیداری دریافت می‌کند، در حالی که نبی وحی را تنها در خواب مشاهده می‌کند.[21] واسطه در دریافت وحی: پیام الهی به رسول از طریق جبرئیل نازل می‌شود، اما نبی ممکن است وحی را از فرشتگان دیگر، الهام قلبی یا رؤیاهای صادقه دریافت نماید.[22] مأموریت و وظایف: رسول مأمور به ابلاغ پیام الهی به مردم است، اما نبی چنین وظیفه‌ای ندارد؛ شیخ طوسی نیز بر این تفاوت تأکید کرده است.[23] ماهیت مقام: نبوت مقامی است که محور آن ارتباط مستقیم با عالم غیب است، در حالی که رسالت مقامی مرتبط با ابلاغ پیام الهی و اجرای مأموریت ویژه در میان مردم محسوب می‌شود.[24] نتیجه‌گیری: بر اساس این مباحث، می‌توان چنین نتیجه گرفت: نبی فردی است که وحی الهی را دریافت می‌کند؛ رسول فردی است که وحی را به مردم ابلاغ می‌کند. در یک دیدگاه، نبوت و رسالت دو مقام متمایز بوده و در برخی موارد از نظر مصداقی تفاوت دارند؛ اما در دیدگاه دیگر، این دو مقام ماهیتاً یکی هستند، و هرگاه نبوتی تحقق یافته است، رسالتی نیز همراه آن بوده است؛ بنابراین، تفاوت این دو عنوان بیشتر از زاویه نگاه و کاربرد واژه‌ها بررسی می‌شود. [1] لسان العرب، ابن منظور، ج ۱، ص ۱۶۲ - مجمع البحرین، طریحی، ج ۱، ص ۴۰۵ [2] لسان العرب، ابن منظور، ج ۱، ص 163 [3] العین، خلیل بن احمد، الفراهدی، ج ۸، ص ۳۸۲. [4] الصحاح، جوهری، ج ۱، ص ۷۴ [5] شرح چهل حديث( اربعين حديث)، الخميني، السيد روح الله، ج 1، ص 200 [6] الباب الحادي عشر، علامه حلی، ص۸ [7] اصل الشيعة وأصولها، شیخ محمد حسن، كاشف الغطاء،ج1،ص 220 [8] ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی ،ج 2 ، ص 210 [9] منشور جاوید، شیخ جعفر، سبحانی، ج3، ص328 [10] «گفتگوی سه دین الهی پیرامون معنی نبوت»: اعظم پرچم، فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه اصفهان)، ش ۱۶ و ۱۷، ص ۱۱۲ [11] درآمدی به شیعه‌شناسی، گلپایگانی، ربانی، ص ۱۹۵. [12] المفردات في غريب القرآن، القاسم الحسين بن محمد، الراغب الأصفهاني، ج1، ص353 [13] الميزان في تفسير القرآن، محمد حسین، الطباطبائي، ج 2، ص 140 [14] منشور جاوید، شیخ جعفر، سبحانی، ج3، ص328 [15] شهید مطهری در تعریف عام و خاص مطلق چنین می فرمایند: دو کلی عام و خاص مطلق ، کوچکتر در داخل دایره بزرگتر قرار گرفته است‌. آشنایی با علوم اسلامی1، مرتضی مطهری، ج1، ص45 [16] أوائل المقالات في المذاهب والمختارات، الشيخ المفيد، ج 1، ص 45 / مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، الشیخ الطبرسی، ج7، ص163 [17] منشور جاوید، شیخ جعفر، سبحانی، ج3، ص325 [18] حج/52 « وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [19] منشور جاوید، شیخ جعفر، سبحانی، ج3، ص328 [20] همان، ج3، ص 329 [21] معجم الفروق اللغويه الفروق اللغويه بترتيب وزياده، ابوهلال، العسكري، ج 1 ، ص 531 / الکافی، الشیخ الکلینی، ج ۱، ص ۱۷۶ [22] التعریفات،جرجانی، ص ۱۰۵ [23] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، جلد7، ص331 [24] منشور جاوید، شیخ جعفر، سبحانی، ج3، ص 324
  8. دیدگاه قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) در مورد غلو چه می باشد؟ پاسخ اجمالی: غلو در اعتقادات دینی به معنای افراط و زیاده‌روی است که قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) به شدت آن را نهی کرده‌اند؛ در قرآن، به ویژه در آیات مربوط به اهل کتاب، غلو به عنوان انحراف از مسیر حق معرفی شده است؛ اهل بیت(ع) نیز با هشدارهای صریح، بر ضرورت میانه‌روی و پرهیز از افراط تأکید داشته‌اند؛ پیامبر(ص) و امامان(ع) همواره غالیان را مورد نکوهش قرار داده و راه صحیح را در اعتدال و پیروی از آموزه‌های اصیل اسلامی معرفی کرده‌اند. پاسخ تفصیلی: مسئله غلو یکی از موضوعات پیچیده و حساس در حوزه اعتقادات اسلامی می باشد؛ این مسئله همواره مورد توجه قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) قرار داشته و در منابع اسلامی به وضوح به آن پرداخته شده است؛ قرآن کریم با آیات متعدد، مسلمانان را به دوری از غلو و التزام به اعتدال و میانه‌روی فراخوانده است؛ روایات اهل بیت(ع) نیز با تأکید بر اهمیت پرهیز از غلو، تلاش کرده‌اند تا مسلمانان را از افتادن در دام این اعتقادات نادرست بازدارند؛ در این مجال، به بررسی دیدگاه قرآن و روایات در مورد مسئله غلو پرداخته و تلاش خواهیم کرد تا با استفاده از منابع معتبر اسلامی، به فهم دقیق‌تری از این مفهوم دست یابیم. غلو در قرآن کریم: در قرآن کریم لفظ غلو در دو آیه وارد شده و نهی از غلو در دین نموده؛ خدای متعال می فرماید: ای اهل کتاب! در دین خود غلو [و زیاده روی] نکنید و درباره خدا غیر از حق نگویید؛ مسیح، عیسی بن مریم، فقط فرستاده خدا، و کلمه [و مخلوق] اوست.[1] در جایی دیگر نیز می فرماید: بگو: ای اهل کتاب! در دین خود، غلو [زیاده روی] نکنید و غیر از حق نگویید و از هوس های گروهی که پیش تر گمراه شدند و بسیاری را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید.[2] این دو آیه در مقام نهی کردن مسیحیان از غلو درباره حضرت عیسی (ع) است که آن حضرت را چنان در مقام پیامبری بالا بردند که او را به خدایی اختیار کردند؛ چنان که قرآن در ادامه آیه ١٧١ سوره نساء آن را یادآور می شود و می فرماید: «نگویید [خدا] سه گانه است. [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است».[3] خداوند در آیات متعدد دیگری نیز مصادیقی از غلو را مانند غلو درباره بزرگان دین،[4] همتا قرار دادن برای خداوند[5] و ... بیان نموده و آنان را مورد نکوهش قرار داده است.[6] غلو در روایات اهل بیت (ع): اهل بیت(ع) نیز در روایات متعددی به وضوح از غلو نهی کرده‌اند،[7] که از باب نمونه به تعدادی از روایات اشاره می شود؛ امام علی (ع) در نهج البلاغه می‌فرمایند: دو گروه درباره من هلاک شدند: یکی دوست افراطی و دیگری دشمن افراطی؛ دوست افراطی مرا به مقام الهی رساند و دشمن افراطی کینه و دشمنی نسبت به من را در دل داشت.[8] همچنین امام صادق(ع) می‌فرمایند:کمترین چیزی که انسان را از ایمان خارج می‌کند این است که نزد فردی غلو کننده بنشیند، به سخنانش گوش دهد و گفته‌های او را تصدیق کند؛ پدرم از پدرش و او از جدش نقل کرد که رسول خدا (ص) فرمودند: دو گروه از امت من هیچ بهره‌ای از اسلام ندارند: غالیان و قدریان.[9] در روایتی دیگر از وجود نازنین امام رضا(ع) اینگونه آمده است: خداوند غالیان را لعنت کند؛ سپس فرمودند: با آن‌ها همنشینی نکنید و دوست نشوید و از آن‌ها بیزاری بجویید، خداوند از آن‌ها بیزار است.[10] نتیجه گیری: با توجه به دیدگاه قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) به این مسأله، دانسته می شود که غلو یکی از مسائل مهم و حساس در دین اسلام است که به معنای افراط و زیاده‌روی در اعتقادات دینی تعریف می‌شود؛ این پدیده نه تنها در قرآن کریم و روایات اهل بیت (ع) به شدت نهی شده است، بلکه پیامدهای منفی بسیاری نیز دارد؛ همچنین با بهره‌گیری از آموزه‌های قرآن و اهل بیت (ع)، می‌توان به اعتدال و میانه‌روی در اعتقادات دست یافت و از افراط و تند‌روی پرهیز نمود. [1] نساء/ 171 « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ ۚ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَىٰ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ ۖ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ۖ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ ۚ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ ۚ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ ۘ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا» [2] مائده/ 77 « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ» [3] برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: غلو : حقیقت و اقسام آن، سیدکمال حیدری - (غلو در قرآن ) غلو از دیدگاه تشیع، علی انصاری بویراحمدی، ص 20 [4] توبه/31 «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» توبه/30 «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ۖ ذَٰلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ ۖ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۚ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ» آل عمران/79 «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» [5] رعد/16 «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ ۚ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» [6] رجوع شود به: غلو و تفویض در گستره آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام، سید علیرضا موسوی [7] رجوع شود به: عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص 200 - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج25، ص 261 [8] نهج البلاغه، الشریف المرتضی، ص184، خطبه 127 [9] الخصال، الشيخ الصدوق، ج1، ص 72 [10] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص 202
  9. تقوی

    غلو چیست و دارای چه مراتبی می‌باشد؟

    غلو چیست و دارای چه مراتبی می‌باشد؟ پاسخ اجمالی: غلو به معنای تجاوز از حد اعتدال در باورهای دینی است که موجب انحراف اعتقادی می‌شود؛ این پدیده دارای مراتبی است، از جمله: غلو در مقام الوهیت که به معنای نسبت دادن صفات خدایی به غیر خداوند است، غلو در نبوت که به معنای ادعای پیامبری برای امامان می‌باشد، و غلو در صفات و افعالی که مختص به خداوند هستند؛ قرآن و روایات اهل بیت(ع) به شدت این افراط را نهی کرده‌اند و پیروی از آموزه‌های اسلامی، راه مقابله با آن است. پاسخ تفصیلی: غلو یکی از مفاهیم کلیدی در دین اسلام، به ویژه در میان علمای شیعه است؛ غلو در لغت بمعنی تجاوز کردن از حد و اندازه، و یا خارج شدن از حد اعتدال است.[1] در اصطلاح نیز شیخ مفید غلو را چنین تعریف نموده است: از حد گذشتن و بیرون رفتن از اعتدال و زیاده‌روی در حق پیامبران و امامان است.[2] لذا غلوی که در کتب فقه و کلام از آن بحث شده و قائل به آن کافر و نجس شمرده شده اعتقاد به اموری است مانند اینکه شخصی؛ پیغمبر اکرم و ائمه طاهرین (ع) را خدا و معبود بداند، یا آنکه برای ائمه (ع) نیز مقام پیغمبری و نبوّت قائل باشد، یا اینکه معتقد باشد که با ولایت و محبّت خاندان رسالت، حاجتی به عبادت و اطاعت، و پرهیز از معاصی نیست و امثال این عقاید که یا شرک است و یا انکار ضروری که در هر دو صورت کفر است.[3] امامان معصوم (ع) خود فرمودند: آنچه ما در مورد خود نگفتیم شما در مورد ما نگویید[4] برای مثال، شخصی از امام باقر(ع) پرسید: غالی کیست؟ امام باقر(ع) فرمودند: آن‌ها گروهی هستند که درباره ما سخنانی می‌گویند که ما هرگز درباره خود نگفته‌ایم.[5] اقسام غلو اقسام و مراتب مختلفی توسط علماء شیعه در مورد غلو مطرح شده از باب نمونه مرحوم شهید صدر غلو را به سه مرتبه تقسیم می‌کند: 1. غلو در مرتبه الوهیت: غلو در مرتبه الوهیت به این معناست که فردی را که غلو درباره‌اش صورت می‌گیرد، به خداوند بودن یا شریکی برای خداوند تفسیر کنند؛ این شراکت می‌تواند به دو صورت باشد یا آن فرد را هم‌طراز و هم‌مرتبه با خداوند بدانند، یا او را در مرتبه‌ای از مراتب الوهیت قرار دهند؛ گاهی نیز غلو به معنای حلول خداوند در چیزی یا اتحاد با او تفسیر می‌شود؛ این تفاسیر کفر به شمار می‌آیند، زیرا نوع اول لازمه‌اش انکار خداوند، نوع دوم انکار توحید و یکتاپرستی، و نوع سوم اعتقاد به الوهیت موجودی غیر از خداوند است. 2. غلو در مقام نبوت: غلو در مقام نبوت گاهی به این صورت است که فرد غلوشده را والاتر از پیامبر بدانند یا او را حلقه ارتباطی بین خداوند و پیامبر قلمداد کنند؛ گاهی نیز به معنای هم‌طرازی و همسانی فرد غلوشده با پیامبر به نحوی که رسالت پیامبر شامل او نمی‌شود؛ همه این موارد کفر محسوب می‌شود، زیرا با معنای شهادت به رسالت پیامبر اسلام (ص) بر همه مکلفین منافات دارد. 3. غلو در صفات و افعالی که اختصاص به خداوند دارند: غلو در صفات و افعال به معنای نسبت دادن صفات یا افعالی به فردی است که در آن حد و اندازه نبوده و مصداق آن صفات نیست؛ اگر این صفات یا افعالی که مختص به خداوند است، جزء ضروریات دین باشند، این غلو تحت عنوان انکار ضروریات دین قرار می‌گیرد و کفر محسوب می‌شود؛ در غیر این صورت، کفر نخواهد بود.[6] به طور کلی می توان مهم‌ترین عقاید غلوآمیز در بین شیعیان را چنین بیان نمود: نخست: ادعای خدایی برای پیامبر و امام. دوم: ادعای نبوت برای امامان. سوم: ادعای علم غیب برای اهل بیت (ع) بدون الهام و تعلیم الهی؛ از سخنان غالیان درباره اهل بیت (ع) ، ادعای علم غیب داشتن آنان به صورت مستقل، و بدون الهام یا تعلیم الهی است. چهارم: اعتقاد به تناسخ ارواح امامان؛ قائلان به تناسخ، منکر معاد جسمانی اند و معتقدند، تناسخ به معنای انتقال نفس ناطقه پس از مرگ، از بدنی به بدن انسان دیگر در این دنیاست؛ این گروه از غالیان، مدعی اند ارواح امامان میان خودشان تناسخ و انتقال پیدا می کند. پنجم: ادعای تفویض استقلالی؛ از سخنان غالیان این است که خدای متعال کار بندگان، همچون زنده کردن، میراندن، روزی دادن، بخشش و منع و مانند آن را به پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) وانهاده است؛ همچنین خدای متعال کار قانون گذاری را به پیامبر و امامان (ع) واگذار کرده است؛ بنابراین آنان به طورمستقل، چه در عالم تکوین و چه در عالم تشریع و قانون گذاری، به تدبیر امور مردم می پردازند.[7] تقسیمات متعدد دیگری[8] نیز برای غلو مطرح شده است که برگشت همه به همان مطالب بیان شده، می باشد. نتیجه گیری: در پایان بیان می شود؛ مسألۀ علم غیب أئمّه و ولایت تکوینی آنان و طینت و خلقت نور پاک ایشان و کرامات و خوارق عادات و معجزاتی که داشتند، پیوسته در کتابهای کلامی بحث و حدّ و حریم آن ترسیم شده است؛ مقتضای حدیث امام علی (ع) که فرمودند:«إیّاکم و الغلوّ فینا،قولوا انّا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم»،[9] یا اینکه فرمودند:«لا تتجاوزوا بنا العبودیّه،ثمّ قولوا ما شئتم و لن تبلغوا»[10] و سخن امام صادق (ع) که بیان داشته اند: «اجْعَلُونَا عَبِيداً مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ إِلَّا النُّبُوَّةَ»،[11] همه می فهماند که اگرچه مقام اهل البیت (ع) بسی ارجمند است و هرچه دربارۀ آنان بگوییم و بیندیشیم، به کنه ذات و مقام والایشان نخواهیم رسید، اما نباید آنان را از حدّ بندگی و مخلوق بودن و مربوب بودن بالاتر برد[12] و صفاتی را به آنان نسبت داد که برخلاف ضرویات دین می باشند. [1] النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، مجد الدین ابن الأثیر، ج3، ص382 - لسان العرب، ابن منظور، ج15، ص133 [2] تصحیح الاعتقاد، الشیخ المفید، ، ص 131 - برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: نقش غلو در انحراف عقاید و افکار، محمد حلی، ص 25-28، ذیل عنوان: شیعه و کاربرد اصطلاح غلو - غلو و تفویض در گستره آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام، سید علیرضا موسوی، ص 4-11 [3] ولایت تکوینی و ولایت تشریعی، شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، ص 41 [4] الكافي، الشيخ الكليني، ج2، ص 298 "لَا تَقُلْ فِينَا مَا لَا نَقُولُ فِي أَنْفُسِنَا فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْئُولٌ لَا مَحَالَة" [5] همان، ص75 [6] بحوث فی شرح العروة الوثقی، السید محمد باقر الصدر، ج3، ص306 [7] غلو؛ حقيقت و اقسام آن، سيدكمال حيدري، ص 27-42 - نقش غلو در انحراف عقاید و افکار، محمد حلی. ص 31 - غلو و تفویض در گستره آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام، سید علیرضا موسوی، ص 12 [8] مانند کلام مرحوم سبزواری: مهذب الأحکام فی بیان حلال و الحرام، السید عبدالأعلی السبزواری، ج1، ص382 [9] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص 614 [10] الإحتجاج، الطبرسي، أبو منصور، ج2، ص 438 - تفسير الإمام العسكري، المنسوب الى الإمام العسكري، ج1، ص 50 [11] الخرائج و الجرائح، الراوندي، قطب الدين، ج2، ص 735 [12] فرهنگ غدیر، جواد محدثی، ص 448
  10. تقوی

    غلو در اسلام از چه زمانی شکل گرفته است؟

    غلو در اسلام از چه زمانی شکل گرفته است؟ پاسخ اجمالی: غلو در اسلام به معنای افراط و زیاده‌روی در اعتقادات دینی است که از ابتدای ظهور اسلام شکل گرفته است. نخستین نمونه‌های غلو در زمان پیامبر اکرم (ص) مشاهده شد، مانند آنچه هنگام وفات فرزندش ابراهیم رخ داد. پیامبر و ائمه اطهار (ع) همواره در برابر این پدیده هشدار داده و آن را محکوم کرده‌اند. با گذر زمان، غلو موجب اختلافات و چالش‌های اعتقادی در جوامع اسلامی شد. قرآن و روایات به شدت از این امر نهی کرده‌اند، تأکید بر اعتدال و میانه‌روی در دین، راهکاری برای حفظ وحدت و سلامت اعتقادات اسلامی است. پاسخ تفصیلی: غلو به معنای افراط و زیاده‌روی در اعتقادات دینی است که در طول تاریخ بشر همیشه وجود داشته و دارای سابقه ای دیرینه است؛[1]با توجه به گزارش‌های قرآنی، مواردی از غلو درباره موجودات طبیعی، انسان‌ها، پیامبران و ملائکه در ادیان پیش از اسلام نیز دیده می‌شود. [2] در تاریخ اسلام نیز غلو یکی از مباحث مهم و پیچیده است که از همان ابتدای ظهور اسلام به وجود آمده و به مرور زمان تأثیرات و پیامدهای مختلفی بر جوامع اسلامی داشته است. شاید بتوان گفت که نخستین اندیشه‌های غالیانه در زمان حیات پیامبر پس از وفات فرزندش ابراهیم رخ داد؛[3] زمانی که بنا به گزارش مورخان، مقارن با وفات ابراهیم، خورشیدگرفتگی روی داد و گروهی چنین پنداشتند که به سبب وفات فرزند پیامبر خورشیدگرفتگی روی داده است؛ این باور با برخورد و نهی از سوی پیامبر مواجه شد. [4] حتی بعد از وفات پیامبر اکرم برخی نویسندگان اهل سنّت، غلو در حق خلفا را به جایی رسانده اند که مقام آنان را از مقام پیامبر اکرم (ص) برتر شمرده و پیامبر (ص) را ادامه دهنده راه خلفا خوانده اند. [5] در کلام پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار(ع) به وضوح به موضوع غلو پرداخته شده [6]و در روایات بسیاری این موضوع را مورد انتقاد شدید قرار داده اند. به عنوان مثال: ابا رافع قرظی و سید نجرانی خطاب به پیامبر اکرم (ص) عرض کردند: ‌ای محمد! آیا می‌خواهی تو را بپرستیم و تو را خدا بخوانیم؟! پیامبر در پاسخ فرمودند: "پناه بر خدا! نمی‌پرستیم جز خدای یگانه و امر نمی‌نماییم به پرستش غیر او،؛ پس من به چنین چیزی مبعوث نشدم و بدان امر نشدم.[7] ائمه (ع) نیز با پیروی از راه و روش پیامبر اکرم (ص)، با غلوکنندگان به گونه‌ای شدید برخورد می‌کردند که با هیچ گروه دیگری این‌چنین قاطعانه برخورد نمی‌کردند؛ در این‌جا به چند نمونه از مواردی که در روایات متعدد و معتبر آمده است، اشاره می‌کنیم: گروهی نزد حضرت علی (ع) آمدند و داخل منزل آن حضرت شدند و گفتند: «انَّک ربنا و انت الذی خلقتنا و انت الذی رزقتنا» آن حضرت پس از موعظه و نصیحت آنها فرمودند از این گفته ها دست بردارید و توبه کنید، آنها قبول نکردند و حضرت همه آنها را به شدت مجازات نمودند. [8] هنگامیکه مفضل از امام صادق(ع) در مورد مقصره و مرتفعه(غالیان) سوال می کند، امام صادق(ع) اینگونه به او پاسخ می دهند: ای مفضل، مقصران کسانی هستند که خداوند آنان را به فضل علم ما هدایت کرده و اسرار ما را به ایشان آشکار کرده است؛ ولی در ما شک کردند و فضل ما را انکار کردند و گفتند: خداوند نبوده که به آن‌ها قدرت و معرفت خود را عطا کرده است؛ اما مرتفعه، کسانی هستند که به سبب محبت و ولایت ما، مقاماتی برای اهل البیت قائل شده‌اند که حقیقتی ندارد؛ آنان از ما نیستند و ما نیز از آنان نیستیم و امامانشان نیز از آنان نیستند؛ این‌ها با عذاب امت‌های طغیانگر عذاب می‌شوند تا هیچ نوع عذابی باقی نماند که با آن عذاب نشوند.[9] ابوهاشم جعفری می‌گوید: از امام رضا (ع) درباره غلوکنندگان و مفوضه سؤال کردم؛ حضرتش چنین پاسخ دادند: غلوکنندگان کافر و مفوضه مشرک‌اند؛ هم‌نشینی، اختلاط نمودن، اعتماد کردن، هم‌پیاله بودن، ارتباط داشتن، ازدواج کردن، پناه دادن، اطمینان نمودن، تأیید و کمک کردن به ایشان حتی به اندازه سر سوزنی موجب خروج از ولایت خداوند و رسولش و ولایت ما اهل بیت می‌گردد.[10] در روایتی دیگر از وجود نازنین امام رضا(ع) اینگونه نقل شده است: از امام رضا علیه‌السلام پرسیده شد: ای فرزند رسول خدا ! این چیست که مردم از شما شایع کرده‌اند؟ آن‌حضرت فرمودند:آن کدام است؟، گفته شد: شما ادّعا کرده‌اید که مردم بنده ما هستند! امام علیه‌السلام فرمودند: خدایا! ای کسی که آسمان‌ها و زمین را آفریده‌ای و به ناپیدا و پیدا آگاهی! تو شاهدی که من چنین مطلبی را هرگز نگفته‌ام و از احدی از پدرانم نشنیده‌ام که چنین کلامی گفته باشند؛ بارالها! تو خود می‌دانی که از این مردم چه ستم‌هایی به ما وارد شده است و این‌که این افترا هم از ستم‌های ایشان است که درباره ما روا داشته‌اند، آن‌گاه بیان داشتند: اگر اینان بنابر گفتار خودشان -که به ما نسبت می‌دهند- که ما گفته‌ایم همگی بنده ما هستند، پس بگویند ما آنان را از چه کسی خریده‌ایم؟ گفته شد: راست گفتی ای فرزند رسول خدا، سپس امام رضا (ع) به راوی فرمودند: آیا تو منکری آن‌چه را خدای تعالی از ولایت و امامت ما بر تو و دیگران واجب فرموده است چنان‌که دیگران منکرند؟ راوی گفت: پناه به خدا، هرگز! بلکه من به ولایت و امامت شما اقرار دارم.[11] روایات متعدد دیگری نیز وجود دارد که برای مطالعه بیشتر، می توانید به کتبی که در این زمینه نگاشته شده است مراجعه کنید؛[12]با توجه به مطالب بیان شده، دانسته شد که غلو در اسلام از ابتدای ظهور آن وجود داشته و به مرور زمان باعث اختلافات و چالش‌های زیادی در جامعه اسلامی شده است؛ در قرآن و روایات اهل بیت (ع) به شدت از آن نهی شده است؛ این موضوع نشان‌دهنده اهمیت اعتدال و میانه‌روی در دین و دوری از افراط و تفریط است تا بتوان وحدت و سلامت اعتقادات اسلامی را حفظ کرد. [1] غلو (درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین)، صالحی نجف‌آبادی، ص۱۹- غلو از دیدگاه تشیع، علی انصاری بویراحمدی، ص20 [2] غالیان (کاوشی در جریان‌ها و برآیندها)، صفری فروشانی، ص۳۱-۳۳ [3] غلو (درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین)، صالحی نجف‌آبادی، ص64 [4] انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۵۲- بحارالأنوار، العلامه المجلسی، ج۷۹، ص۹۱ [5] الغدير،العلامة الأميني،ج 8، ص 49 - غلو از دیدگاه تشیع، علی انصاری بویراحمدی، ص 24 [6] الکافی ، الشیخ الکلینی، ج4، ص153 [7] بحار الأنوار، ج25، ص262 [8] همان، العلامه المجلسی، ج25، ص299 [9] الهدایة الکبری ، حسین بن حمدان الخصیبی، ص431 [10] بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج25، ص273 [11] عیون أخبار الرضا، الشیخ الصدوق، ج1، ص197 [12] غلو؛ درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین، نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی، (از یک مقدمه و دو فصل تشکیل شده است. در فصل اول، نویسنده به تعریف غلو و بررسی علل پیدایش آن در جهان اسلام پرداخته و نمونه‌هایی از باورها و اندیشه‌های غلوآمیز را بیان کرده است. فصل دوم این کتاب، سه گروه مختلف را به عنوان اضلاع مثلث غلو معرفی می‌کند: دشمنان اهل بیت (ع)، دوستان افراطی و گروهی که به انگیزه اباحی‌گری و لذت‌طلبی به غلو روی آورده‌اند.) - غالیان؛ کاوشی در جریان‌ها و برآیندها، نعمت‌الله صفری فروشانی (این کتاب چهار فصل دارد. فصل اول به کلیات و مسائلی درباره تعریف غلو، تاریخچه و علل پیدایش آن اختصاص دارد. فصل دوم بررسی غُلات و فرقه‌های مختلف آن در تاریخ است. فصل سوم با عنوان غلات در آینه عقیده و عمل به بررسی عقاید مختص به غلات و عقاید مشترک آنان با شیعه اختصاص یافته و فصل چهارم هم درباره تأثیرات غلات در تاریخ شیعه بحث می‌کند.)
  11. آیا روایت «فاطمه بضعة منّی» درباره خواستگاری حضرت علی (ع) از دختر ابوجهل بوده است؟ پاسخ اجمالی: روایت «فاطمه بضعة منّی» یکی از مشهورترین احادیث درباره جایگاه والای حضرت فاطمه زهرا (س) نزد پیامبر اکرم (ص) است. برخی منابع اهل سنت این حدیث را در ارتباط با ماجرای خواستگاری حضرت علی (ع) از دختر ابوجهل نقل کرده‌اند، اما این روایت از نظر سند و محتوا با چهره و سیره امام علی (ع) در تضاد است. بسیاری از محققان شیعه آن را ساخته و پرداخته مخالفان اهل بیت (ع) دانسته‌اند و آن را رد کرده‌اند. پاسخ تفصیلی: روایت "فاطمه بضعة منّی" به معنای "فاطمه پاره تن من است" یکی از مشهورترین احادیث درباره جایگاه حضرت فاطمه زهرا (س) در نزد پیامبر اکرم (ص) است، که حدیثی متواتر و مورد قبول تمام مذاهب اسلامی می باشد؛[1]این روایت در منابع شیعه توسط بزرگانی مانند؛ شیخ مفید،[2]شیخ طوسی،[3] شیخ صدوق [4]و سایرین نقل شده است. این حدیث به روایات مختلف در منابع اهل سنت نیز نقل شده اما در در برخی منابع اهل سنت مانند صحیح بخاری، چنین آمده است؛ حضرت علی (ع) در زمانی که با حضرت فاطمه زهرا (س) ازدواج کرده بود، از دختر ابوجهل نیز خواستگاری کرده است، وقتی پیامبر(ص) از موضوع آگاه شد، بر فراز منبر اعلام کردند: فاطمه پاره تن من است و من بدم می آید که کسی او را آزار دهد، به خدا سوگند، دختر دشمن خدا با دختر پیامبر خدا در یک خانه با یک دیگر جمع نمی شوند.[5] این روایت به دلیل تضاد با شخصیت والای حضرت علی (ع) و محبت عمیق ایشان به حضرت فاطمه (س)، از سوی محققان شیعه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. دلایل رد این روایت: تضاد با سیره حضرت علی (ع): این روایت با شخصیت والای حضرت علی (ع) و وفاداری ایشان به حضرت فاطمه (س) در تضاد است؛ امیرمؤمنان (ع) خود تصریح می‌کند هیچگاه فاطمه زهرا (س) را به خشم نیاورده است: «فَوَ اللَّهِ مَا اَغْضَبْتُهَا وَ لَا اَکْرَهْتُهَا عَلَی اَمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا اَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی اَمْراً وَ لَقَدْ کُنْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ عَنِّی الْهُمُومُ وَ الْاَحْزَان.»[6] به خداوند سوگند! من هیچگاه فاطمه را تا از زمانی که از دنیا رحلت نمود، خشمگین و ناراحت نکردم؛ فاطمه هم مرا خشمناک نکرد و از من نافرمانی ننمود؛ هرگاه من محزون و‌ اندوهناک می‌شدم برای رفع غم و‌ اندوه خود به چهر فاطمه نگاه می‌کردم. ضعف سند روایت: سند این روایت دارای ضعف‌های متعددی است و بسیاری از محققان آن را ضعیف و غیرقابل اعتماد دانسته‌اند.[7] هنگام بررسی روایت با نکاتی برخورد می کنیم که نشان دهنده ضعف و سستی روایت است مانند: 1. تنها راوی روایاتی که ماجرای خواستگاری را مطرح کردند، "مسور بن مخرمه" می باشد در حالی که سن مسور برای نقل این قضیه در آن تاریخ تناسب ندارد؛ ابن‌حجر عسقلانی در الاصابه می‌نویسد: «قال یحیی بن بکیر وکان مولده بعد الهجرة بسنتین وقدم المدینة فی ذی الحجة بعد الفتح سنة ثمان وهو غلام ایفع بن ست سنین.» مسور دو سال پس از هجرت به دنیا آمد و پس از فتح مکه در ماه ذی‌حجه سال هشتم وارد مدینه شد که عمرش شش سال بیشتر نبود. [8] 2. نکته دیگر دشمنی مسور با اهل‌بیت است؛ خوارج با او رابطه خوبی داشته و او را از خودشان می‌دانستند؛[9] او از طرفداران معاویه بود به حدی که هر وقت نام معاویه را می‌شنید، بر او درود می‌فرستاد؛[10] که نشان می دهد هدف از بیان این روایت توسط او، تخریب شخصیت امام علی (ع) است. 3. عدم امکان قضیه از منظر تاریخی زیرا جویریه دختر ابوجهل تا پیش از فتح مکه مسلمان نشده بود و بعد از اسلام آوردن با عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه ازدواج کرد.[11] تلاش برای تخریب چهره اهل بیت: این روایت به صورت هدفمند برای تخریب چهره امام علی (ع) ساخته شده است؛ همچنانکه امام صادق (ع) به این نکته اشاره فرمودند که داستان خواستگاری حضرت علی(ع) از دختر ابوجهل ساخته و پرداخته مخالفان شیعه است. «فَقَالَ علیه السلام: یَا عَلْقَمَةُ اِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَکُ وَاَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَکَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ اَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَرُسُلُهُ وَحُجَجُ اللَّهِ (ع).... اَ لَمْ یَنْسُبُوا سَیِّدَ الْاَوْصِیَاءِ (ع) اِلَی اَنَّهُ کَانَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا وَالْمُلْکَ ...... اَ لَمْ یَنْسُبُوهُ اِلَی اَنَّهُ (ع) اَرَادَ اَنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ اَبِی جَهْلٍ عَلَی فَاطِمَةَ (ع) وَاَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) شَکَاهُ عَلَی الْمِنْبَرِ اِلَی الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ اِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ اَنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ عَدُوِّ اللَّهِ عَلَی ابْنَةِ نَبِیِّ اللَّهِ اَلَا اِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَمَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی وَمَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی.» ای علقمه انسان ها نمی توانند خشنودی مردم را جلب و جلوی زبان آنها را بگیرند، چگونه سالم می مانید از چیزی که انبیاء و اولیاء سالم نماندند؟ آیا در مورد رسول خدا(ص) نگفتند که او طالب دنیا و در پی خلافت و سلطنت است؟ آیا به علی (ع) نسبت ندادند که او با وجود فاطمه (س) می خواهد با دختر ابو جهل ازدواج کند؟[12] وجود این روایت بدون ذکر واقعه خواستگاری: این روایت بدون واقعه خواستگاری حضرت علی(ع) از دختر ابوجهل در منابع اهل سنت وجود دارد[13] که مانند نقل روایات شیعه از این ماجرا است و خود شاهدی است بر اینکه واقعه خواستگاری مطلبی ساختگی است که با هدف تخریب حضرت علی (ع) و کم ارزش نشان دادن ناراحتی حضرت فاطمه (س) از ابوبکر و عمر،[14]به روایت اضافه شده است. نتیجه‌گیری: روایت "فاطمه بضعة منّی" ارتباطی با روایت خواستگاری حضرت علی (ع) از دختر ابوجهل ندارد؛ روایت خواستگاری نیز به دلیل ضعف سند و تضاد با سیره حضرت علی (ع)، از نظر بسیاری از محققان قابل قبول نیست؛ این واقعه به منظور تخریب چهره امام علی (ع) و بی ارزش کردن ناراحتی حضرت فاطمه (س) از ابوبکر و عمر، به روایت اضافه شده است. [1] مجموعة الرسائل، الصافي، الشيخ لطف الله ، ج 2 ، ص 312 [2] الأمالي ، الشيخ المفيد، ج 1 ، ص 259 «قَالَ سَمِعْتُ سَعْدَ بْنَ مَالِكٍ يَعْنِي ابْنَ أَبِي وَقَّاصٍ يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ‌ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَاءَهَا فَقَدْ سَاءَنِي فَاطِمَةُ أَعَزُّ الْبَرِيَّةِ عَلَيَّ.» [3] الأمالي - ط دار الثقافة، الشيخ الطوسي، ج 1، ص 24. [4] علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج 1، ص 185و186 [5] صحيح البخاري، البخاري ، ج 5 ، ص 22 [6] كشف الغمة في معرفة الأئمة ،المحدث الإربلي ، ج 1 ، ص 352 [7] افسانه خواستگاري اميرالمؤمنين (ع) از دختر ابوجهل ( برای مطالعه بیشتر) [8] الإصابة في تمييز الصحابة، العسقلاني، ابن حجر ج 6 ،ص 94 [9] سير اعلام النبلاء - ط الحديث ، الذهبي، شمس الدين ، ج4 ،ص414 «قَالَ الزُّبَيْرُ بنُ بَكَّارٍ: كانت تَغْشَاهُ، وَيَنْتَحِلُوْنَهُ» [10] تاريخ الاسلام - ت تدمري ، الذهبي، شمس الدين ، ج5 ، ص246. «قَالَ عُرْوَةُ: فَلَمْ أَسْمَعِ الْمِسْوَرَ ذَكَرَ مُعَاوِيَةَ إِلا صَلَّى عَلَيْهِ» [11] الطبقات الكبرى - ط دار صادر ، ابن سعد، ج8 ، ص262 [12] الأمالي، الشيخ الصدوق، ص 165 [13] مصنف ابن أبي شيبة، ابن أبي شيبة، أبو بكر ، ج 6 ، ص38 [14] الإمامة والسياسة ، الدِّينَوري، ابن قتيبة، ج 1،ص 31 - صحيح البخاري ، البخاري، ج 4، ص79
  12. آیا اسناد هجوم به خانه حضرت زهراء(س) در منابع شیعی وجود دارد؟ پاسخ اجمالی: بله، منابع معتبر شیعی به وقوع هجوم به خانه حضرت زهرا (س) تصریح دارند؛ این واقعه در متون حدیثی و تاریخی با نقل‌های متعددی ثبت شده و علمای بزرگی مانند سلیم بن قیس، شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید و علامه مجلسی بر صحت این گزارش‌ها تأکید کرده‌اند؛ این منابع بیان می‌کنند که این هجوم منجر به آسیب جسمی حضرت زهرا (س)، شکستن پهلوی ایشان و سقط فرزندشان محسن(ع) شده و ایشان در اثر این آسیب‌ها به شهادت رسیدند؛ بسیاری از علما این واقعه را از مسلمات تاریخی دانسته‌اند. پاسخ تفصیلی: اسناد معتبر و متعددی در منابع شیعه در مورد هجوم به خانه فاطمه (س) و شهادت ایشان وجود دارد که حاکی از مظلومیت این بانوی بزرگوار و ظلمی که به ایشان گردیده، می باشد؛ به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می شود. 1. کلام «سليم بن قيس» (متوفی 76 ق) به نقل از «سلمان فارسي»: «حضرت زهرا(س) فرمود: اي عمر، ما را با تو چه كار است؟ جواب داد: در را باز كن و گرنه خانه تان را به آتش مي كشيم! فرمود: اي عمر، از خدا نمي ترسي كه به خانه من وارد مي شوي؟! ولي عمر ابا كرد از اين كه برگردد؛ عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‌ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا (س) به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول‌اللَّه! عمر شمشیر را در حالی‌که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوی فاطمه زد؛ آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوی حضرت زد؛ آن حضرت صدا زد: یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار می‌کنند!»[1] 2. کلام محمد بن جربر بن رستم طبری (متوفی 310 ق): «سبب فوت فاطمه (س) ضرباتی بود که قنفذ، غلام عمر با غلاف شمشیر بر آن حضرت به فرمان عمرزد؛ پس (فرزندش) محسن را از دست داد و به شدت بیمار شد و هیچ یک از آزار دهندگان خویش را راه نداد (که به دیدن او بیایند).»[2] ایشان در جای دیگری از کتابش نیز این ماجرا را بیان نموده.[3] 3. کلام محمد بن مسعود عیاشی (متوفی 320ق): «عمر گفت: برخيزيد تا پيش او (علي) برويم، پس ابوبكر، عمر، عثمان، خالد بن وليد، مغيرة بن شعبة، ابوعبيد جراح، سالم مولي ابوحذيفة، قنفذ و من ( راوی)به همراه او راه افتاديم، چون نزديك خانه رسيديم، فاطمه آنان را ديد و لذا در را بست و شك نداشت كه بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را كه از شاخه هاي خرما ساخته شده بود، با لگد شكست، سپس وارد خانه شدند و علي را بيرون آوردند....»[4] 4. کلام محمد بن یعقوب کلینی (متوفی 329 ق): کلینی روایتی را در کافی از امام کاظم (ع) نقل می کند که امام از حضرت فاطمه (س) بعنوان شهیده نام می برند: «اِنَّ فَاطِمَةَ (س) صِدِّیقَةٌ شَهِیدَةٌ...»[5] 5. کلام حسين بن حمدان خصيبي (متوفی 346ق): از زبان حضرت زهرا اینگونه واقعه را نقل می کند که «سپس فرستادن قنفذ و همراه او خالد را برای انکه علی (ع) را از خانه خارج کنند و به سقیفه ببرند برای آن بیعت زیان بار اما علی( ع) به علت اشتغالی که به وصیت رسول خدا داشت( جمع آوری قرآن) از خانه خارج نشد پس آنها هیزوم جمع کردند برای درب خانه و آتش آوردند تا خانه را بسوزانند پس چارچوب درب را گرفتم و گفتم شما را بخدا و به پدرم رسول خدا از ما دست بردارید و رهایمان کنید پس عمر شلاق را از قنفذ غلام ابوبکر گرفت و به بازوی من زد و شلاق به مانند دست بند در دست من پیجید و عمر ضربه زد به درب با پای خود و درب به من خورد در حالی که حامله بودم و با صورت بر زمین خوردم و آتش زبانه می کشید....»[6] 6. کلام محمد بن قولویه (متوفی 368 ق): «جبرئیل خطاب به رسول خدا چنین می فرماید : و امّا دخترت، به او ظلم می شود و حقّش که تو برایش قرار می دهی از روی غصب ستانده می شود و کتک می خورد در حالی که باردار است و بر او و حریم و منزلش بدون اجازه داخل می شوند و حقارت و ذلّت به او می رسد و هیچ مانعی از آن نمی یابد و به خاطر ضرب و شتمی که می بیند کودک در رحم خود را سقط می کند و بر اثر آن کتک خوردن از دنیا می رود .»[7] 7. کلام شیخ صدوق (متوفی 381 ق): «رسول خدا در مورد اتفاقات بعد از خود در مورد حضرت زهرا می فرمایند: گويا مى‌بينم خوارى بخانه‌اش راه يافته و حرمتش زير پا رفته و حقش غصب شده و از ارثش ممنوع شده و پهلويش شكسته و جنين او سقط شده و فرياد ميزند يا محمداه و جواب نشنود و استغاثه كند و كسى بدادش نرسد و هميشه پس از من غمنده و گرفتار و گريان است يك بار يادآور شود كه وحى از خانه‌اش بريده و بار ديگر ياد جدائى من كند و شب كه آواز مرا نشنود بهراس افتد آوازى كه من با تلاوت قرآن تهجد ميكردم و خود را خوار بيند پس از آنكه در دوران پدر عزيز بوده در اينجا خداى تعالى او را با فرشتگان مأنوس سازد.»[8] 8. کلام شیخ مفید (متوفی 413ق): «عمر گفت بلند شوید و به سوی علی برویم پس ابو بکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و مغیره و ابوعبیده و سالم غلام ابی حذیفه بلند شدند و من نیز همراه با انها برخواستم و حرکت کردم( راوی) گمان حضرت زهرا این بود داخل بیت نخواهند شد مگر با اجازه و اذن لذا درب را بست و قفل کرد وقتی به درب رسیدیم عمر درب را با پای خود ضربه ای زد و شکست و درب از شاخه نخل بود انها بر علی( ع) وارد شدند و در حالی که او را گرفته بودند از خانه خارج شدند پس فاطمه نیز از خانه خارج شد.»[9] ایشان در جای دیگری نیز این ماجرا را بیان نموده.[10] 9. کلام مقاتل بن عطية (متوفی 505 ق) : «بعد از انکه ابوبکر به زور و تهدید از مردم بیعت گرفت عمر قنفذ و خالد بن ولید و ابا عبیده جراح و جماعت دیگری از منافقین را به سوی خانه علی( ع ) و فاطمه فرستاد عمر هيزم را بر در خانه فاطمه (س) جمع کرد و آن را آتش زد و فاطمه ( س) به طرف درب آمد که از ورود آتش به خانه جلوگيري کند، در اين هنگام عمر و همراهانش با فشار درب را باز کردند و فاطمه زهرا (س )بين در و ديوار ماندند؛ آنچنان فشار بر آن حضرت وارد شد به طوري که مسمارهاي در به سينه فاطمه (س )فرو رفت و از شدت فشار فرزندش را سقط نمود و فرياد مي کشيد: اي پدر جان! يا رسول اللّه! ببين بعد از تو عمر و ابوبکر با من چه کردند؟ در اين هنگام عمر به اطرافيان خود گفت: بزنيد فاطمه را! پس آن از خدا بي خبران با شلاق حبيبه رسول خدا و پاره تن او را زدند به حدّي که آثار صدمات و شلاق بر جسم مبارک آن حضرت نمايان شد.»[11] 10.کلام ابومنصور طبرسی ( قرن ششم ه ق): او ماجرای بحث و گفتگوی امام حسن مجتبی(ع) با مغیره (لعنه الله علیه) را نقل می کند که در آن تصریح به شهادت حضرت زهرا (س) شده است. «توکسی بودی که زهرا( س) را مورد ضرب شتم قرار دادی و او را مجروح کردی تا انکه کودک خود را سقط کرد و این کار تو بخاطر مخالفت با رسول خدا و سرپیچی از فرمان او و هتک حرمتش بود.»[12] 11.کلام علامة حلي (متوفی 726ق) «و از جمله موارد این است که عمر خواست خانه امیر المومنین را به آتش بکشد که در آن خانه امیر المومنین و فاطمه و فرزندان آنها و جمعی از بنی هاشم بودند که با ابوبکر بیعت نکرده و با بیعت با او مخالفت کرده بودند طبری در این مورد در تاریخ خود ذکر کرده است که عمر گفت بخدا قسم یا برای بیعت خارج می شوید یا خانه را با شما به آتش می کشم.»[13] 12.کلام علامه مجلسی (متوفی 1110ق): «زماني که سردمداران حکومت، خلافت را غصب کردند و اکثر مردم با آنان بيعت کردند، به دنبال علي عليه السلام فرستادند تا براي بيعت حاضر شود آن حضرت امتناع ورزيد در اين هنگام عمر بن الخطاب (برخي را) به همراه آتش فرستاد تا آنکه خانه­شان را بسوزاند و مي خواستند با اجبار وارد منزل شوند که فاطمه (س) نزد درب خانه، مانع از ورودشان شد؛ پس قنفذ غلام عمر بن الخطاب، درب منزل را به شکم آن بانو زد که در اثر آن پهلويش شکست و جنينش که رسول خدا (ص) او را محسن ناميده بود، سقط شد؛ در اثر آن، مريض گشت و در همان مريضي، درگذشت.»[14] ایشان در کتاب بحار هم به این موضوع اشاره کرده است.[15] نتیجه گیری: با توجه به اسناد معتبر و متعددی که از منابع مختلف و معتبر شیعه آورده شد، دانسته می شود مسأله هجوم به خانه حضرت فاطمه (س) یکی از مسلمات و گزارش های تاریخی معتبر نزد شیعیان می باشد؛ همچنانکه سید مرتضی (متوفی ۴۳۶ق) به کثرت طرق اسناد مربوط به شهادت حضرت زهرا(س) تصریح می کند؛[16] شیخ طوسی (متوفی ۴۶۰ق) هجوم به خانه فاطمه زهرا (س) را مشهور می داند و بیان می کند اختلافی بین شیعه در این موضوع نیست؛[17] علامه مجلسی (متوفی 1110ق) خبر هجوم به خانه و شهادت حضرت فاطمه (س) را متواتر می داند.[18] [1] .«فقالت فاطمة عليها السلام : يا عمر ، ما لنا ولك ؟ فقال : افتحي الباب وإلا أحرقنا عليكم بيتكم . فقالت : يا عمر، أما تتقي الله تدخل علي بيتي ؟ فأبي أن ينصرف . ودعا عمر بالنار فأضرمها في الباب ثم دفعه فدخل فاستقبلته فاطمة عليها السلام وصاحت: يا أبتاه يا رسول الله فرفع عمر السيف وهو في غمده فوجأ به جنبها فصرخت: يا أبتاه. فرفع السوط فضرب به ذراعها فنادت: يا رسول الله، لبئس ما خلفك أبو بكر وعمر.» كتاب سليم بن قيس، تحقيق اسماعيل انصاري، ص 150 [2] «وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا أَنَّ قُنْفُذاً مَوْلَى عُمَرَ لَكَزَهَا بِنَعْلِ السَّيْفِ‏ بِأَمْرِهِ، فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً وَ مَرِضَتْ مِنْ ذَلِكَ مَرَضاً شَدِيداً، وَ لَمْ تَدَعْ أَحَداً مِمَّنْ آذَاهَا يَدْخُلُ عَلَيْهَا.» دلائل الإمامة، محمد بن جرير بن رستم طبرى، ص۱۳۴ -علامه مامقانی از علمای بزرگ رجال در کتاب «مرآة الكمال» این روایت را روایتی قوی می داند: «وعن دلائل الإمامة لمحمد بن جرير الطبري الامّامي‌ مسندا بسند قويّ عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه (ع)، مرآة الكمال، علامه مامقانی، عبدالله، ج ۳، ص ۲۶۷ [3] دلائل الإمامة، محمد بن جرير بن رستم طبرى، ص ۱۰4 [4] «قال عمر: قوموا بنا إليه، فقام أبو بكر، و عمر، و عثمان و خالد بن الوليد و المغيرة بن شعبة، و أبو عبيدة بن الجراح، و سالم مولى أبي حذيفة، و قنفذ، و قمت معهم، فلما انتهينا إلى الباب- فرأتهم فاطمة ص أغلقت الباب في وجوههم، و هي لا تشك أن لا يدخل عليها إلا بإذنها، فضرب عمر الباب برجله فكسره و كان من سعف‌ ثم دخلوا فأخرجوا عليا ع ملببا......» تفسير العيّاشي، العياشي، محمد بن مسعود، ج 2، ص 66 [5] الكافي، الشيخ الكليني، ج 1 ص 458 [6] «ثُمَّ يُنْفِذُونَ إِلَى دَارِنَا قُنْفُذاً وَ مَعَهُ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ لِيُخْرِجَا ابْنَ عَمِّي إِلَى سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ لِبَيْعَتِهِمُ الْخَاسِرَةِ وَ لَا يَخْرُجُ إِلَيْهِمْ مُتَشَاغِلًا بِوَصَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ).... فَجَمَعُوا الْحَطَبَ بِبَابِنَا وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِيُحْرِقُوا الْبَيْتَ فَأَخَذْتُ بِعِضَادَتَيِ الْبَابِ وَ قُلْتُ: نَاشَدْتُكُمُ اللَّهَ وَ بِأَبِي رَسُولِ اللَّهِ (عليه السلام) أَنْ تَكُفُّوا عَنَّا وَ تَنْصَرِفُوا فَأَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِنْ قُنْفُذٍ مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ، فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِي فَالْتَوَى السَّوْطُ عَلَى يَدِي حَتَّى صَارَ كَالدُّمْلُجِ، وَ رَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَيَّ وَ أَنَا حَامِلٌ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِي وَ النَّارُ تَسَعَّرُ...» الهداية الكبرى، الخصيبي، حسين بن حمدان، ج 1، ص 178 [7] «وَ أَمَّا ابْنَتُكَ فَتُظْلَمُ وَ تُحْرَمُ وَ يُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً الَّذِي تَجْعَلُهُ لَهَا وَ تُضْرَبُ وَ هِيَ حَامِلٌ وَ يُدْخَلُ عَلَيْهَا وَ عَلَى حَرِيمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَيْرِ إِذْنٍ ثُمَّ يَمَسُّهَا هَوَانٌ وَ ذُلٌّ ثُمَّ لَا تَجِدُ مَانِعاً وَ تَطْرَحُ مَا فِي بَطْنِهَا مِنَ الضَّرْبِ وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِكَ الضَّرْبِ » كامل الزيارات، ابن قولويه، جعفر بن محمد، ص ۳۳۲ [8] «وَ أَنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بَيْتَهَا وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ‏ إِرْثَهَا وَ كُسِرَ جَنْبُهَا [وَ كُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ فَلَا تَزَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً بَاكِيَةً … فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِينَ.» الأمالي، ابن بابويه، محمد بن على، ص 176 [9] «فَقَالَ عُمَرُ قُمْ إِلَى الرَّجُلِ فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ وَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ قُمْتُ مَعَهُمْ وَ ظَنَّتْ فَاطِمَةُ ع أَنَّهُ لَا تُدْخَلُ بَيْتُهَا إِلَّا بِإِذْنِهَا فَأَجَافَتِ الْبَابَ‌ وَ أَغْلَقَتْهُ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْبَابِ ضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَكَسَرَهُ وَ كَانَ مِنْ سَعَفٍ فَدَخَلُوا عَلَى عَلِيٍّ ع وَ أَخْرَجُوهُ مُلَبَّبَاً فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ» الإختصاص، الشيخ المفيد ، 1 ص 186 [10] المقنعة، الشیخ المفید، ج1، ص 459 [11] «ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارحاب و السيف و التهديد و القوة أرسل عمر و قنفذاً و خالد بن الوليد و أبا عبيدة الجراح و جماعة اخرى - من المنافقين - إلى دار علي و فاطمة و جمع عمر الحطب على باب بيت فاطمة و أحرق الباب بالنار، و لما جاءت فاطمة خلف الباب لتردّ عمر و حزبه، عَصَر عمر فاطمة بين الحائط و الباب عصرة شديدة قاسية حتى أسقطت جنينها و أنبت مسمار الباب في صدرها و صاحت فاطمة: أبتاه يا رسول الله! أنظر ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن أبي قحافة! فالتفت عمر إلى من حوله و قال: اضربوا فاطمة، فانهالت السياط على حبيبة رسول الله و بضعته حتى أدموا جسمها!» مؤتمر علماء بغداد، مقاتل بن عطية، ج 1، ص 50 [12] «وَ أَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا اسْتِذْلَالًا مِنْكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ مُخَالَفَةً مِنْكَ لِأَمْرِهِ وَ انْتِهَاكاً لِحُرْمَتِهِ.» الاحتجاج ، ابومنصور الطبرسی، ج1، ص278 [13] «و منها أنه طلب هو و عمر إحراق بيت أمير المؤمنين ع و فيه أمير المؤمنين ع و فاطمة و ابناهما و جماعة من بني هاشم لأجل ترك مبايعة أبي بكر. ذَكَرَ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ‌ قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ لِلْبَيْعَةِ.» نهج الحق وكشف الصدق، العلامة الحلي ج 1 ص 271 [14] «أنهم لما غصبوا الخلافة و بايعهم أكثر الناس بعثوا إلى أمير المؤمنين عليه السلام ليحضر للبيعة، فأبى فبعث عمر بنار ليحرق على أهل البيت بيتهم و أرادوا الدخول عليه قهرا، فمنعتهم فاطمة عند الباب فضرب قنفذ غلام عمر الباب على بطن فاطمة عليها السلام فكسر جنبيها و أسقطت لذلك جنينا كان سماه رسول الله صلى الله عليه و آله محسنا، فمرضت لذلك و توفيت صلوات الله عليها في ذلك المرض.» مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، العلامة المجلسي، ج،5 ص 318 [15] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج82، ص 264 [16] الشافي في الإمامة، شريف مرتضى، ج ۳، ص ۲۴۱ [17] تلخيص الشافي، شيخ طوسى، ج۳، ص۱۵۶ [18] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، العلامة المجلسي، ج5، ص318
  13. آیا اسناد هجوم به خانه حضرت فاطمه (س) در کتب اهل تسنن وجود دارد؟ پاسخ اجمالی: مسئله هجوم به خانه حضرت فاطمه (س) در منابع اهل سنت دارای شواهد تاریخی متعددی است که در دو دسته روایات قابل بررسی‌اند؛ دسته‌ای از این روایات به تهدید عمر برای آتش زدن خانه اشاره دارند، اما عملی شدن این تهدید را گزارش نمی‌کنند؛ در مقابل، گروهی دیگر از روایات تصریح دارند که وی به زور وارد خانه شده و موجب سقط فرزند حضرت زهرا (س) گردیده است؛ برخی از مورخان اهل سنت، مانند طبری، بلاذری، ابن ابی شیبه و سیوطی، این حادثه را گزارش کرده‌اند، و حتی برخی همچون ابن قتیبه دینوری و نظام به ضرب و شتم حضرت فاطمه (س) تصریح نموده‌اند؛ با توجه به این نقل‌ها، وقوع این واقعه در تاریخ اسلام انکارناپذیر است. پاسخ تفصیلی: هنگام بررسی پاسخ به این سوال در روایات اهل سنت با دو دسته روایت مواجه می شویم؛ دسته اول که اکثر روایات اهل سنت را شامل می شوند، روایاتی است که فقط هجوم به خانه فاطمه (س) و تهدید فاطمه (س) به آتش زدن را بیان کرده و مطلبی از عمل به این تهدید بیان نکرده و حتی برخی بیان کرده اند که علی (ع) بعد از این تهدید خود به نزد ابوبکر رفت و بیعت کرد. دسته دوم روایاتی که بیان کرده اند عمر نه تنها تهدید بلکه به زور وارد خانه فاطمه (س) شد و سبب قتل محسن(ع) فرزند فاطمه زهرا (س) نیز شده است. دسته اول روایات اهل سنت: موسی بن عقبه اشاره می کند به درگیری و نزاع بین همفکران اهل بیت (ع) و طرفداران دستگاه خلافت که برای بیعت بر خانه حضرت زهرا(س) یورش برده بودند؛ متن روایت موسی بن عقبه چنین می باشد: «فدخلا بيت فاطمة ابنة رسول الله صلى الله عليه وسلم ومعهما السلاح، فجاءهما عمر بن الخطاب فى عصابة من المهاجرين والأنصار فيهم أسيد بن حضير وسلمة بن سلامة بن وقش الأشهليان وثابت بن قيس بن شماس الخزرجى فكلموهما حتى أخذ أحد القوم سيف الزبير فضرب به الحجر حتى كسره.»[1] ابن ابی شیبه نیز در روایت خود به تهدید عمر نسبت به آتش کشیدن خانه فاطمه (س) اشاره می کند: «فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: «يا بنت رسول الله (صلى الله عليه و سلم) والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك, وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك, وايم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك; أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت.»[2] بلاذری همچنین به ماجرای هجوم به خانه وحی اشاره کرده است ؛ او روایت را اینگونه نقل می کند: «فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوك»[3] طبری نیز تهدید عمر نسبت به حضرت زهرا (س) را چنین متذکر شده است: «أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ»[4] افراد دیگری مانند؛ ابن عبد ربه،[5] جلال الدین سیوطی[6] و متقی هندی[7] نیز این مطلب را نقل کرده اند. دسته دوم روایات اهل سنت: اِبْن‌ِ قُتَیْبه‌، ابومحمد عبدالله‌ بن‌ مسلم‌ دینوری‌ (۲۱۳-۲۷۶ق‌) ابن قتیبه دینورى آورده است: ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد؛ عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد؛ عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید و یا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مى زنم؛ به او گفتند: فاطمه (س) در آن است؛ عمر گفت: و لو فاطمه (س) در آن باشد. ...وقتى فاطمه (س) صداى آنها را شنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه ها که نکشیدیم؛ وقتى که گروه مهاجم گریه فاطمه (س) را شنیدند. در حالى که گریه مى کردند برگشتند و دلشان به حال فاطمه (س) سوخت ولى عمر و عده اى ماندند. على را بیرون آوردند و گفتند بیعت کن؛ على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى زنیم.[8] إِبْرَاهِيم بن سيار بن هَانِئ الْبَصْرِيّ مَعْرُوف به نظام (185-230ق) نظام اشاره می کند به هتک حرمت صدیقه طاهره (س) به دست عمر و مضروب شدن ایشان در واقعه هجوم به بیت ایشان و شهادت طفلی که در رحم داشتند: «إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت الجنين من بطنها»[9] ابوالحسن علی بن حسین مسعودی (280-345ق) مسعودی (که برخی وی را سنی مذهب می دانند) در قسمتی از کتاب خود آورده است:«فَوَجهُوا اِلی مَنْزلِهِ فَهَجَمُوا عَلَیْهِ وَ اَحْرَقُوابابَهُ وَ ضَغَطُوا سَیدَةَ النساءِ بِالْبابِ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِنا» پس (عمر و همراهان) به خانه علی علیه السلام رو کرده وهجوم بردند، خانه آن حضرت را به آتش کشیدند؛ با در به پهلوی سیده زنان عالم زدند؛چنان که محسن را سقط نمود.[10] شواهدی دیگر: 1. پشیمانی ابابکر از هجوم به خانه حضرت زهرا (س): شاید بهترین مدرک برای اثبات حمله به خانه فاطمه (س) کلام خود ابوبکر باشد زمانی که وی در اواخر عمر خود، از چند کاری که انجام داده بود پشیمان شده بود که یکی از آن ها، ماجرای هجوم به خانه حضرت زهرا (س) بوده است؛ عبدالرحمان بن عوف که مورد وثوق اهل سنت است این روایت را نقل کرده و بسیاری از بزرگان اهل سنت آن را در کتاب های خود آورده اند.[11] عبدالرحمان بن عوف می گوید:«دخلت علی ابی بکر اعوده فی مرضه الذی ممات فیه فسلمت و سألته به کیف به»؛ در هنگام بیماری ابوبکر همان بیماری که از آن درگذشت به عیادت او رفتم بر او سلام کردم و احوال او را پرسیدم. پس از نقل جملاتی خطاب به او گفتم:«فو اللَّه ان علمناک الا صالحاً مصلحاً»؛ به خدا سوگند ما تو را مردی صالح و مصلح شناختیم.... ابوبکر پاسخ داد: من به واسطه سه کار که انجام داده ام، اندوهناکم و ای کاش این سه کار را انجام نمی دادم. «فاما الثلاث التی فعلتها و ددت انی لم اکن فعلتها فوددت انی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه (س) و ترکته و لو اغلق علی حرب»؛ اما آن سه کاری که انجام دادم و ای کاش انجام نمی دادم: ای کاش حریم خانه فاطمه (س) را نمی شکستم و به آن حمله نمی بردم و او را به حال خودش رها می کردم و لو این که به سبب این کار جنگی صورت می گرفت. در این روایت خلیفه اول تصریح می کند که ای کاش به خانه فاطمه (س) حمله نمی بردم و حریم آن خانه را نمی شکستم و این مطلب به خوبی مؤید حمله به خانه آن حضرت به خاطر رسیدن به خلافت است. 2. روایت امام جوینی از رسول خدا (ص) مدرک دیگری که اثبات حمله به خانه فاطمه (س) و بیان مظلومیت فاطمه زهرا (س) را می کند روایتی است که عالم شهیر اهل سنت امام جوینی از وجود نازنین پیامبر اکرم (ص) نقل می کند: روزی پیامبر (ص) نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد، اشک آلود شد، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پیامبر گریست؛ در پی آن دو، فاطمه و علی (ع) بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه (س) را پرسیدند، فرمود: «وَ اَنِّی لَمَّا رَاَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَاَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ اِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا (وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا) وَ اَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ... فَتَکُونُ اَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ اهل‌بیتی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة. فَاَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ اَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّی اَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین»[12] زمانی که فاطمه (س) را دیدم، به یاد صحنه‌ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا می‌بینم ذلت وارد خانهء او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد، سقط شده؛ در حالی که پیوسته فریاد می‌زند: وا محمداه!؛ ولی کسی به او پاسخ نمی‌دهد، کمک می‌خواهد؛ اما کسی به فریادش نمی‌رسد. او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می‌شود؛ و در حالی بر من وارد می‌شود که محزون، گرفتار و غمگین و شهید شده است؛ من در اینجا می‌گویم: خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند. نتیجه‌گیری: وجود روایات متعدد در منابع معتبر اهل سنت، به صراحت از هجوم به خانه حضرت فاطمه (س) و رفتارهای ناشایست با ایشان خبر می‌دهند؛ این روایات، که توسط بسیاری از مورخان و محدثان اهل سنت از جمله طبری، موسی بن عقبه، بلاذری، ابن ابی شیبه و سیوطی نقل شده‌اند، نشان می‌دهند که این واقعه تاریخی، حقیقتی است که انکار آن ممکن نیست؛ حتی برخی از مورخان اهل سنت مانند ابن قتیبه دینوری و نظام به صراحت به ضرب و شتم حضرت فاطمه (س) و سقط جنین ایشان اشاره کرده‌اند. [1] المصنف ابن أبي شيبة، ابن أبي شيبة، أبو بكر، ج7، ص 432 [2] الاكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله ص والثلاثة الخلفاء، ابوالربیع الکلاعی، ج2، ص57 [3] أنساب الأشراف، البلاذري، ج1، ص586 [4] تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، وصلة تاريخ الطبري، ابو جعفر الطبری، ج3، ص202 [5] العقد الفريد، ابن عبد ربه الأندلسی، ج5، ص13 - الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج 3 ، ص 975 [6] جامع الأحاديث، جلال الدین السیوطی، ج26، ص395 [7] كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، المتقی الهندی، ج5، ص651 [8] الإمامة والسياسة، الدِّينَوري، ابن قتيبة، ج1، ص 30 [9] الملل والنحل، الشهرستانی، ج1، ص57 - الوافي بالوفيات، الصفدی، ج6، ص15 [10] اثبات الوصیة، مسعودی، ص146 [11] کنز العمال، المتقی الهندی، ج5، ص631 - تاريخ الطبري، الطبري، ابن جرير، ج2، ص 619 - سقیفه و فدک، ابی بکر احمد بن عبدالعزیز جوهری بغدادی، ص 70 [12] فرائد السمطین، الحمویي الجویني، ابراهیم، ج2، ص 35
  14. چرا حضرت علی(ع) در جریان اهانت به حضرت فاطمه (س) و آتش زدن درب خانه اقدامی نکردند؟ پاسخ اجمالی: پاسخ اجمالی: بر اساس روایات شیعه، امیرالمؤمنین (ع) به دلیل فرمان صریح پیامبر اکرم (ص) موظف به صبر در برابر سختی‌ها و هتک حرمت‌ها بودند؛ این دستور، با هدف حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیری از تفرقه و درگیری داخلی صادر شده بود؛ حضرت علی (ع) در برابر تعرض به حضرت زهرا (س) واکنش نشان دادند، اما با توجه به مصالح مهم‌تر، از مقابله مستقیم خودداری کردند؛ ایشان صبر را راهی برای حفظ دین نوپای اسلام و جلوگیری از فرصت‌طلبی دشمنان دانستند. پاسخ تفصیلی: در ابتدا لازم به ذکر است که در طول تاریخ اسلام موارد مشابه این واقعه بسیار اتفاق افتاده که بخاطر وجود مصالحی افراد مجبور به سکوت شدند و این عدم واکنش و سکوت مختص به جریان امیر المومنین نبوده است؛ همچنانکه در جریان مسلمان شدن خانواده عمار نقل شده است که مادر عمار و پدرش زیر شکنجه به شهادت رسیدن و این در حالی بود که رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه می‌دید و می‌فرمود: ‌ای خاندان یاسر! صبور باشید که وعده‌گاه شما بهشت است.[1] حتی در واقعه شورش بر علیه عثمان آمده است که سُودَانُ بْنُ حُمْرَانَ خود را به عثمان رساند و ضربه ای زد که موجب قطع انگشت زن عثمان شد و نسبت به همسر عثمان رفتار ناشایستی انجام داد؛[2] در گزارشی دیگر راوی می گوید؛ من از کسانی بودم که در روز حمله به خانه عثمان داخل خانه او شدم؛ هنگامی که نزدیک او شدم زنش از اندرون بیرون آمد؛ من همسرش را سیلی زدم عثمان نگریست و نفرین کرد.[3] آیا می توان گفت: چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، چرا هیچ واکنشی از خود نشان نداد و حاضر شد که ببیند افرادی به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند! نکته دیگری که لازم به بیان است؛ امیرمؤمنان (ع) در مرحله اول و زمانی که آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایی که مامور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا (ص) صبر پیشه کرد؛ در حقیقت با این کار می‌خواست به آن‌ها بفهماند که اگر مامور به شکیبائی نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسی جرات نمی‌کرد که این فکر را حتی از مخیله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع دستورات الهی بود. آلوسی مفسر بزرگ اهل سنت روایتی را از منابع شیعه[4] نقل می کند و ماجرا را شرح می دهد: عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه(س) به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوی فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوی فاطمه زد؛ (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید.[5] حضرت علی(ع) با وجود سختی‌های فراوانی که در جریان این اتفاق بر ایشان گذشت، به دلیل دستوری که از سوی رسول الله(ص) مبنی بر صبر دریافت کرده بودند، این مصائب را تحمل کردند؛ سید رضی‌ در کتاب شریف "خصائص‌الائمه" به این موضوع اشاره کرده و نوشته است که رسول الله(ص) به امیرالمؤمنین(ع) دستور صبر داده بودند: «عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَی مَا یَنْزِلُ بِکَ منهم حَتَّی تَقْدَمُوا عَلَیَّ»؛[6] تو را به بردباری در برابر آنچه که از این گروه به تو خواهد رسید سفارش می‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوی. در روایتی طولانی از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که امیرمؤمنان(ع) به عمر فرمودند:«یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ اِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَعَلِمْتَ اَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی»[7]. ‌ای پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوند و پیمان و سفارش رسول خدا (ص) نبود، هر آینه می‌فهمیدی که تو قدرت ورود به خانه مرا نداری. لذا اصلیترین دلیل در رفتار امیرالمومنین (ع)، شخصیت حضرت و فرمانپذیری کامل او از رسول الله(ص) می باشد؛ امیرالمومنین (ع) به نحو کامل به دستور خداوند در آیه «ما آتاکم الرسول فخذوه...»[8] عمل می نمود. در روایت دیگری رسول خدا (ص) به امیرمؤمنان (ع) می فرماید: هنگام از بين رفتن حق خودت و هتك حرمتت صبر كن! حضرت علی (ع) می گوید: «به خدايي كه دانه را شكافت و مردم را آفريد، شنيدم كه جبرئيل به پيامبر(ص) گفت كه يا محمد! علي را آگاه كن كه حرمتت هتك مي‌شود»؛ در ادامه حضرت علی (ع) مي‌فرمايد: «من نیز قبول كردم و راضي شدم، هر چند حرمتم هتك شود و سنت‌ها معطل ماند.....»[9] لازم به ذکر است که علت پیمان و سفارش به صبر رسول خدا (ص) مصالحی بود که در کلام خود امیرالمومنین با عبارتی دیگر بیان شده: آنجا که حضرت میفرماید: دیدم که صبر بر این کار، بهتر از تفرقه‌آفرینی در میان مسلمانان و ریخته شدن خون ایشان است و این در حالی است که مردم به تازگی مسلمان شده اند و دین نوپای اسلام همانند مشکی است که هرگونه بی توجهی به آن میتواند موجب فساد آن شود و کمترین قدرتی میتواند آن را به نابودی بکشاند؛[10] این سخنان امام به این معنا بود که هرگونه درگیری داخلی در مرکز خلافت اسلامی می توانست جان اهل بیت پیامبر را به خطر بیندازد[11] و فرصت را در اختیار دشمنان اسلام و منافقان قرار دهد تا به راحتی نهال نوپای اسلام را از ریشه بخشکانند؛ مخصوصا در شرایطی که خطر حمله پادشاه روم که هم مرز با کشور اسلامی بود، وجود داشت و چندین بار بین سپاه روم و سپاه اسلام هم جنگ در گرفته بود. در نتیجه بر اساس روایات شیعه، دلیل اصلی صبر حضرت علی (ع) در برابر این حادثه، دستور صریح پیامبر اکرم (ص) بوده است که ایشان را به صبر در برابر سختی‌ها و هتک حرمت ها توصیه فرموده‌اند؛ این دستور حضرت نیز به جهت حفظ وحدت مسلمانان و جلوگیری از درگیری‌های داخلی بوده است. [1] انساب الاشراف، البلاذري، ج ،1 ص 158 - الإصابة في تمييز الصحابة، العسقلاني، ابن حجر، ج 8، ص 190 [2] تاريخ الطبري تاريخ الرسل والملوك، الطبري، أبو جعفر، ج4، ص391 - الکامل فی التاریخ، ابن الاثیر، عز الدین، ج۲، ص۵۴۴ - البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۲۱۰ [3] كرامات الأولياء - من شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، اللالكائي، ج9، ص 132 [4] کتاب سلیم بن قیس هلالی، الهلالی، سلیم بن قیس، ص387 [5] تفسير روح المعاني، الألوسي، شهاب الدين، ج2، ص 120 [6] خصائص الائمة، السید شریف الرضی، ج1، ص73 [7] کتاب سلیم بن قیس هلالی، الهلالی، سلیم بن قیس، ص387 [8] حشر/7 « مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ ۚ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» [9] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 282 [10] شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 308 [11] همچنانکه حضرت فرمودند: پس در كار خويش انديشه كرده، ديدم در آن هنگام به‌غير از اهل بيت خود و بنى‌هاشم ياورى ندارم و ايشان هم نمى‏‌توانستند با آن همه مخالفين ستيزه كنند، لذا راضى نشدم كه آن‌ها كشته شوند. «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ‏ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَم‏» نهج البلاغة، السيد الشريف الرضي، خطبه:26، ج 1، ص 68
  15. چرا تاریخ دقیق شهادت حضرت فاطمه (س) مشخص نیست؟ پاسخ اجمالی: اختلاف در تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س) ناشی از عوامل مختلف تاریخی و روایی است؛ یکی از مهم‌ترین دلایل این تفاوت، نبود سیستم دقیق ثبت وقایع در آن دوران و نقل شفاهی روایات است؛ همچنین، نوع نگارش و رسم‌الخط آن زمان، به‌ویژه در مورد اعداد، موجب شده است برخی تاریخ‌ها به اشتباه خوانده شوند؛ دو دیدگاه اصلی در این زمینه وجود دارد: شهادت در ۷۵ روز پس از رحلت پیامبر (ص) که توسط برخی روایات از امام صادق و امام باقر (ع) تأیید شده است. شهادت در ۹۵ روز پس از رحلت پیامبر (ص) که در منابع معتبر شیعه همچون آثار شیخ مفید و علامه طبرسی آمده است؛ با توجه به این تعدد روایات، تعیین تاریخ دقیق شهادت حضرت زهرا (س) ممکن نیست، اما برگزاری مراسم عزاداری در هر دو تاریخ، نشانه‌ای از احترام و محبت نسبت به این بانوی بزرگوار محسوب می‌شود. پاسخ تفصیلی: اختلاف در تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س) یکی از مباحث مهم تاریخی است که همواره مورد توجه محققان و شیعیان قرار گرفته است؛ این اختلاف، که ناشی از عوامل مختلف تاریخی و روایی است، در منابع معتبر اسلامی مشاهده می‌شود و دلایلی علمی و فرهنگی برای آن ذکر شده است. دلایل اصلی اختلاف در تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س) یکی از مهم‌ترین عوامل این اختلاف، نبود سیستم دقیق ثبت وقایع تاریخی در آن دوران است؛ بسیاری از رویدادهای مهم، به‌ویژه مسائل مربوط به اهل بیت (ع)، به صورت شفاهی نقل می‌شدند و کمتر به شکل مکتوب ثبت می‌گردیدند؛ همین امر موجب شده است که برخی جزئیات تاریخی، از جمله تاریخ دقیق شهادت حضرت زهرا (س)، در گذر زمان دچار تفاوت در نقل شوند.[1] عامل دیگری که در این مسئله نقش مهمی ایفا کرده، نوع نگارش و رسم‌الخط آن دوران است؛[2] در آن زمان، خط کوفی که فاقد نقطه و علامت‌گذاری‌های امروزی بود، رایج بود؛ این موضوع باعث می‌شد که اعداد و برخی واژه‌ها، نظیر "خمسة و سبعون" (۷۵) و "خمسة و تسعون" (۹۵)، در نسخه‌های خطی یا نقل‌های شفاهی به اشتباه خوانده شوند؛ چنین اشتباهاتی در متون تاریخی به مرور سبب اختلاف در تعیین زمان دقیق شهادت حضرت فاطمه (س) شده است. دیدگاه‌های مختلف درباره تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) بر اساس روایات موجود، دو دیدگاه اصلی درباره تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) مطرح شده است: شهادت در ۷۵ روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) برخی روایات نقل‌شده از امام صادق و امام باقر (ع)، مدت زندگی حضرت فاطمه (س) پس از وفات پیامبر را ۷۵ روز بیان کرده‌اند؛ این دیدگاه در منابع معتبر ذکر شده است؛ از جمله مرحوم کلینی در کتاب کافی روایتی از امام صادق (ع) آورده است؛[3] همچنین علامه مجلسی از امام باقر (ع) نقل کرده است که شهادت حضرت زهرا (س) پس از ۷۵ روز رخ داده است؛[4] برخی مورخین نیز این تاریخ را تأیید کرده‌اند، از جمله ابن ابی ثلج بغدادی در تاریخ الأئمة.[5] شهادت در ۹۵ روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) گروهی دیگر از روایات، از جمله روایت جابر بن عبدالله انصاری، بیان می‌کنند که حضرت فاطمه (س) ۹۵ روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) به شهادت رسیدند؛[6] بر اساس این دیدگاه، بزرگان و علمای برجسته‌ای مانند شیخ مفید،[7] سید بن طاووس،[8] کفعمی در المصباح،[9] و علامه طبرسی در اعلام الوری، این تاریخ را مورد تأیید قرار داده‌اند؛ آنان بیان کرده‌اند که حضرت فاطمه (س) در سوم جمادی‌الآخر سال یازدهم هجری وفات کردند و مدت ۹۵ روز بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) زندگی کردند.[10] نتیجه‌گیری با توجه به تعدد روایات و دلایل ارائه‌شده، تعیین یک تاریخ قطعی برای شهادت حضرت فاطمه (س) ممکن نیست؛ اما نکته مهم، احترام و توجه به تمامی روایات معتبر و برگزاری مراسم عزاداری در هر دو تاریخ به عنوان نشانه‌ای از محبت و ولایت‌مداری نسبت به اهل بیت (ع) است؛ این اقدام علاوه بر گرامیداشت مقام آن بانوی بزرگوار، موجب تقرب معنوی و پاداش الهی خواهد شد. [1] به عنوان مثال: در مورد ولادت امام حسین(ع) اینگونه آمده است: در سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه متولد شد و به نظر برخی در پنجم شعبان سال چهارم هجری متولد شده اند؛ تعریب منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل، المیلانی، السید هاشم، ج1، ص523 [2] مقاله "تاریخچه رسم الخط قرآن و سیر و تحول آن ، سید مهدی سیف ، (برای آشنایی بیشتر با رسم الخط آن عصر) [3] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص241 [4] بحار الانوار، العلامة المجلسی، ج 43، ص7 [5] مجموعة نفیسة فی تاریخ الائمة، مجموع من العلماء، ج1، ص12 [6] كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، علي بن محمد الخزاز، صفحه 65 [7] مسار الشیعة، الشیخ المفید، ج1، ص31 [8] الإقبال بالأعمال الحسنة، السيد بن طاووس، جلد، 3، صفحه 161 [9] المصباح – جنة الأمان الواقیة و جنة الایمان الباقیة، الشیخ ابراهیم الکفعمی العاملی، ج1، ص511 [10] زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام، ترجمه اعلام الوری، عطاردی، 1عزیزالله، ص 226
  16. آیا دعای عهد از امام صادق (ع) است؟ پاسخ اجمالی: دعای عهد از دعاهای معروف شیعیان در عصر غیبت است که برای تجدید عهد با امام زمان (عج) خوانده می‌شود؛ این دعا در منابع معتبر شیعه مانند مصباح الزائر سید بن طاووس، المزار الکبیر ابن مشهدی، و بحار الانوار علامه مجلسی نقل شده است؛ اگرچه ممکن است در سند آن بحث‌هایی وجود داشته باشد، اما با توجه به تأیید علما و محتوای سازگار با آموزه‌های شیعه، می‌توان آن را دعایی معتبر دانست؛ خواندن این دعا توصیه شده و می‌توان با اطمینان به فضیلت آن عمل کرد. پاسخ تفصیلی: یکی از دعاهای معروف شیعیان که در عصر غیبت به منظور بیعت و تجدید عهد با امام زمان (عج) خوانده می‌شود، دعای عهد است؛ بسیاری از ما این دعا را خوانده‌ایم و به فضیلت آن اعتقاد داریم؛ اما آیا این دعا واقعا از امام صادق (ع) روایت شده و دعایی معتبر است؟ دیدگاه علما بسیاری از علما و بزرگان دین، از جمله سید بن طاووس در کتاب مصباح الزائر،[1] ابن مشهدی در کتاب المزار الکبیر،[2] کفعمی در کتاب‌های المصباح[3] و البلد الامین[4] و علامه مجلسی در کتاب‌های بحار الانوار و زاد المعاد[5] این دعا را نقل کرده‌اند. علامه مجلسی در سه جای از کتاب بحار الانوار این دعا را می آورد؛ ایشان در یک جا با ذکر سند، دعا را از کتاب العتیق نقل می کند؛[6] منظور علامه از کتاب عتیق، کتابی است که به دست یکی از محدثین قدیم نگاشته شده است و ایشان این کتاب را در نجف دیده اند؛[7] مرحوم کفعمی بنا بر نقل علامه مجلسی بر این باور است که این کتاب نگاشته شیخ جلیل أبي الحسين محمّد بن هارون التلعكبريّ است؛[8] مرحوم آقا بزرگ تهرانی نیز این دیدگاه را تایید می کند.[9] و در جایی دیگر از بحار با ذکر سندی که با پدر خودشان آغاز می شود، این دعا را ذکر می کند[10] مرحوم علامه مجلسی در نقل دیگری این دعا را با استناد به نقل مرحوم سید بن طاوس می آورد؛[11] لذا می توان گفت علما به این دعا استناد کرده‌اند و آن را از امام صادق (ع) روایت کرده‌اند. ادله اعتبار دعا عهد اعتبار روات: افرادی که این دعا را نقل کرده‌اند، از جمله علمای بزرگ شیعه هستند و به روایات و احادیث مسلط بوده‌اند. تکرار در منابع مختلف: این دعا در کتاب‌های مختلف و توسط علما و محدثین متعددی نقل شده است. محتوای دعا: مضمون این دعا با اعتقادات شیعه سازگاری کامل دارد و هیچ تناقضی با آموزه‌های دینی ندارد. اگر چه در ارتباط با سند این دعا می توان اشکال نمود و بیان کرد بعضی از روات ضعیف هستند اما در پاسخ گفته می شود: با توجه به اعتماد علما( علما و محدثین بزرگی که این دعا را نقل کرده‌اند، به آن اعتماد کامل داشته‌اند) و قاعده تسامح در ادله سنن (در صورت پذیرش این قاعده همچنانکه بسیاری از علما این قاعده را پذیرفته اند)[12] می توان استحباب این دعا را اثبات نمود. نتیجه‌گیری: با توجه به آنچه گفته شد، می‌توانیم با اطمینان بگوییم که دعای عهد از دعاهای معتبر شیعه است و خواندن آن توصیه می‌شود؛ اگرچه ممکن است برخی ابهامات جزئی در مورد سند این دعا وجود داشته باشد، اما با توجه به اعتماد بزرگان دین و محتوای زیبای این دعا، می‌توان به صحت و اصالت آن اطمینان داشت. [1] مصباح الزائر، السيد علي بن موسى بن طاووس، ج1، ص 455 [2] المزار، محمد بن المشهدي، ج1، ص 663 [3] المصباح- جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية، الكفعمي العاملي، الشيخ ابراهيم، ج1، ص549 [4] البلد الأمين و الدرع الحصين، الكفعمي العاملي، الشيخ ابراهيم، ج1، ص 82 [5] زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، العلامة المجلسي، ج1، ص 542 [6] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج86 ، ص 284 [7] همان، ج 1، ص 16 [8] همان، ص33 [9] الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة، الطهراني، آقا بزرك، ج20، ص 323 [10] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج94، ص 41 [11] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج102، ص 111 [12] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، البحراني، الشيخ يوسف، ج 4، ص202-203
  17. چرا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشکلات شیعیان را حل نمی‌کند؟ پاسخ اجمالی: امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان حجت خدا بر زمین توجه و لطف بسیاری به شیعیان دارد و در رفع مشکلات آنها نقش ایفا می‌کند، اما این به معنای حل همه مشکلات به‌صورت معجزه‌آسا نیست. تاریخ انبیا و امامان نشان داده که پیامبران با وجود قدرت انجام معجزات، خود و پیروانشان با مشکلات و سختی‌ها مواجه بوده‌اند و خداوند افراد را به تلاش و کوشش در راه حق سفارش کرده است. زندگی دنیوی بر محور آزمون، آزادی اراده و تربیت جامعه است و سختی‌ها بخشی از این مسیر رشد و تکامل انسان‌هاست. بنابراین نباید انتظار داشت که امام زمان بدون کوشش و تحمل مشکلات، به‌طور معجزه‌آسا همه امور را به سرعت اصلاح کند. پاسخ تفصیلی: شیعیان بر این باورند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حجت خداوند بر روی زمین است و خداوند تمامی امور را از طریق ایشان جاری می‌سازد. زمین به برکت وجود ایشان پایدار مانده است. از سوی دیگر، گزارش‌های متعددی از ملاقات با ایشان و اعجازهایی که برای رفع حوائج و برطرف کردن مشکلات شیعیان انجام داده‌اند، وجود دارد. که نشان‌دهنده لطف و توجه ایشان به برطرف کردن مشکلات و سختی های جامعه شیعه است.[1] با این حال، انجام این امور بدین معنی نیست که پیامبران و امامان (علیهم السلام) باید تمام مشکلات جامعه را حل کنند و اثبات حقانیت آنان متوقف بر این امر باشد، چرا که در طول تاریخ بشریت، انبیاء الهی علی رغم توانی بر انجام امور خارق‌العاده [2]و قدرت بر برطرف کردن مشکلات و سختی ها، خود و پیروان آنان در راستای حفظ دین خدا با چالش‌ها و مشکلات متعددی مواجه شده‌اند و خداوند آنان را به تلاش و کوشش در راه حق امر کرده است، حتی در شرایطی که ممکن بود جان خود را از دست بدهند.[3] با وجود اینکه از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) معجزات متعددی صادر شده است،[4] پیروان دین اسلام نیز در زمان حضور در مکه، سختی‌های متعددی را متحمل شده و حتی تعدادی تحت شکنجه‌های مشرکان جان خود را از دست داده‌اند.[5] لذا باید گفت که طبیعت این عالم بر این اساس است که امور بر اساس تلاش و کوشش بشری انجام می شود. [6] در خصوص حرکت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز باید گفت که انتظار نمی‌رود که اداره امور شیعیان به‌طور کامل به صورت اعجاز انجام شود و هیچ‌کس در جامعه شیعه با مشکلی مواجه نشود. این امر بخشی از زندگی انسانها در دنیای مادی است. همان‌طور که امام خمینی (ره) در مورد وقایع پس از ظهور می‌فرماید: «برخی گمان می‌کنند در یک شب همه امور معجزه‌آسا اصلاح می‌شود؛ در حالی که پس از ظهور حضرت، کوشش‌ها و فداکاری‌ها برای سرکوب ستمکاران صورت خواهد گرفت. اگر توقع دارید که در یک شب همه امور بر طبق اسلام و احکام خداوند متعال متحول شود، این یک اشتباه است و در تمام طول تاریخ بشر چنین معجزه‌ای روی نداده و نخواهد داد. روزی که ان‌شاءالله تعالی مصلح کل ظهور نماید، گمان نکنید که یک معجزه خواهد شد و یک روزه عالم اصلاح خواهد شد، بلکه با کوشش‌ها و فداکاری‌ها، ستمکاران سرکوب و منزوی خواهند شد.» [7] در نتیجه می توان گفت که خداوند زندگی انسان‌ها در دنیای مادی را بر پایه آزمون و امتحان،[8] آزادی اراده [9]و تعلیم و تربیت جامعه قرار داده است. آزادی اراده انسانها در بسیاری از زمانها سبب ایجاد سختی ها و مشکلات می شود[10] و از طرفی امتحان های الهی با ایجاد مشکلات و سختی ها همراه است که سبب رشد و تعالی انسانها و تربیت جامعه خواهد بود. بنابراین، نمی توان بیان داشت که اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود دارد و زنده هستند، باید تمامی مشکلات شیعیان حل شود و حضرت با انجام امور خارق‌العاده تمام مشکلات را از سر راه جامعه شیعه بردارند. همچنانکه در زمان جد بزرگوارشان، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و سایر پیامبران الهی (علیهم السلام) نیز به این صورت نبوده است. [1] السلطان المفرج عن أهل الإيمان فيمن رأى صاحب الزمان، علي بن عبد الكريم النيلي، جلد: 1، صفحه: 37. [2] به عنوان مثال، حضرت عیسی (ع) که در قرآن اشاره شده است: آل عمران / 49 «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ» و یا ماجرای حضرت موسی (ع): بقره / 50 «وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». [3] مائده / 21 تا 26. [4] مانند معجزه رد شمس: من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، جلد: 1، صفحه: 203. [5] الصحيح من سيرة النبي الأعظم (ص)، العاملي، السيد جعفر مرتضى، ج: 3، ص: 221. [6] نجم / 39 «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ» [7] صحیفه امام، الخميني، السيد روح الله، ج21، ص447. [8] . بقره / 155 «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» [9] . كهف / ٢٩ «وَقُلِ الحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ» [10] . شورى / ٣٠ «وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ»
  18. چگونه می شود ادعای نواب اربعه مبنی بر نیابت از امام زمان (عج) را در عصر غیبت صغری اثبات کرد؟ پاسخ اجمالی: اعتماد به نواب اربعه (عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سمری) به عنوان نمایندگان امام زمان(عج) در دوران غیبت صغری بر اساس تأیید مستقیم امامان معصوم(ع) است که عثمان بن سعید و فرزندش محمد بن عثمان را به صراحت به عنوان افراد مورد اعتماد معرفی کردند و فرمودند هر چه بگویند از جانب امام است. این نیابت به صورت زنجیره‌ای و منظم به نواب بعدی منتقل شد و هر نایب، نایب بعدی را به طور رسمی منصوب کرد. توقیعات امام زمان(عج) به ویژه نامه معروف به علی بن محمد سمری که آغاز غیبت کبری را اعلام می‌کرد، همراه با کرامات و فضایل اخلاقی برجسته این نواب مانند رازداری بی‌نظیر حسین بن روح، و همچنین پذیرش بی‌چون و چرای جامعه شیعه و علمای امامیه در طول تاریخ، همگی دلایل محکمی بر صحت نیابت این چهار نفر هستند که به صورت قطعی نمایندگی آنان از سوی امام زمان(عج) را اثبات می‌کنند. پاسخ تفصیلی: در دوران غیبت صغری، چهار نفر به عنوان نمایندگان امام زمان(عج) تعیین شدند که به آن‌ها نواب اربعه گفته می‌شود؛ این افراد عبارت بودند از: عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سمری؛ اما چگونه می‌توانیم ادعای این افراد مبنی بر نیابت از امام زمان (عج) را باور کنیم؟ چرا باید به نواب اربعه اعتماد کنیم؟ تایید نواب اربعه بر گرفته از وثاقت آنها است، و وثاقت تمام نواب زمانی تایید می شود که وثاقت نایب اول تایید شود زیرا که سر سلسله نیابت از عثمان بن سعید آغاز می شود و نواب بعدی مقام خود را از او گرفته‎اند لذا با اثبات وثاقت او وثاقت دیگر نواب نیز ثابت است، همچنانکه عدم مخالفت بزرگان امامیه با نیابت نواب اربعه خود بهترین شاهد بر صدق ادعای نواب اربعه بر نیابت از امام زمان(عج) است و نشان از اینکه بزرگان امامیه و جامعه شیعه این نیابت را پذیرفته اند و برای آنها در طول تاریخ هیچ جای شک و شبهه ای در مورد این نیابت نبوده است. در تایید وثاقت نایب اول باید گفت که عبدالله بن جعفر حمیری از احمد بن اسحاق نقل می کند که روزی خدمت امام هادی(ع) رسیدم و عرض کردم سرورم من گاه در این شهر هستم و گاه نیز حضور ندارم و در زمانی که حضور دارم برایم ممکن نیست که همیشه به خدمت شما برسم سخن چه کسی را بپذیرم و از چه کسی اطاعت کنم؟ ایشان فرمودند ابوعمرو (عثمان بن سعید) مورد اعتماد و امین من می باشد هر آنچه بگوید از من گفته و هر آنچه که به شما برساند از من رسانده است؛ زمانی که امام هادی(ع) به شهادت رسیدند به خدمت امام حسن عسکری(ع) رسیدم و همان سوال را از ایشان نیز پرسیدم ایشان نیز مانند پدرشان جواب دادند و فرمودند ابوعمرو مورد اطمینان و امین پدرم و من در ایام حیات و مماتم می باشد هر آنچه بگوید از من گفته و هر پیغامی که برایتان بیاورد از من آورده است.[1] همچنین در روایت دیگری امام حسن عسکری(ع) فرمودند: فرزندم امام شما پس از من است و خلیفه بعد از من می باشد و شما او را نخواهید دید و عثمان بن سعید واسطه بین او و شما می باشد؛ سخن او را قبول کنید که او نائب امام شما می باشد.[2] نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که علاوه بر عثمان بن سعید فرزند او محمد بن عثمان نیز از سوی امام امین و مورد اعتماد معرفی شده است که او نیز بعد از پدر به مقام نیابت رسید؛ در این مورد نقل شده که امام حسن عسکری(ع) فرمودند عثمان بن سعید و فرزند او مورد اعتماد من هستند و آنچه به تو برسانند از سوی من رسانده اند و آنچه بگویند از جانب من گفته اند؛ پس سخن آن دو را گوش فرا ده و فرمان آن دو را اطاعت کن که آنها مورد اعتماد و امین هستند.[3] از آنجا که انتصاب سایر نواب از سوی عثمان بن سعید و فرزند او است لذا با تایید وثاقت او و فرزندش محمد بن عثمان جایگاه و مقام سایر نواب نیز ثابت می شود و با توجه به اخبار موجود در انتصاب نائب سوم از سوی محمد بن عثمان و نائب چهارم از سوی حسین بن روح به عنوان جانشین محمد بن عثمان هیچ جای شک و شبهه ای در وثاقت نواب باقی نمی‎ماند. لذا در گزارشی آمده است که محمد بن عثمان در هنگام وفات، بزرگان شیعه را جمع کرده و همه را به حسین بن روح نوبختی ارجاع داد و او را جانشین خود اعلام کرد[4] و در عظمت او به همین مقدار کفایت می کند که نقل شده است ابوسهل نوبختی درباره رازداری حسین بن روح گفته است اگر او امام را زیر دامن خود پنهان دارد و بدنش را با قیچی قطعه ‌قطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد.[5] در مورد علی بن محمد سمری نیز باید گفت که مرحوم حسین بن روح به او وصیت کرد و او را جانشین خود قرار داد[6] و در توقیعی که از حضرت مهدی(عج) در مورد او صادر شده است، آمده: ای علی بن محمد خداوند پاداش برادران دینی تو را در مصیبت تو بزرگ دارد؛ تا شش روز دیگر خواهی مرد؛ پس امر حساب و کتاب خود را مرتب کن و درباره جانشینی این مقام نیابت به کسی وصیت مکن. زیرا غیبت دومی فرا رسیده است.[7] نتیجه‌گیری به طور خلاصه می توان گفت: تایید امامان معصوم (ع) : امامان معصوم (ع) به ویژه امام حسن عسکری (ع) به صراحت بر وثاقت و اعتمادپذیری عثمان بن سعید و فرزندش تاکید کرده‌اند؛ آن‌ها گفته‌اند که هر آنچه این دو نفر می‌گویند، از جانب امام است. انتقال نیابت از نائبی به نائب دیگر: هر یک از نواب اربعه، نائب بعدی را مشخص کرده است و این نشان می‌دهد که انتصاب آن‌ها از سوی امام زمان (عج) بوده است. توقیعات و نامه‌های امام زمان (عج) : نواب اربعه توقیعات و نامه‌هایی از سوی امام زمان (عج) دریافت می‌کردند که نشان از ارتباط مستقیم آن‌ها با امام زمان (عج) داشت. کرامات و معجزات : نواب اربعه کرامات و معجزاتی داشتند که نشان از ارتباط خاص آن‌ها با امام زمان (عج) بود. با توجه به این شواهد و دلایل، می‌توانیم به طور قطع بگوییم که نواب اربعه به حق به عنوان نمایندگان امام زمان (عج) در دوران غیبت صغری عمل می‌کردند. [1] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص 354 [2] همان، ص 357 - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج51 ، ص 347 [3] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 330 [4] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص 371 [5] همان، ص 391 [6] همان، ص 394 [7] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص 516
  19. آیا حکومت امام زمان (عج) حکومتی همراه با جنگ و قتال است؟ پاسخ اجمالی: حکومت امام زمان (عج) بر پایه مهربانی، عدالت و صلح استوار است، اما در مسیر برقراری این حکومت، ممکن است جنگ‌هایی رخ دهد که از سوی دشمنان و ستمگران تحمیل می‌شود؛ امام (عج) ابتدا با موعظه و ارشاد، مردم را به حق دعوت می‌کند و تنها در صورت لجبازی و مقاومت دشمنان، به نبرد روی می‌آورد؛ بنابراین، خشونت و جنگ جزء اهداف اصلی حکومت ایشان نیست، بلکه واکنشی ضروری در برابر مخالفان عدالت و حق است؛ هدف نهایی امام زمان (عج) ایجاد جهانی سرشار از صلح و عدالت برای همه انسان‌هاست. پاسخ تفصیلی: این پرسش یکی از پرسش‌های مهمی است که درباره امام زمان (عج) و حکومت عدل جهانی ایشان مطرح می‌شود؛ برخی روایات به جنگ و قتال در زمان ظهور اشاره دارند، اما آیا این به معنای آن است که حکومت ایشان مبتنی بر خشونت و جنگ خواهد بود؟ امام زمان (عج)، نماد مهربانی و عدالت در ابتدا لازم به بیان است که امام زمان (عج) به عنوان امامی معصوم، همدمی رفیق، پدری دلسوز، برادری حامی، (همانند) مادر مهربانی نسبت‌به فرزند خردسالش، پناه امت در گرفتاری‌های هولناک است؛[1] در کلام امام علی (ع) مهربانی ائمه (ع) نسبت به مردم با چنین تعبیری بیان شده: همانا ما در شادی شما شادیم و در غم و اندوه شما اندوهناک هستیم؛[2] در روایات متعدد بر این نکته تأکید شده است که امام زمان (عج) مایه رحمت برای جهانیان هستند[3] و به دنبال برقراری صلح و عدالت در جهان می‌باشند. [4] چرا ممکن است جنگ رخ دهد؟ اگرچه امام (عج) به دنبال صلح و اجرای عدالت هستند، اما ستمگران و دشمنان امام زمان (عج) با برپایی حکومت عدل ایشان مخالفت خواهند کرد و به جنگ خواهند پرداخت. حضرت نیز استقرار حکومتش غیر طبیعی نخواهد بود هر چند در تشکیل حکومت اعجاز هایی صورت می گیرد؛ بر این اساس طبیعی است که در این راه نبرد ها و جنگ هایی رخ دهد و این امر عیب و نقصی بر حضرت وارد نمی کند؛ به تعبیر دیگر جنگ‌هایی که در زمان ظهور رخ می‌دهد، تحمیل شده بر امام زمان (عج) است؛ این دشمنان هستند که با اهداف ایشان مخالفت کرده و به جنگ می‌پردازند. روایات درباره جنگ نکته دیگری که لازم است توجه شود اینکه روایات کشتار و جنگ بر دو قسم هستند: 1. وقایع پیش از ظهور: برخی از آن‌ها مربوط به حوادث و فتنه‌های پیش از ظهور است و هیچ ربطی به دوران ظهور ندارد و تنها ناظر به اوضاع نابسامان جهان پیش از ظهور می‌باشد. 2. وقایع ظهور: روایاتی که مربوط به دوران ظهور و حکومت امام زمان (عج) است نیز بیشتر توسط اهل سنت نقل شده که به علت مرسل بودن و وجود سند ضعیف قابل پذیرش نیستند؛ و یا اگر در منابع امامیه وجود دارد از نظر اعتبار قابل اعتنا نیست البته باید گفت در روایات صحیح به این نکته اشاره شده است که حضرت در دوران ظهور جنگ ها و نبرد هایی دارند. در روایتی آمده است که بشیر نبال می گوید؛ آنگاه که به مدینه رسیدم. به امام باقر (ع) عرض کردم آنان می گویند که اگر مهدی(عج) قیام کند کار ها به خودی خود برای او برقرار می شود و به اندازه ي يك ظرف حجامتي خون نمي ريزد؛ حضرت فرمودند: هرگز چنين نيست! سوگند به آن كه جانم در دست اوست! اگر كارها، خود به خود براي كسي هموار مي شد، مسلما براي رسول خدا (ص) در زماني كه دندان هاي پيشين آن حضرت شكسته و صورت اش زخمي شد، درست و برقرار مي گرديد! هرگز چنين نيست! سوگند به آن كه جانم به دست اوست! كار به آن جا مي انجامد كه ما و شما عرق و خون بسته شده را پاك كنيم؛ سپس پيشاني خود را پاك كرد.[5] این روایت نشان دهنده این است که هنگام تشکیل حکومت به دست امام زمان (عج) جنگ های سختی بین او و دشمنانش رخ خواهد داد. امام زمان (عج) و روش برخورد با دشمنان امام زمان (عج) همانند دیگر ائمه(ع) نخست به موعظه و ارشاد می‌پردازد و در صورت لزوم اقدام به شروع جنگ و نبرد خواهد کرد. اهتمام حضرت بر هدایت انسان‌ها به‌ اندازه‌ای زیاد است که آن حضرت برای ارشاد مردم از تمام ابزارها استفاده خواهد کرد؛ امام صادق (ع) در این‌باره فرموده‌اند: «هیچ معجزه‌ای از معجزات انبیاء و اوصیا نیست مگر اینکه به جهت تمام شدن حجّت بر دشمنان خداوند مانند آن را بدست قائم ما (عج) ظاهر خواهد کرد».[6] لذا دشمنان حضرت، که حضرت با آنها خواهد جنگید و آنها را به قتل خواهد رساند، کسانی خواهند بود که پس از آشکار شدن حقیقت و تمام شدن حجت باز بر گمراهی خود تعصب بورزند و از اطاعت حضرت سرپیچی کنند. نتیجه‌گیری به طور خلاصه، اگرچه در زمان ظهور ممکن است جنگ‌هایی رخ دهد، اما هدف اصلی امام زمان (عج) برقراری صلح و عدالت است؛ جنگ‌ها در واقع برای دفاع از حق و مقابله با ظلم و ستم انجام می‌شوند؛ امام زمان (عج) به عنوان نماد مهربانی و عدالت، تلاش می‌کند تا با کمترین خشونت ممکن، جهانی عادلانه و پر از صلح را ایجاد کند. [1] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 200 [2] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج26، ص 154 [3] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 528 - كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص287 [4] الغيبة للنعماني، النعماني، محمد بن إبراهيم، 1 ص 297 - إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، الشيخ حرّ العاملي، ج 5، ص 70 [5] الغيبة للنعماني، النعماني، محمد بن إبراهيم، ج1، ص 284 [6] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، الشيخ حرّ العاملي، ج5 ، ص 328 ، معجم أحاديث الإمام المهدي ع، الكوراني العاملي، الشيخ علي، ج3، ص 380
  20. چگونه امام غایب می‌تواند ما را هدایت کند؟ پاسخ اجمالی: امام زمان (عج) در دوران غیبت نیز همواره به هدایت و کمک به مردم مشغول هستند، هرچند به صورت مستقیم دیده نمی‌شوند. ایشان با علم گسترده‌ای که دارند، از طریق تأیید اعمال نیک، هدایت علما و گاهی ایجاد ارتباط غیرمستقیم با افراد، جامعه را راهنمایی می‌کنند. همان‌طور که خورشید پشت ابر، گرما و نور خود را به زمین می‌رساند، امام غایب نیز با وجود غیبت، برکات و هدایت خود را به مردم می‌رساند. بنابراین، غیبت امام به معنای قطع ارتباط نیست، بلکه ایشان همواره مراقب امت هستند و با روش‌های مختلف، انسان‌ها را به سوی حق رهنمون می‌سازند. وظیفه ما این است که با ایمان و عمل به دستورات دینی، خود را شایسته فیض وجود ایشان کنیم. پاسخ تفصیلی: در پاسخ به این پرسش که «امام زمان که غایب هستند، چطور می‌توانند به ما کمک کنند و ما را هدایت کنند؟» باید گفت درست است که غیبت امام باعث می‌شود که ما نتوانیم مستقیماً از ایشان کمک بگیریم و از نور امامتشان بهره‌مند شویم؛ اما این مساله به این معنی نیست که امام ما را رها کرده‌اند؛ امام همیشه به فکر ما هستند و وظیفه هدایت ما را بر عهده دارن؛. از حضرت مهدی (عج) نقل شده كه فرموند: ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى كنيم و شما را فراموش نمى كنيم، اگر جز اين بود گرفتاريها بر شما فرود مى آمد و دشمنان، شما را ريشه كن مى كردند پس تقواى خداى بزرگ را پيشه خود سازيد.[1] اما ممکن است پرسیده شود: «اگر امام غایب هستند، چطور می‌توانند ما را هدایت کنند؟» در جواب باید گفت که امام به دلیل علم گسترده‌ای که دارند،[2] می‌توانند به شیوه‌های مختلف ما را هدایت کنند؛ حتی اگر ما ایشان را نبینیم، ایشان می‌تواند بر اعمال و رفتار ما تاثیر بگذارد؛ برای مثال: تایید اعمال ما : امام می‌تواند اعمال ما را تایید کند و به ما نشان دهد که در مسیر درست هستیم؛ مثلاً در داستان حاج علی بغدادی[3]، امام به او اطمینان داد که خمس‌هایی که داده، مورد قبول است. هدایت علما: امام می‌تواند به علما کمک کند تا فتواهای درست بدهند و مردم را راهنمایی کنند؛ مثلاً در مورد فتوایی که شیخ مفید داده بود[4]، امام به او نشان داد که اشتباه کرده است و او را هدایت کردند. ایجاد ارتباط با امام : امام می‌تواند با ایجاد ارتباط با برخی افراد، به طور غیر مستقیم به همه ما پیام برساند؛ مثلاً در همان داستان حاج علی بغدادی، امام با ظاهر شدن به شکل یک سید، به او توصیه‌هایی کردند و او را به مسیر درست هدایت کردند. پس حتی در زمان غیبت هم، امام ما را فراموش نکرده‌اند و به روش‌های مختلف به ما کمک می‌کنند؛ مهم این است که ما به امام اعتقاد داشته باشیم و تلاش کنیم که طبق دستورات ایشان عمل کنیم. در نتیجه: غیبت امام به معنای قطع ارتباط با امام نیست؛ امام همیشه همراه ما هستند و به روش‌های مختلف مانند تایید اعمال، هدایت علما و حتی گاهی ایجاد ارتباط مستقیم با برخی افراد، جامعه را هدایت می‌کنند؛ بر همین اساس نیز در تبیین فایده امام غایب فرموده اند او همانند خورشید پشت ابر است[5] که هر چند مردم قادر به دیدن خورشید نباشند اما از فوائد خورشید حتی پشت ابر بهره مند هستند؛ لذا غیبت امام مانعی برای وظیفه هدایتگری او نمی باشد. [1] الخرائج و الجرائح، الراوندی، هبة الله بن حسین، ج۲، ص۹۰۳ - الاحتجاج، الطبرسی، احمد بن علی، ج۲، ص۳۲۳ [2] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 260 (بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ أَنَّهُ‌ لَا يَخْفَى عَلَيْهِمُ الشَّيْ‌ءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ‌) [3] النجم الثاقب في أحوال الإمام الحجّة الغائب، الطبرسي النوري، حسين، ج 2، ص 152 «این داستان درباره یک مرد به نام حاج علی بغدادی است که مبلغی از سهم امام(ع) را به علما داده بود. او قصد داشت مابقی را هم به یکی از علما بدهد و به همین خاطر به سمت کاظمین حرکت کرد. در میانه راه، به طور اتفاقی با امام زمان (عج) روبرو شد و مدتی را با ایشان همراه بود. در این مدت، حاج علی بغدادی سوالات مختلفی از امام پرسید و امام هم به سوالات او پاسخ دادند». [4] قصص العلماء، محمد بن سلیمان، تنکابنی، ص399 «در احولات شیخ مفید آمده است که روزی مردی به درب خانه شیخ مفید می‌رود و از او می‌پرسد که زنی باردار فوت کرده، باید چه کاری انجام دهند؟ آیا باید شکم زن را بشکافند و جنین را بیرون بیاورند یا اینکه مادر و جنین را با هم دفن کنند؟ شیخ مفید به او می‌گوید که مادر و جنین را با هم دفن کنند. اما در بین راه، مردی سوار بر اسب به او می‌رسد و می‌گوید که شیخ مفید گفته است شکم مادر را بشکافید و جنین را بیرون بیاورید. شخص سوال کننده هم همین کار را می‌کند. وقتی به شیخ مفید برمی‌گردد و ماجرا را تعریف می‌کند، شیخ متوجه می‌شود که امام زمان (عج) کسی است که به جای او این فتوا را داده است.» [5] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج 1، ص 207
  21. وضعیت شیعیان در عصر ظهور امام زمان(عج) چگونه خواهد بود؟ پاسخ اجمالی: در عصر ظهور امام زمان (عج)، شیعیان از وضعیتی مطلوب و بی نظیر برخوردار خواهند شد. بر اساس روایات اسلامی، در آن زمان، تعلیم صحیح قرآن بدون تحریف و بدعت رواج می یابد و عقل و درک مردم به کمال می رسد. شیعیان از قدرت جسمی و روحی فوق العادهای برخوردار خواهند بود، به طوری که دلهایشان مانند پارههای آهن استوار شده و توانایی آنان برابر چهل مرد می شود. بیماریها و ضعفها از بین میرود و سلامتی کامل حاکم میگردد. ارتباطات به حدی گسترده و سریع میشود که شیعیان در شرق و غرب جهان میتوانند یکدیگر را ببینند و بدون واسطه با امام خود در ارتباط باشند. عدالت جهانی برقرار شده و رفاه و نعمتهای مادی و معنوی به وفور یافت میشود. زمین آباد شده و برکات آسمان و زمین به طور کامل نازل میگردد. ظلم و ستم ریشه کن میشود و امنیت و آرامش در سراسر جهان حاکم میگردد، تا جایی که درندگان و حیوانات با هم سازگار میشوند و یک زن به تنهایی و بدون ترس میتواند از عراق تا شام سفر کند. به طور کلی، شیعیان در آن دوران به بالاترین سطح کمال انسانی و سعادت دنیوی و اخروی دست خواهند یافت. پاسخ تفصیلی: بر اساس روایات و متون اسلامی، شیعیان در عصر ظهور امام زمان (عج) از وضعیت بسیار مطلوبی برخوردار خواهند بود. برخی از ویژگی‌های جامعه شیعه در عصر ظهور که در روایات به آن اشاره شده: تدریس صحیح قرآن : شیعیان به تعلیم صحیح قرآن کریم می‌پردازند و از بدعت‌ها و انحرافات در تفسیر و آموزش آن جلوگیری می‌کنند. امیرالمومنین(ع) می فرمایند: گویا شیعیان ما را در مسجد کوفه می بینم که خیمه ها را برپا کرده اند و به مردم قرآن را چنان که نازل شده است، می آموزند.[1] ارتقاء سطح علمی و معنوی: عقل و دانش مردم به اوج خود رسیده و درک عمیقی از معارف اسلامی پیدا می‌کنند. در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده است که در زمان حضرت مهدی (عج) عقول مردم کامل می شود و مردم به درک بالایی دست پیدا می کنند.[2] استقامت جسمانی و معنوی : شیعیان از جسمی قوی و روحی استوار برخوردار بوده و در برابر مشکلات و سختی‌ها مقاومت می‌کنند. در روایتی از امام سجاد (ع) در این مورد آمده است خداوند رنج را از شیعیان ما دور می کند و دلهای آنها را چون پاره آهن قرار می دهد و خداوند قدرت هر مرد از آنها را برابر با چهل مرد قرار می دهد و آنها حاکمان زمین خواهند شد؛[3] مشابه همین روایت از امام باقر (ع) نیز نقل شده که نکته اضافه ای دارد؛ دل هايتان همانند پاره هاي آهن مي گردد؛ به گونه اي که اگر با آن دل ها به کوه بزنيد، کوه ها را مي شکافد و از جا مي کند.[4] سلامتی کامل: بیماری‌ها و ضعف‌ها از میان رفته و شیعیان از سلامتی کامل برخوردار می‌شوند. در روایتی از امام باقر (ع) آمده است کسی که مهدی اهل بیت را درک کند اگر دارای بیماری باشد صحت پیدا کند و اگر دچار ضعف باشد قوت پیدا کند.[5] ارتباطات گسترده و سریع : شیعیان به راحتی و سرعت با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و از اخبار و اطلاعات به روز بهره‌مند می‌شوند. در روایتی از امام صادق (ع) آمده است در زمان قیام قائم ما خداوند شنوایی و بینایی شیعیان ما را تعمیم می دهد تا دیگر بین آنها و امام واسطه و فاصله ای نباشد؛ هنگامی که با آنان سخن می‌گوید، آنان می‌شنوند و به او نگاه می کنند در حالی که او در جای خود است؛[6] در روایت دیگری آمده است شیعه در زمان مهدی اگر چه در مشرق باشد می تواند برادر خود را که در مغرب است ببیند و همچنین اگر در مغرب باشد می تواند برادر خود را که در مشرق است ببیند.[7] رفاه و آسایش : با برقراری عدالت و توزیع عادلانه ثروت، رفاه و آسایش برای همه مردم فراهم می‌شود. از امام باقر(ع) نقل شده است که: «همه‏ى اموال جهان در نزد مهدى گرد آید، آنچه در دل زمین است و آنچه بر روى زمین، آنگاه حضرت مهدى به مردم بگوید: بیایید و این اموال را بگیرید؛ اینها، همان چیزهایى است که براى به دست آوردن آن، قطع رحم کردید؛ و نزدیکانتان را رنجانیدید، خون‏هاى بناحق ریختند و مرتکب گناهان شدید، بیایید و بگیرید؛[8] در جاى دیگرى مى‏فرماید: «مهدى در هر سال دو مرتبه به مردم مال می بخشد و در هر ماه دو مرتبه سهمیه غذایی می دهد؛ بین مردم به تساوی رفتار می کند تا نیازمندى به زکات باقى نماند، و صاحبان زکات، زکاتشان را نزد محتاجان شیعه می آورند ولی آنها نمی پذیرند، پس آنان إصرار می کنند و در اطراف منازل و خانه‏هایشان می گردند تا زکات را از آنان قبول کنند اما مردم بیرون می آیند و می گویند: ما را نیازى به پول شما نیست.[9] آبادانی زمین و افزایش برکات : زمین آباد شده و از نعمت‌های فراوان برخوردار می‌شود. از پیامبر گرامى اسلام(ص) نقل شده است که: «امت من در زمان ظهور مهدى، به نعمت‏هایى دست مى‏یابند که پیش از آن، در هیچ دوره‏اى دست نیافته بودند؛ در آن روزگار آسمان باران فراوان دهد و زمین هیچ رویدنى را در دل خود نگاه ندارد.[10] امام باقر (ع) می فرماید: «حکومت او، شرق و غرب جهان را فرا مى‏گیرد و گنج‏هاى زمین، براى او ظاهر مى‏شود و در سرتاسر جهان، جاى ویرانى باقى نخواهد ماند، مگر اینکه آن را آباد خواهد ساخت؛[11] از حضرت على(ع) نیز نقل شده است که: «زمین آن‏چه در اعماق خویش دارد، براى او، بیرون دهد و همه امکانات و برکات خویش را در اختیار او گذارد.»[12] حاکمیت عدالت و امنیت : ظلم و ستم ریشه کن شده و عدالت و امنیت در سراسر جهان حاکم می‌شود. ابوسعید خدرى مى‏گوید: «پیامبر(ص) فرمود: بشارت می دهم شما را به مهدی؛ برانگیخته می شود در امت من در هنگام اختلاف مردم و زلزله ها؛ پس زمین را پر می کند از قسط و عدل، همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد؛ از او خشنود خواهند بود، ساکنان آسمان و ساکنان زمین و اموال را صحیح تقسیم می کند؛ شخصی از آن حضرت پرسید: معنای تقسیم صحیح چیست؟ ایشان فرمودند: به تساوی در میان مردم و فرمودند: خداوند پر می کند قلبهای امت محمد را از بی نیازی، و عدل او (مهدی) همگان را فرا می گیرد.[13] حضرت على(ع) مى‏فرماید: اگر قائم ما قيام كند، آسمان بركت هاى خود را فرو مى ريزد و زمين گياهانش را مى روياند و كينه و دشمنى از دلهاى بندگان رخت برمى بندد و درندگان و چرندگان با هم مى سازند، تا آنجا كه یک زن در حالی که زيور به سر و گردن دارد، عراق را تا شام مى پيمايد و جز بر سبزه ها گام نمى نهد و هيچ درنده اى آشفته و هراسانش نمى كند.[14] به طور خلاصه، شیعیان در عصر ظهور به کمال انسانی و سعادت دنیوی و اخروی دست پیدا خواهند کرد. [1] الغيبة للنعماني، النعماني، محمد بن إبراهيم، ج1، ص 318 [2] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 25 [3] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص 541 [4] الكافي، الشيخ الكليني، ج8 ، ص 294 / بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج52 ، ص 335 [5] الخرائج و الجرائح، الراوندي، قطب الدين، ج2، ص 839 - بحار الأنوار، العلامة المجلسی، 52 ، ص 335 [6] الكافي، الشيخ الكليني، ج8 ، ص 241 [7] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج52 ، ص 391 [8] الغيبة، النعماني، محمد بن إبراهيم، ص 237 [9] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 52 ص390 [10] الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر(عج)، السيد بن طاووس، ج 1، ص 71 - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج51 ، ص 83 [11] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص 331 [12] نهج البلاغه، خطبه 138 «و تخرج له الارض افالیذ کبدها و تلقى الیه سلما مقالیدها» [13] غاية المرام وحجة الخصام في تعيين الإمام، البحراني، السيد هاشم، ج 7 ، ص112 [14] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص 626
  22. فلسفه غیبت امام زمان(عج) چیست؟ پاسخ اجمالی: حکمت‌های غیبت امام زمان (عج) در روایات متعددی بیان شده‌اند، از جمله امتحان و آزمایش مردم برای تشخیص مومن حقیقی، حفظ جان امام از گزند حاکمان ستمگر، و عدم بیعت با طاغوت؛ با این حال، این موارد تنها حکمت‌هایی هستند که اهل بیت (ع) بیان کرده‌اند و علت اصلی غیبت همچنان یک راز الهی است که تنها خداوند و معصومین (ع) از آن آگاهند؛ همان‌طور که امام صادق (ع) فرمودند، حکمت غیبت مانند حکمت کارهای خضر (ع) است که پس از ظهور آشکار خواهد شد. بنابراین، فلسفه واقعی غیبت فراتر از درک ماست و تنها به اراده الهی وابسته است. پاسخ تفصیلی: برای غیبت امام زمان (عج) حکمت های متعددی در روایات بیان شده است که به بعضی از آنان اشاره می شود: 1. امتحان و آزمایش کردن مردم برای شناخت مومن حقیقی: از رسول خدا(ص) نقل شده است؛ امتحان و آزمایش مردم یکی از حکمت های غیبت می باشد که تنها مومن حقیقی بر امامت او ثابت قدم خواهد ماند.[1] و یا در روایتی از امام کاظم (ع) بیان شده است وقتی پنجمین فرزندم غایب شد، مواظب دین خود باشید؛ مبادا کسی شما را از دین خارج کند؛ او ناگزیر غیبتی خواهد داشت، به طوری که گروهی از مؤمنان از عقیده خویش برمی‏گردند؛ خداوند به وسیله غیبت، بندگان خودش را آزمایش می‏کند؛[2] مرحوم کلینی نیز روایتی را با این مضمون از امام صادق (ع) نقل کرده است.[3] 2. حفظ جان امام از گزند و آسیب حاکمان ستمگر: زراره در این مورد می گوید که حضرت باقر(ع) فرمودند همانا برای قائم ما (حضرت مهدی (عج)) قبل از ظهورش، غیبتی است گفتم: غیبت به چه علتی خواهد بود؟ حضرت در حالی که اشاره به شکمش کرد، فرمود: می‌ترسد (که او را بکشند).[4] 3. عدم بیعت امام با هیچ حاکم طاغوت و ستمگر: امیر المومنین(ع) فرمودند: موقعي كه قائم ما (حضرت مهدي) قيام كند بيعت كسي بر گردن او نخواهد بود و به همين دليل تولد او به صورت مخفي انجام خواهد يافت و بعد نيز وجود مباركش غايب خواهد شد.[5] لازم به ذکر است تمام این موارد حکمت هایی است که در مورد غیبت امام زمان(عج) مطرح شده است ولی هیچکدام از آنها نمی تواند علت اصلی غیبت حضرت باشد، همچنانکه اهل بیت (ع) خود اشاره کرده اند که علت غیبت امام، راز و سرّ الهی است. عبدالله بن فضل هاشمی گوید: از امام صادق جعفر بن محمد(ع) شنیدم که می‌فرمود: «همانا صاحب این امر را غیبتی است که ناچار از آن است؛ به طوریکه اهل باطل در آن تردید می‌کنند»گفتم: «فدایت شوم! چرا غیبت می‌کند؟». فرمود: «به علّتی که به ما اجازه نداده‌اند آن را بر شما آشکارسازیم». عرض کردم: «چه حکمتی در غیبت او است؟». فرمود: حکمت غیبت او، همان حکمتی است که در غیبت حجت‌های الهی پیش از او بوده است؛ وجه حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، همچنانکه وجه حکمت کارهای حضرت خضر(ع) - از شکستن کشتی و کشتن پسربچه و به پا داشتن دیوار بر موسی(ع) روشن نبود تا آن‌که وقت جدایی فرارسید.[6] در نتیجه می توان بیان نمود: علت و فلسفه واقعی غیبت امام زمان (عج) یکی از رازهای الهی است، جز خداوند و پیشوایان معصوم (ع) کسی نسبت به آن اطلاع کافی و کامل ندارد؛ با این حال طبق بیان معصومین (ع) اموری بعنوان حکمت غیبت آن حضرت مطرح شده، که به بعضی از آنها اشاره شد. [1] بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 23، ص 289 [2] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص 166 [3] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 336 [4] الغيبة للنعماني، النعماني، محمد بن إبراهيم، ج1، ص 177 - الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 337 - كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص 481 [5] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص 303 - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج52، ص 96 - إعلام الورى بأعلام الهدى، الشيخ الطبرسي، ج2، ص 272 [6] کمال الدین و تمام نعمة، الشيخ الصدوق، ج 2، ص 482
  23. آیا در تاریخ بشریت سابقه غیبت حجج الهی وجود داشته است؟ یا این موضوع تنها اختصاص به امام زمان (عج) دارد؟ پاسخ اجمالی: در طول تاریخ، غیبت پیامبران و اولیای الهی، امتحانی برای پیروانشان بوده است؛ از غیبت چهل روزه حضرت موسی (ع) تا پنهان شدن حضرت یونس (ع) از قومش، و پناهندگی بیست ساله حضرت ادریس (ع) در کوه، همگی نشان از این سنت الهی دارند؛ حتی حضرت یوسف (ع) نیز پیروان خود را به انتظار منجی موعود بشارت داد و آنها سال‌ها در انتظار ظهور حضرت موسی (ع) بودند. حضرت عیسی (ع) نیز از دیده‌ها غایب شده و در آخرالزمان به همراه حضرت مهدی (عج) ظهور خواهد کرد؛ همچنین، حضرت خضر (ع) با نوشیدن آب حیات، عمری طولانی یافته و در عین حضور، از دیده‌ها پنهان است. این داستان‌ها نشان می‌دهند که غیبت، پدیده‌ای مسبوق به سابقه در میان انبیاء بوده و همواره امتحانی برای سنجش ایمان و صبر پیروانشان بوده است. پاسخ تفصیلی: در طول تاریخ بشر غیبت های متعددی برای اولیاء و پیامبران الهی وجود داشته است از جمله آنها می توان به غیبت و دوری گزیدن حضرت موسی اشاره کرد؛ حضرت موسی چهل روز در میان قوم و پیروان خود نبود.[1] در کلام الهی در مورد حضرت یونس (ع) نیز آمده است؛ وقتی قوم او بر مخالفت خود افزودند و او را سرزنش کردند، حضرت یونس (ع) از میان آنها بیرون رفت به طوری که هیچ کس نمی‌دانست او کجاست! و برای مدتی کسی از او اطلاعی نداشت![2] در مورد حضرت ادریس (ع) نیز نقل شده است که آغاز نبوت او با پادشاه جباری بود که روزی، فرد مومنی را به قتل رساند و اموال او را مصادره کرد؛ خداوند از این عمل به خشم آمد و به ادریس (ع) فرمان داد تا به نزد آن پادشاه ستمگر برود و او را تذکر دهد؛ پادشاه دستور قتل ادریس (ع) را صادر کرد و چهل نفر را به قصد قتل ادریس (ع) روانه کرد اما آنها ادریس (ع) را پیدا نکردند؛ ادریس (ع) از این موضوع آگاه شد و از شهر گریخت و مردم شهر را نفرین کرد؛ و به مدت بیست سال ادریس (ع) در کوه پناهنده بود.[3] در روایتی نقل شده که حضرت یوسف (ع) در لحظات قبل از فوت، شیعیان و پیروان خود را جمع کرد و آنها را به آمدن منجی بشارت داد و ویژگی های منجی را برای آنها بیان کرد، پیروان او حدود چهارصد سال را به انتظار نشستند تا نشانه های منجی (که حضرت موسی (ع) بود) را دیدند. موسی (ع) از نظر آنها غایب شد و به نزد شعیب (ع) رفت بعد از چهل سال دوباره آنها موسی (ع) را دیدند.[4] حضرت عیسی (ع) نیز از انبیائی است که قرآن در مورد ایشان می گوید؛ عیسی (ع) از دیدگان مردم غیب شده است در حالی که گمان اهل کتاب بر این است که به صلیب کشیده شده است؛[5] و در زمان ظهور حضرت مهدی(عج) از آسمان فرود خواهند آمد.[6] از دیگر افرادی که قرآن کریم نیز داستان ملاقات او و حضرت موسی (ع) را نقل کرده است، و در حال حاضر زنده است، حضرت خضر (ع) می باشد[7]؛ در روایتی بیان شده خضر (ع) از آب حیات نوشیده و زنده است؛[8] و با وجود حضورش در این عالم، او غایب از دیدگان مردم می باشد. اینها مواردی بود از غیبت نسبتاً طولانی برخی از انبیاء الهی که نشان می دهد مسئله غیبت یکی از امتحانات الهی است که در گذشته نیز وجود داشته است. [1] بقره/ 51 «وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ» – اعراف/ 142«وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» [2] انبیاء/ 87 «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» [3] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج1، ص 127 [4] همان، ص145 [5] نساء/ 157-159 "وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا - بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا - وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا" [6] عقد الدرر في أخبار المنتظر، السلمي، يوسف بن يحيى، ج1، ص 73 [7] کهف/ 60-82 [8] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج1، ص 53 - كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص 390
  24. وضعیت شیعیان در زمان غیبت صغری امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چگونه بوده است؟ پاسخ اجمالی: در دوران غیبت صغری، جامعه شیعه با چالش‌های قابل‌توجهی مواجه شد؛ پس از شهادت امام حسن عسکری(ع)، آشفتگی و سردرگمی در میان شیعیان به وجود آمد، به‌گونه‌ای که حتی برخی از اعضای خاندان امام درباره امامت فرزند ایشان اختلاف داشتند؛ در این شرایط، اصحاب خاص امام، به‌ویژه عثمان بن سعید عمری، برای اثبات امامت حضرت حجت(عج) تلاش کردند، در حالی که حکومت به شدت در پی یافتن و کنترل امام مهدی(عج) بود؛ با هدایت نواب اربعه و صدور توقیعات از سوی امام، شیعیان توانستند از این بحران عبور کنند؛ در نهایت، با تثبیت جایگاه امامت، تشیع به قدرت و نفوذ قابل‌توجهی دست یافت، به‌طوری‌که در پایان این دوران، حضور و تأثیر شیعیان در مناسک حکومتی مشهود بود. پاسخ تفصیلی: دوره غیبت صغری، نخستین مرحله از غیبت امام دوازدهم(عج)، با پایان یافتن در سال ۳۲۹ق نقطه‌عطفی مهم در تاریخ شیعه محسوب می‌شود؛ این دوران، که بنابر اختلاف‌نظرها ۶۹ یا ۷۴ سال به طول انجامید، با شرایط پیچیده‌ای همراه بود؛ برخی از عالمان شیعه، مانند شیخ مفید در الارشاد[1] و طبرسی در اعلام الوری[2]، آغاز آن را سال ۲۵۵ق، یعنی زمان تولد امام مهدی(عج)، دانسته و مدت غیبت را ۷۴ سال ذکر کرده‌اند؛ در مقابل، گروهی دیگر آن را از سال ۲۶۰ق، هم‌زمان با آغاز امامت ایشان پس از شهادت امام حسن عسکری(ع)، محاسبه کرده و مدت آن را ۶۹ سال می‌دانند.[3] پس از شهادت امام حسن عسکری(ع)، جامعه شیعه با بحران و سردرگمی شدیدی روبرو شد؛[4] این سردرگمی به حدی بود که دانشمند بزرگی چون ابو زید احمد بن سهل بلخی از خراسان به عراق سفر کرد تا امام زمان خود را بیابد؛[5] حتی در میان خاندان امام عسکری نیز اختلاف‌نظر درباره امامت فرزند ایشان وجود داشت، به‌طوری‌که مادر و عمه امام عسکری از امامت فرزند ایشان حمایت می‌کردند، درحالی‌که خواهر ایشان از امامت جعفر، برادر امام عسکری، پشتیبانی می‌کرد.[6] در چنین شرایطی، اصحاب خاص امام تحت هدایت عثمان بن سعید عمری تلاش کردند تا جامعه شیعه را از امامت فرزند امام حسن عسکری(ع) آگاه کنند و این بحران را مدیریت نمایند؛[7] از سوی دیگر، همین گروه باید هم‌زمان این موضوع را به حکومت بقبولانند که امام حسن عسکری(ع) فرزندی نداشته است؛[8] زیرا حکومت، با آگاهی از نقش حضرت مهدی(عج) در پایان دادن به ظلم، به‌شدت در جست‌وجوی ایشان بود؛[9] حتی پس از شهادت امام عسکری(ع)، منزل ایشان تحت نظر قرار گرفت و برخی افراد بازداشت شدند.[10] با وجود این سختی‌ها، جامعه شیعه به‌تدریج از بحران عبور کرد؛ این امر با تلاش‌های نایب اول امام، صدور توقیعات از سوی حضرت حجت(عج)[11]، ملاقات برخی افراد با ایشان و اخبار مربوط به وجود امام تحقق یافت.[12] بر اساس گزارش شیخ مفید، تا سال ۳۷۳ق، مذهب امامیه به‌عنوان مذهب غالب شیعیان شناخته می‌شد؛[13] در پی این روند، و با هدایت نواب اربعه، شیعه توانست به قدرت و نفوذ قابل‌توجهی دست یابد؛[14] به‌گونه‌ای که در اواخر دوران غیبت صغری، شیعیان در بسیاری از مناسک حکومتی نیز نفوذ پیدا کرده بودند.[15] [1] الارشاد، الشیخ المفید، ج2، ص 340 [2] إعلام الورى بأعلام الهدى، الشيخ الطبرسي، ج 2، ص259 [3] تاريخ الغيبة؛ الصدر، السيد محمد، ج1، ص 345 [4] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج 2، ص426 [5] معجم الادباء ارشاد الاريب الي معرفه الاديب، الحموي، ياقوت، ج1، ص 277 [6] مکتب در فرایند تکامل، سید حسین مدرسی، ص 161 [7] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص435 [8] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج 1 ص 360 [9] الإرشاد، الشيخ المفيد، ج2، ص 336 [10] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص 476 [11] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص285 [12] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص 443 [13] الفصول المختارة، الشيخ المفيد، ج1، ص321 [14] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص 109 [15] مکتب در فرایند تکامل، سید حسین مدرسی، ص328
  25. دیدگاه علما در مورد تولد حضرت مهدی (عج) بعنوان فرزند امام حسن عسکری(ع) چیست؟ پاسخ اجمالی: تولد حضرت مهدی (عج) به عنوان فرزند امام حسن عسکری (ع)، از مسائل مورد اجماع در مذهب شیعه است؛ علمای بزرگی مانند کلینی، شیخ مفید، شیخ صدوق، سید مرتضی، شیخ طوسی، علامه مجلسی و علامه طباطبایی بر این مسئله تأکید کرده‌اند. در میان علمای اهل سنت، دیدگاه‌ها درباره تولد ایشان متفاوت است؛ برخی مانند عبدالمحسن العباد و ناصر القفاری منکر این تولد هستند، اما اکثریت بزرگان اهل سنت، مانند ابن جوزی، ابن صباغ، گنجی شافعی، عبدالوهاب شعرانی، محمد بن طلحه شافعی، شیخ سلیمان حنفی و نورالدین عبدالرحمن جامی، به ولادت ایشان اذعان کرده‌اند؛ برخی از آنان، مهدی موعود (عج) بودن ایشان را نیز پذیرفته‌اند. در نتیجه، تولد امام مهدی (عج) در میان شیعیان یک اصل مسلم، و در میان اهل سنت محل اختلاف است، اما بسیاری از علمای اهل سنت نیز آن را تأیید کرده‌اند. پاسخ تفصیلی: با توجه به ادله نقلی متعدد و متواتر[1] و دیدار بعض از خواص شیعه[2] با حضرت مهدی (عج) لذا می توان گفت تولد حضرت مهدی (عج) مورد اجماع و از ضروریات مذهب شیعه به شمار می‌آید، چنانکه کلینی با صراحت می‌نویسد: مهدی (عج) در نیمه شعبان سال ۲۵۵متولد شده است.[3] و یا شیخ مفید بیان می کند امام بعد از امام حسن عسکری (ع) پسرش که همنام و هم کنیه با رسول الله (ص) است می باشد؛ امام حسن عسکری (ع) فرزندی غیر از او نداشت و جانشینی او همراه با غیبت بود و تولدش در نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج هجری قمری اتفاق افتاد. [4] سایر بزرگان شیعه مانند: شیخ صدوق[5]، سید مرتضی[6]، شیخ طوسی[7]، علامه مجلسی[8] و علامه طباطبائی[9] نیز بر این عقیده تاکید کرده اند. اما عقیده به مسئله تولد حضرت مهدی (عج) در میان اهل سنت از مسائل اختلافی است؛ گروهی از اهل تسنن، منکر ولادت آن حضرت هستند مانند عبدالمحسن العباد استاد دانشگاه مدینه که می‌گوید: به عقیده اهل سنت، مهدی (عج) در میان ائمه مسلمانان، امامی بیش نیست که عدالت را گسترش دهد و شریعت اسلام را اجرا کند، او در آخرالزمان متولد می شود و رهبری مسلمانان را بر عهده می گیرد.[10] و یا ناصر القفاری یکی از منکران تولد حضرت مهدی (عج) است او بر این باور هست چنین باوری در مورد مهدی (عج) برگرفته از مجوس می باشد .[11] ولی اکثریت علما اهل سنت بطور صریح به تولد ایشان، اعتراف کرده‌اند؛ معتقدان به ولادت آن حضرت در انتساب آن بزرگوار به امام عسکری (ع) نیز با شیعه هم عقیده‌اند اما گروهی مهدی موعود (عج) بودن ایشان را نیز پذیرفته اند مانند: ابن جوزی: شمس الدین، ابو المظفر سبط ابن جوزی حنفی (متوفای ۶۵۴هجری) راجع به حضرت مهدی (عج) چنین گفته است: او محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است و نام او اباعبدالله و ابوالقاسم است و او وصی، حجت، حاکم وقت، قائم مورد انتظار، و او آخرین ائمه است، عبدالعزیز بن محمود بن بزاز به ما خبر داد از ابن عمر که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: در آخرالزمان مردی از عترت من ظهور می کند که نامش مانند کنیه من است و زمین را پر از عدل و داد می کند در زمانی که پر از ظلم است.[12] ابن صباغ: نورالدین علی بن محمد بن صباغ مالکی (متوفای ۸۵۵) درباره حضرت عسکری (ع) می‌گوید: جانشین ابومحمد الحسن پسرش حجه القائم المنتظر شد و به دلیل ترس از سلطان و فشار محیط در آن زمان ولادت او را پنهان کرد.[13] گنجی شافعی (م قرن هفتم ه-ق)،ادله گوناگونی برای امکان زنده بودن امام مهدی (عح) بیان می‌کند؛[14] و عبدالوهاب شعرانى حنفى،[15] محمد بن طلحه شافعی،[16] شیخ سلیمان حنفی،[17] نورالدين عبدالرحمن جامى حنفى،[18] صدر الدين حموينى،[19] شيخ فريد الدين عطار نيشابورى، جلال الدين رومى[20] و احمد بن يوسف ابوالعباس قرمانى حنفى[21] نیز چنین دیدگاهی دارند. افراد متعدد دیگری نیز قائل به ولادت فرزندی به نام مهدی (عج) برای امام حسن عسکری(ع) شده اند ولی در مهدی موعود (عج) بودن آن دچار تردید شده و مهدی (عج) بودن ایشان را یک باور شیعی دانسته اند که به نام برخی از آن ها اشاره می شود: ابن خلکان قائل به ولادت فرزندی برای امام حسن عسکری ( ع) شده است،[22] شمس الدین ذهبی،[23] ابن حجر هیثمی[24] و عزّالدین ابن اثیر[25] نیز کلامات مشابهی را بیان کرده اند. با توجه به مطالب بیان شده دانسته می شود که شمار قابل توجه ای از علمای اهل سنت قائل به ولادت فرزند پسر برای امام حسن عسکری (ع) هستند و حتی شماری از آنها بر این باور هستند که فرزند ایشان همان مهدی (عج) موعود می باشد. [1] الكافي، الشيخ الكليني، ج1، ص 328 - الإرشاد، الشيخ المفيد، ج2، ص 348 - الغيبة، الشيخ الطوسي، ج1، ص 232 [2] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص 434 [3] الكافي، الشيخ الكليني، ج۱، ص۵۱۴ «ولد (ع) للنصف من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین» [4] الارشاد، الشیخ المفید، ج۲، ص۳۳۹ «وكانَ الإمامُ بعد أبي محمد (ع) ابْنَه المسمّى باسمِ رسولِ اللهِ (ص) ، المكنَى بكُنْيته ، ولم يُخَلِّفْ أبوه ولَداً غَيْرَه ظاهراً ولا باطناً ، وخلفَه غائباً مُسْتَترا ً على ما قَدَّمنا ذِكْرَه. وكانَ مولده ليلةَ النصفِ من شعبان، سنةَ خمسٍ وخمسين ومائتين.» [5] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص۴۳۰ [6] تنزیه الانبیاء، علم الهدی، سیدمرتضی، ص۱۸۰ [7] الغيبة، الشيخ الطوسي، ج 1، ص: ۲۳۹ [8] بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج51، ص 2 [9] شیعه در اسلام، طباطبایی، محمد حسین، ص۲۳۰ [10] الرد على من كذب بالأحاديث الصحيحة الواردة في المهدي، العباد، عبد المحسن، ج45، ص 301 "فالمهدي عند أهل السنة لا يعدو كونه إماما من أئمة المسلمين الذين ينشرون العدل ويطبقون شريعة الإسلام يولد في آخر الزمان ويتولى أمرة المسلمين" [11] أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية، القفاري، ناصر، ج2، ص 907 [12] تذكرة الخواص من الأمة بذكر خصائص الأئمة، سبط ابن الجوزي، ج2، ص 506 "هو محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب و کنیته ابو عبدالله وابوالقاسم وهو الخلف الحجة صاحب الزمان، القائم المنتظر وهو آخر الائمة انبانا عبدالعزیز بن محمود بن البزاز عن ابن عمر قال: قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم یخرج فی آخر الزمان رجل من ولدی اسمه کاسمی و کنیته ککنیتی یملا الارض عدلا کما ملئت جورا فذلک هو المهدی" [13] الفصول المهمة في معرفة الائمة، المالكي المكي، علي بن محمد بن أحمد، ج2، ص 1091 "و خلف ابو محمد الحسن من الولد ابنه الحجة القائم المنتظر لدولة الحق و کان قد اخفی مولده و ستر امره لصعوبة الوقت وخوف السلطان و تطلبه للشیعة والقبض علیهم" [14] البيان في أخبار صاحب الزمان، الگنجي الشافعي، محمد بن يوسف، ج1، ص 521 [15] اليواقيت والجواهر في بيان عقائد الأكابر،عبد الوهاب بن أحمد بن علي الحَنَفي الشَّعْراني، ج 2، ص 127 [16] مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، النصيبي الشافعي، محمد بن طلحة، ج 1، ص 312 [17] ینابیع المودة لذوی القربی، القندوزی الحنفی، سلیمان بن ابراهیم، ج۳، ص۳۲۳ [18] شواهد النبوه، نورالدين عبدالرحمن جامى حنفى، ص 404 [19] فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الأئمة من ذريتهم(ع)، ابراهيم بن سعد الدين شافعى‏، ج‏ 2، ص 134، (الباب الحادي و الثلاثون‏ في عصمة الأئمة من آل محمد(ص)) [20] ينابيع المودة لذو القربى‏، سليمان بن ابراهيم قندوزى‏‏، ج‏ 3، ص 349-352، (الباب السابع و الثمانون في إيراد بعض أشعار أهل الله الكاملين في مدائح الأئمة الاثني عشر الهادين(رضي الله عنهم)). [21] اخبار الدول و آثار الأول فی التاریخ، احمد بن يوسف ابوالعباس قرمانى حنفى، ج 1، ص 353 [22] وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج۴، ص۱۷۶ [23] تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، ج۱۹، ص۷۹ [24] الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ابن حجر الهیتمی، ابی العباس احمد بن محمد بن محمد بن علی، ج۲، ص۶۰۱ [25] الكامل في التاريخ، ابن الأثير، عزالدین، ج6، ص 320
×
×
  • اضافه کردن...