-
تعداد ارسال ها
20 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
نوع محتوا
نمایه ها
تالارهای گفتگو
وبلاگها
بخش دریافت
Articles
تمامی مطالب نوشته شده توسط کریمی
-
امام سجاد (ع) کیست و دارای چه شخصیتی میباشد؟
کریمی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در امامان شیعه(علیهم السلام)
امام سجاد (ع) کیست و دارای چه شخصیتی میباشد؟ پاسخ اجمالی: امام سجاد (ع)، چهارمین امام شیعه، با نام علی بن حسین و القابی چون زینالعابدین، از برجستهترین شخصیتهای تاریخ اسلام است. ایشان در سال ۳۸ هجری در مدینه متولد شد و مادرشان شهربانو، دختر یزدگرد سوم بود. امام سجاد (ع) با وجود بیماری در کربلا، پس از شهادت پدر، میراث امامت را دریافت کرد و با روشهایی چون سخنرانی در مجلس یزید و احیای جامعه شیعه، در برابر ظلم امویان ایستادگی کرد. دوران امامت ایشان با خلفای اموی همراه بود و در فضای سرکوبگر آن عصر، با سکوتی حکیمانه و تربیت معنوی، مسیر امامت را حفظ کرد. ایشان در سال ۹۴ هجری قمری، به دستور ولید بن عبدالملک و از طریق مسمومیت به شهادت رسید و در قبرستان بقیع مدفون شد. پاسخ تفصیلی: امام سجاد (ع)، چهارمین امام شیعه، با نام علی بن حسین شناخته میشود و القابی چون زینالعابدین و سیدالساجدین، بیانگر جایگاه والای عبادی ایشان است. سال تولد امام سجاد (ع)، مورد اختلاف مورخان است؛ با این حال، نظر مشهور که مورد تأیید علمایی چون شیخ مفید [1] و شیخ کلینی[2] است، سال ۳۸ هجری قمری را بهعنوان سال ولادت ایشان معرفی میکند.[3] در مورد روز تولد امام سجاد (ع)، روایتهای مختلفی وجود دارد؛ برخی نیمه جمادیالاولی و برخی پنجم شعبان را ذکر کردهاند.[4] با این حال، تولد ایشان در شهر مدینه، مورد اتفاق همه منابع تاریخی است. [5] پدر امام سجاد (ع)، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و مادر ایشان، بنا بر قول مشهور، دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی بود که پس از اسلام آوردن، به عقد امام حسین (ع) درآمد و به مدینه آمد.[6] نام «شهربانو» در منابع تاریخی، از دیگر اسامی این بانوی گرامی شناختهشدهتر است. [7] برای امام سجاد (ع) القاب متعددی در منابع آمده است که هر یک بیانگر مقام والای عبادی، علمی و معنوی ایشان است؛ از جمله مشهورترین آنها «زینالعابدین» و «سیدالعابدین» است و کنیههایی چون «ابوالحسن»، «ابومحمد»، «ابوالقاسم» و «ابوبکر» نیز برای ایشان نقل شده است. [8] امام سجاد (ع) دارای همسران متعددی بودهاند که بیشتر آنان ام ولد میباشند. از جمله همسران شناختهشده ایشان، حضرت فاطمه بنت الحسن (ع) -معروف به «امعبدالله»- دختر امام حسن مجتبی (ع) است که مادر امام محمد باقر (ع) میباشد. [9] در مورد فرزندان امام علی بن حسین (ع)، اختلافاتی در شمار و اسامی آنان وجود دارد،[10] اما فهرست اجمالی در منابع معتبر شامل این افراد است: امام محمد باقر (ع)، عبدالله، حسن، حسین، زید، عمر، حسین اصغر، عبدالرحمن، سلیمان، علی، خدیجه، محمد اصغر، فاطمه، علیّه و امکلثوم. [11] امام سجاد (ع) که خود شاهد فاجعه کربلا بود، با وجود رنجهای فراوان، در برابر ظلم امویان سکوت نکردند. یکی از جلوههای بارز این مقاومت، سخنرانی ایشان در مجلس یزید در شام بود؛ مجلسی که با هدف تحقیر اهل بیت (ع) تشکیل شده بود اما با سخنان افشاگرانه امام، به صحنهای برای بیداری مردم بدل شد. وقتی یزید برای قطع سخنان امام دستور اذان داد، امام سجاد (ع) با اشاره به نام پیامبر (ص) در اذان، یزید را به چالش کشیدند و فرمودند: «اگر محمد (ص) جد توست، دروغ میگویی و اگر جد من است، چرا فرزندانش را کشتی؟»[12] این جمله کوتاه، اما عمیق و کوبنده، نهتنها پرده از ماهیت حکومت اموی برداشت، بلکه وجدان عمومی را نیز به داوری فراخواند. امام سجاد (ع) با بهرهگیری از منطق نسب و پیوند نبوی، مشروعیت ادعای یزید را به چالش کشید و مظلومیت اهل بیت (ع) را در برابر دیدگان همگان آشکار ساخت. دوران امامت امام علی بن الحسین (ع) با خلافت شماری از خلفای اموی همزمان بود؛ از جمله یزید بن معاویه، معاویه بن یزید، مروان بن حکم، عبد الملک بن مروان و ولید بن عبد الملک. این دوره از تاریخ اسلام با بیثباتیهای گسترده سیاسی، تنشهای اجتماعی و بحرانهای امنیتی همراه بود. فضای سیاسی آن عصر آکنده از اضطراب، سرکوب و فقدان امنیت عمومی بود. حکومتهای وقت با اعمال خشونت و ایجاد فضای رعب و وحشت، زمینهساز انزوای اجتماعی و فروپاشی انسجام مدنی شدند.[13] این فضا بگونه ای بود که در وصیت امامت به حضرت سجاد (ع) امر به چشم پوشی از خلق و سکوت شده بود[14] لذا مبارزه حضرت با حکومت بگونه ای دیگر بود و آن احیای دوباره جامعه شیعه بعد از شهادت پدرشان می باشد و با تلاش امام سجاد (ع) دوباره جامعه شیعه شکل گرفت و عده ی زیادی به جریان امامت پیوستند.»[15] در تعیین تاریخ شهادت امام زینالعابدین بین منابع تاریخی و روایی اختلاف نظر چشمگیری وجود دارد. با این حال، سال ۹۴ هجری قمری در میان این اقوال، از اعتبار و پذیرش بیشتری برخوردار است و در آثار شماری از محدثان و مورخان برجسته، به عنوان تاریخ محتملتر شهادت آن حضرت معرفی شده است. اهمیت این سال از آن روست که با درگذشت گروهی از فقهای برجسته مدینه هم زمان بوده و به همین مناسبت در منابع تاریخی با عنوان «سنة الفقهاء» شناخته شده است. [16] از جمله شخصیتهای معتبر علمی که این تاریخ را پذیرفتهاند، میتوان به شیخ طوسی در کتاب «المصباح»[17] محقق اربلی در «کشف الغمه»[18] و مرحوم کلینی در کافی اشاره کرد. [19] افزون بر اختلاف در سال شهادت، در تعیین روز دقیق شهادت نیز اقوال متعددی وجود دارد؛ از جمله 12محرم[20] و ۲۵ محرم که باید گفت 25 محرم از شهرت و مقبولیت بیشتری برخوردار است و شماری از بزرگان، از جمله شیخ طوسی[21] و کفعمی،[22] این روز را در آثار خود به عنوان روز وفات امام زینالعابدین (ع) ثبت کردهاند. بر اساس گزارشهای معتبر تاریخی و روایی، شهادت امام علی بن الحسین به دستور ولید بن عبدالملک و از طریق مسمومیت صورت پذیرفته است.[23] محل دفن آن حضرت در قبرستان بقیع در مدینه منوره قرار دارد؛ جایی که آرامگاه ایشان در جوار مرقد عموی بزرگوارشان، امام حسن مجتبی (ع)، واقع شده است. [24] سن شریف امام سجاد (ع) در هنگام شهادت، بنا بر قول مشهور، ۵۷ سال بوده است. [25] [1] الارشاد، الشیخ المفید، ج۲، ص۱۳۷ [2] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص512 [3] کشف الغمه فی معرفه الائمه، المحدث الاربلی، ج2، ص627 / بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص12 / مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ص792 / تذکره الخواص، سبط بن لاجوزی، ص291 [4] اعلام الوری باعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، ج1، ص480 / بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص14 [5] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص7 / کشف الغمه، ابن ابی الفتح الاربلی، ج2، ص285 / الارشاد، الشیخ المفید، ج۲، ص۱۳۷ / اعلام الوری باعلام الهدی، الشيخ الطبرسي ،ج1، ص480 [6] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص11 / الخراج و الجرائح، الراوندی، قطب الدین،ج2، ص751 [7] انساب الاشراف، البلاذری، ج3، ص102 / الارشاد، الشیخ المفید، ج۲، ص۱۳5 [8] مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص310 / بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص4 [9] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج64، ص155 [10] مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص311 / کشف الغمه، ابن ابی الفتح الاربلی، ج2، ص317 / تاریخ موالید الائمه، البغدادی، ابن الخشاب، ص24 / بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص155 [11] اعلام الوری باعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، ج1، ص494 [12] جهاد الامام السجّاد، الحسيني الجلالي، السيد محمد رضا، ص54 [13] الإمام السجّاد جهاد وأمجاد، حسين الحاج حسن، ص: 9 [14] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص281 [15] معجم رجال الحديث،الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج21، ص38 [16] تذکره الخواص، سبط بن جوزی، ص298 / بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج46، ص151 [17] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ص787 [18] کشف الغمه، ابن ابی الفتح الاربلی، ج2، ص294 [19] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص468 [20] إعلام الورى بأعلام الهدى ط- الحديثة، الشيخ الطبرسي، ج1، ص481 / الإتحاف بحب الأشراف، الشبراوي، جمال الدين، ص: 276 [21] مصباح المتهجد، الشیخ الطوسی، ص787 [22] المصباح- جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية، الكفعمي العاملي، الشيخ ابراهيم، ص509 [23] الاتحاف بحب الاشراف، الشبراوی، جمال الدین، ص277 [24] الارشاد، الشیخ المفید، ج2، ص138 [25] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص466 -
آیا حضرت علی(ع) دخترش ام کلثوم را به عقد عمر درآورده است؟
کریمی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در امامان شیعه(علیهم السلام)
برای مشاهده پاسخ به لینک زیر مراجعه شود: -
آیا حضرت علی(ع) دخترش ام کلثوم را به عقد عمر درآورده است؟ پاسخ اجمالی: ازدواج امکلثوم، دختر امام علی (ع)، با عمر بن خطاب از مسائل تاریخی مورد اختلاف میان شیعه و اهل سنت است. در اینباره هشت دیدگاه مطرح شده که برخی اصل ازدواج را انکار کردهاند، برخی آن را ناشی از اکراه دانستهاند، و گروهی امکلثوم را دخترخوانده یا کنیهای برای دیگر دختران بنیهاشم معرفی کردهاند. همچنین روایتهایی از نافرجامی و بی ثمره بودن این ازدواج وجود دارد. بررسی این اقوال نشان میدهد گزارشها با تناقضات و ضعف سندی همراه است؛ بنابراین این ازدواج از نظر تاریخی و علمی قطعی و قابل اعتماد نیست. پاسخ تفصیلی: مسئله ازدواج امالکلثوم، دختر امام علی (ع)، با عمر بن الخطاب، دومین خلیفه، از مباحث تاریخی پیچیده و محل اختلاف میان محققان است. در منابع شیعه و اهل سنت اقوال گوناگونی در اینباره نقل شده است؛ مجموعاً هشت دیدگاه مطرح است:[1] قول نخست، عدم وقوع ازدواج میان عمر و امکلثوم است؛ این دیدگاه را مرحوم شیخ مفید[2]، سید میر ناصر حسین لکنهوی هندی[3] و شماری دیگر از علمای امامیه.[4] قول دوم، وقوع ازدواج بهصورت اکراه و اجبار است؛ قائلان به این نظر با استناد به روایات موجود آن را برگزیدهاند. از جمله سید مرتضی[5]، کلینی (با توجه به روایتی که نقل کرده)[6]، ابوالقاسم کوفی[7]، قاضی نعمان[8]، شیخ طوسی[9]، شیخ طبرسی[10]، علامه مجلسی[11] بر این قول تأکید کردهاند. قول سوم، ازدواج عمر با دخترخواندهی حضرت علی (ع) است؛ این دختر میتواند فرزند اسماء بنت عُمیس همسر امام علی(ع)؛ یا دختر ابوبکر و خواهر محمد بن ابوبکر باشد. بر این اساس، امکلثوم دخترخواندهی امام علی(ع) بوده و نه دختر حقیقی ایشان. این دیدگاه در کلام شیخ نقدی در الأنوار العلویة مطرح شده[12] و مرحوم آیتالله سید شهابالدین مرعشی نیز در تعلیقات خود بر إحقاق الحق آن را پذیرفته است.[13] قول چهارم، ازدواج عمر با زنی از جن است که به امکلثوم شباهت داشته است. این قول بسیار ضعیف شمرده میشود، هرچند مرحوم قطب راوندی آن را روایت کرده است.[14] قول پنجم، به انکار وجود دختری مستقل به نام امکلثوم برای امام علی (ع) اشاره دارد. بر اساس این دیدگاه، امکلثوم در حقیقت کنیهای برای زینب صغری،[15] زینب کبری،[16] رقیه[17] یا نفیسه[18] بوده است؛ زیرا در منابع تاریخی ولادت و وفات او به روشنی ذکر نشده و اصل وجودش در ابهام قرار دارد. برخی علمای امامیه و اهل سنت نیز همین برداشت را تأیید کردهاند. ازدمیری مهریه زینب دختر علی را در ازدواج با عمر نقل کرده است.[19] حال اگر امکلثوم همان زینب یا رقیه باشد، همسران آنان مشخصاند: زینب دختر حضرت زهرا(س) با عون بن جعفر،[20] زینب کبری با عبدالله بن جعفر،[21] رقیه با مسلم بن عقیل[22] و نفیسه با عبدالله بن عقیل ازدواج کردهاند.[23] بنابراین، نامی از عمر بهعنوان شوهر دختران امیرالمؤمنین (ع) در منابع معتبر دیده نمیشود. قول ششم، بر این باور است که دختری که عمر با او ازدواج کرد، کنیززادهی حضرت علی (ع) بوده است. برخی از محققان به این دیدگاه گرایش یافتهاند و آن را می توان از باب نمونه در کتاب موالید الأئمة یافت.[24] قول هفتم، به نافرجامی ازدواج عمر با امکلثوم اشاره دارد؛ بدین معنا که هرچند عقد ازدواج صورت گرفت، اما پیش از همبستری عمر از دنیا رفت. نوبختی آن را نقل کرده[25] و شیخ جعفر نقدی در الأنوار العلویة مینویسد که عمر تنها از دور به او مینگریست و توان نزدیک شدن نداشت، از این رو به صرف عنوان شوهر بودن بسنده کرد.[26] بر همین اساس، برخی بر این باورند که عمر با امکلثوم همبستر نشده است.[27] دیدگاه هشتم، که در میان اهل سنت شهرت یافته، بر این باور است که ازدواج عمر با امکلثوم ثمربخش بوده و فرزندانی چون رقیه و زید از این پیوند پدید آمدهاند.[28] با این حال، این گزارش از پشتوانهی علمی کافی برخوردار نیست و با اشکالات جدی مواجه است. نخست آنکه اسناد مربوط به این ازدواج از نظر رجالی قابل خدشهاند؛ برخی راویان نزد علمای اهل سنت تضعیف شدهاند و برخی دیگر به دلیل دشمنی آشکار با اهل بیت، از نگاه شیعه فاقد اعتبارند. نکتهی مهمتر آن است که این روایت در هیچیک از منابع معتبر حدیثی اهل سنت ـ از جمله کتب سته ـ ثبت نشده و حتی در کتابی همچون مسند احمد نیز اثری از آن دیده نمیشود. بر این اساس، این دیدگاه از منظر تاریخی و علمی فاقد استحکام لازم بوده و نمیتوان آن را بهعنوان گزارشی معتبر و قابل اعتماد پذیرفت.[29] این دیدگاه با تناقضات جدی روبهروست؛ برخی روایات امکلثوم را در خردسالی هنگام خواستگاری عمر معرفی میکنند، در حالی که گزارشهای دیگر حضور او در واقعهی سقیفه را نشان میدهد[30] بنابراین او در زمان خواستگاری عمر فردی بالغی بوده است. افزون بر این، یادآوری خردسالی امکلثوم از سوی امام علی (ع) میتواند نشانهی آن باشد که مقصود در این نقلها دختر حضرت زهرا (س) نبوده است. همچنین، برخی منابع ازدواج عمر با امکلثوم دختر ابوبکر را ذکر کردهاند که خود بر پیچیدگی و ابهام موضوع میافزاید.[31] گفته شده است انگیزهی عمر از ازدواج با امکلثوم، حدیثی منسوب به پیامبر بوده که «هر نسبی در قیامت قطع میشود جز نسب من» و او به سبب این روایت خواسته است با پیامبر قرابت یابد. [32] با این حال، خود عمر تصریح کرده بود که نسب برایش اهمیتی ندارد و تنها باقیماندهی اخلاق جاهلی در او بیتفاوتی نسبت به اصل نسب است.[33] افزون بر این، قرابت عمر با پیامبر پیشتر برقرار بود، زیرا رسول خدا داماد او به شمار میآمد. [34] دربارهی وفات امکلثوم گزارشهای تاریخی متناقضی وجود دارد. برخی روایات میگویند او و فرزندش زید در یک روز درگذشتند[35] و ابن عمر[36] یا سعید بن عاص[37] والی معاویه در مدینه[38] ،بر پیکر آنان نماز خوانده است، گاه با ذکر حضور حسن و حسین (ع) [39] و گاه بدون اشاره به ایشان.[40] بر اساس این روایت، وفات امکلثوم در دوران حکومت معاویه رخ داده است. در مقابل، برخی منابع حضور او را در واقعهی عاشورا را ذکر کردهاند[41] که این امر تناقضی آشکار در تعیین زمان وفات او به شمار میآید. برخی منابع اهل سنت ازدواجهای متعدد امکلثوم با عمر، عون، محمد و عبدالله را نقل کردهاند؛[42] اما این گزارشها با تناقضات جدی روبهروست. دربارهی عون و محمد، برخی روایات کشته شدن آنان را در زمان عمر ذکر کردهاند، در حالی که منابع دیگر شهادتشان را در جنگ صفین یا کربلا دانستهاند.[43] افزون بر این، ازدواج امکلثوم با عبدالله نیز از نظر تاریخی و شرعی ناممکن است؛ زیرا بر اساس تاریخ شهادت امیرالمؤمنین، لازم میآید که دو خواهر همزمان همسر عبدالله بوده باشند، و چنین امری در شرع محال است؛[44] بنابراین، گزارشهای اهل سنت دربارهی امکلثوم فاقد انسجام تاریخی بوده و سرشار از تناقضات و اشکالات اساسی است، از این رو نمیتوان آنها را بهعنوان منابع معتبر علمی پذیرفت. با کنار گذاشتن ابهامات و بررسی گزارشهای مربوط به ازدواج امکلثوم، روشن میشود که بسیاری از این نقلها حاوی عباراتی هستند که نسبت به حضرت علی (ع) و نیز شخصیت عمر که نزد اهل سنت محترم است، جنبهی اهانتآمیز دارند؛ نمونههایی از این روایات در منابعی چون ابن سعد،[45] دولابی[46] و ابن اثیر[47] نقل شده است؛ برخی روایات مدعیاند که امام علی (ع) معاذالله دختر خود را نزد عمر فرستاده و او وی را بوسیده [48]یا در آغوش گرفته است؛[49] در حالی که لمس نامحرم نزد شیعه و اهل سنت بهطور قطعی حرام است. سبط بن جوزی، از علمای اهل سنت، روایات منسوب به ازدواج عمر با امکلثوم را بهشدت نکوهش کرده و آن را عملی زشت و غیرقابل پذیرش دانسته است. او تصریح میکند که حتی نسبت دادن چنین رفتاری به عمر نارواست.[50] افزون بر این، عقل و وجدان نمیپذیرد که حضرت علی (ع) از روی رغبت دختر خود را به پیرمردی بسپارد که دچار کچلی[51]و انحراف چشم بوده است،[52] در حالی که پسران جوان جعفر در خانه او حضور داشتند و پیامبر اکرم (ص) نیز توصیه کرده بودند که دختران علی (ع) برای پسران جعفر هستند و اساساً دختران بنیهاشم شایستهی ازدواج با پسران بنیهاشماند.[53] همچنین با توجه به خلقوخوی عمر و گزارشهای تاریخی،[54] بسیاری از جمله خواهر عایشه از ازدواج با وی امتناع کردهاند[55]. بنابراین، نسبت دادن چنین ازدواجی به حضرت علی (ع) بهعنوان اقدامی از روی رغبت، نه با عقل و انصاف سازگار است و نه از منظر علمی و تاریخی قابل پذیرش. [1] معمای یک ازدواج: واکاوی گزارش ازدواج عمر، شهرستانی، سیدعلی، ص27 [2] المسائل السروية ، الشيخ المفيد، ص86 [3] افحام الأعداء والخصوم ، الموسوي الهندي، السيد ناصر حسين، ص46 [4] أدب الطّف أو شعراء الحسين(ع)، شبّر، جواد، ج1، ص76 [5] الشافي في الإمامة، السيد الشريف المرتضي، ج3، ص272 / تنزيه الأنبياء، السيد الشريف المرتضي، ص191 / رسائل الشريف المرتضى، السيد الشريف المرتضي، ج3، ص149 [6] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني ، ج5، ص346 [7] الإستغاثة في بدع الثلاثة ، الكوفي، أبو القاسم علي بن أحمد، ج1، ص81 [8] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، القاضي النعمان المغربي، ج2، ص507 [9] تمهیدالاصول فی علم الکلام ،طوسی، محمدبن حسن، ص386 [10] إعلام الورى بأعلام الهدى، الشيخ الطبرسي، ج1،ص398 [11] مرآة العقول، العلامة المجلسي ، ج20، ص42 [12] الانوار العلويه، النقدي، جعفر، 436 [13] إحقاق الحق و إزهاق الباطل ، التستري، القاضي نور الله، ج2، ص490 [14] الخرائج و الجرائح ، الراوندي، قطب الدين، ج2، ص825 [15] الإرشاد ، الشيخ المفيد، ج1، ص354 [16] اين نظر از شعرِ شيخ ابراهيم بن يحيى عاملى و سيد عبدالرزاق مقرّم و ديگران فهميده مىشود (به نقل از معمای یک ازدواج، شهرستانی علی، ص: 33). [17] المجدي في أنساب الطالبين، العلوي، علي بن محمد، ص17 [18] همان، ص18 [19] نظام الحكومة النبوية المسمى التراتيب الإدارية، محمد عبد الحي الكتاني، ج2، ص268 [20] تنقیح المقال فی علم الرجال، مامقانی، عبدالله، ج2، ص355 [21] الطبقات الكبرى - ط العلميه، ابن سعد كاتب الواقدي، ج8، ص340 [22] انساب الاشراف للبلاذري ، البلاذري، ج2، ص70 [23] المجدي في أنساب الطالبيين، علي بن أبي الغنائم العمري، ص200 [24] تاريخ مواليد الأئمة، البغدادي، ابن الخشاب ، ص15 [25] مناقب آل أبي طالب - ط المكتبة الحيدرية ، ابن شهرآشوب، ج3، ص89 [26] الانوار العلويه ، النقدي، جعفر، ص435 [27] المجدي في أنساب الطالبين ، العلوي، علي بن محمد، ج1، ص17 [28] الطبقات الكبرى - ط دار صادر، ابن سعد، ج8، ص463 [29] ازدواج ام کلثوم با عمر، حسینی میلانی، علی، ص57-58 [30] الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، الهيتمي، ابن حجر، ج1، ص93 / بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج53، ص19 [31] تهذيب الأسماء واللغات ،النووي، أبو زكريا، ج 2 ،ص 369 [32] شرح الزرقاني على المواهب اللدنية بالمنح المحمدية ، الزرقاني، محمد بن عبد الباقي، ج7، ص269 [33] مصنف ابن أبي شيبة ، ابن أبي شيبة، أبو بكر،ج4،ص26 [34] الطبقات الكبرى - ط دار صادر، ابن سعد، ج8، ص81 [35] السنن الكبرى ، البيهقي، أبو بكر، ج4، ص52 [36] الطبقات الكبرى - ط دار صادر، ابن سعد، ج8، ص464 [37] سنن الدارقطني ، الدارقطني ، ج2، ص448 / المعرفة والتاريخ ، الفسوي، يعقوب بن سفيان ، ج1،ص214 [38] تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر، ج21، ص107 [39] التاريخ الأوسط ، البخاري ، ج1، ص102 [40] سنن الدارقطني ، الدارقطني ، ج2، ص448 [41] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء ، العلامة المجلسي ، ج45،ص60 / نور العين في مشهد الحسين ، الإسفرايني، أبو اسحاق ، ص52 [42] الطبقات الكبرى - ط العلميه ، ابن سعد كاتب الواقدي ، ج8، ص338 [43] أنساب الأشراف ، البلاذري ، ج2، ص44 [44] سير أعلام النبلاء - ط الرسالة ، الذهبي، شمس الدين ، ج3، ص 502 [45] الطبقات الكبرى - ط دار صادر ، ابن سعد ج8 ، ص463 [46] الذرية الطاهرة ،الدولابي ، ص114 [47] أسد الغابة ط العلمية ، ابن الأثير، أبو الحسن ، ج7، ص377 [48] تاريخ بغداد وذيوله - ط العلمية ، الخطيب البغدادي ، ج 6 ، ص 180 [49] سيرة ابن اسحاق = السير والمغازي ، ابن إسحاق، محمد ، ص248 [50] تذكرة الخواص ، سبط بن الجوزي ، ص288 [51] تاريخ الخميس في أحوال أنفس النفيس ، الشيخ حسين ديار البكري ، ج2، ص240 [52] المحبر، البغدادي، محمد بن حبيب ، ص303 [53] من لا يحضره الفقيه ، الشيخ الصدوق ، ج3، ص393 [54] مصنف ابن أبي شيبة ، ابن أبي شيبة، أبو بكر ، ج5، ص223 / المستدرك على الصحيحين ، الحاكم، أبو عبد الله ، ج4، ص194 [55] تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، وصلة تاريخ الطبري ، الطبري، أبو جعفر ، ج4، ص199
-
چه شباهت ها و تفاوت های میان مسأله "بداء" و "نسخ" وجود دارد؟ پاسخ اجمالی: مسألهی «بداء» و «نسخ» هر دو بیانگر آشکار شدن تدریجی اراده الهی برای بندگان هستند، اما در دو قلمرو متفاوت عمل میکنند: وجه شباهت: هر دو نشاندهنده تغییر در مقدرات الهیاند که از ابتدا در علم خداوند معلوم بوده و هیچگونه جهل یا پشیمانی در آن راه ندارد؛ تنها برای انسان بهتدریج آشکار میشود. وجه افتراق: «بداء» مربوط به تغییر در امور تکوینی مانند طول عمر یا سرنوشت انسان است، در حالی که «نسخ» به تغییر در احکام تشریعی مانند تغییر قبله یا احکام شرعی اختصاص دارد. بنابراین، بداء در حوزهی آفرینش و تقدیرات طبیعی رخ میدهد و نسخ در حوزهی شریعت و قوانین دینی؛ هر دو جلوهای از علم مطلق و حکمت بیپایان خداوند هستند. پاسخ تفصیلی: اندیشه اسلامی سرشار از مفاهیمی است که در تلاش برای ارائه تصویری دقیقتر از اراده الهی به بندگان، به گونهای علمی و فلسفی به بیان مفاهیم کلیدی میپردازد؛ در این میان، دو مفهوم "بداء" و "نسخ" جایگاه ویژهای در مباحث کلامی و فقهی دارند؛ هر یک با ویژگیها و کاربردهای منحصر بهفرد خود، جلوهای از علم مطلق و قدرت الهی هستند؛ تفسیر این دو مفهوم، نه تنها به درک بهتر از ماهیت قوانین تشریعی و تکوینی کمک میکند، بلکه باعث تقویت ایمان و شناخت از حکمت الهی در زندگی فردی و اجتماعی میشود. اینک به شباهت ها و تفاوت های این دو مفهوم می پردازیم: وجه شباهت بداء به مفهوم تغییر در تقدیرات تکوینی است که تنها در ظاهر برای ما قابل مشاهده است، نه احکام شرعی؛ خداوند متعال بر اساس شرایط موجود انسان، سرنوشت او را در لوح تقدیرات ثبت میکند؛ اما این سرنوشت به صورت ثابت نیست؛ به عنوان مثال، اگر فردی پس از مدتی به انجام اعمال خیر همچون صله رحم یا یاری به نیازمندان مبادرت ورزد، خداوند تقدیر او را تغییر داده و سرنوشت بهتری برای او مقرر مینماید؛[1] نکته مهم این است که خداوند از همان ابتدا به تمامی این تغییرات آگاهی کامل دارد؛ بدین ترتیب، این تغییرات نه ناشی از جهل، بلکه تنها برای انسان مجهول و ناشناخته میباشد و به هیچ وجه نقصی در علم الهی وجود ندارد و همین امر وجه شبهات میان مفهوم "بداء" و "نسخ" می باشد چراکه هردو تغییر در مقدرات الهی می باشند و این تغییرات با علم خداوند از ابتداء الامر بوده است و جهل و پیشمانی و... در آن برای خداوند متعال وجود ندارد. وجه افتراق بر اساس توضیحات ارائهشده، میتوان نتیجه گرفت که نسخ و بداء هر دو به نوعی بیانگر آشکار شدن تدریجی اراده الهی برای بندگان هستند، با این تفاوت که هر یک در قلمرو متفاوتی عمل میکنند؛ نسخ به تغییرات در احکام تشریعی اشاره دارد، مانند تغییر قبله که در منابع فقهی و تفسیری ذکر شده است؛ در این موارد، ممکن است حکمی ابتدا بهعنوان دائمی در نظر گرفته شود، اما بعداً توسط پیامبر اکرم (ص) نسخ شده و با حکمی دیگر جایگزین گردد؛ این فرآیند در واقع بیانگر نوعی بداء در چارچوب تشریع است، اما بهطور مرسوم در قلمرو شریعت از واژه نسخ استفاده میشود. از سوی دیگر، بداء به تغییر در امور تکوینی اشاره دارد، مانند تغییر در طول عمر انسانها؛ این تغییرات برخلاف نسخ، در قلمرو قوانین طبیعی و سرنوشت فردی اعمال میشوند؛ در هر دو حالت، این تغییرات نشانهای از علم مطلق و قدرت بیپایان خداوند هستند که از ابتدا به تمامی آنها آگاهی داشته است.[2] در میان علمای برجسته شیعه نیز افرادی چون مرحوم کاشف الغطاء[3]، شیخ صدوق[4] و علامه مظفر[5] این دو اصطلاح را بهعنوان مفاهیمی متناظر و هممعنا مطرح کردهاند؛ به عنوان نمونه علامه سند در این باره می فرمایند: بداء در اصطلاح دارای چندین معنا است، از جمله ظهور چیزی از جانب خداوند برای شخصی از بندگانش، پس از آن که از آنها مخفی نگه داشته شده بود؛ به این معنا که خداوند شأن یا حکمی را بر اساس مصلحت بنده آشکار میسازد؛ همچنین بداء به معنایی مترادف با نسخ نیز استفاده میشود، به گونهای که بداء نسخی تکوینی محسوب میگردد.[6] نتیجه گیری از بررسی شباهتها و تفاوتهای میان "بداء" و "نسخ"، میتوان نتیجه گرفت که هر دو به روشنی نشاندهنده آشکار شدن تدریجی اراده الهی هستند، اما در زمینهها و قلمروهای متفاوتی عمل میکنند؛ بداء نمایانگر تغییر در تقدیرات تکوینی است و نسخ به تغییر در احکام تشریعی اختصاص دارد؛ این تغییرات، چه در قلمرو تکوین و چه در قلمرو تشریع، نه تنها نشانهای از قدرت بیکران خداوند هستند، بلکه به نوعی گواه بر حکمت و علم مطلق الهیاند؛ تلاش اندیشمندان اسلامی در تبیین این مفاهیم، نشاندهنده عمق و زیبایی تفکر دینی و ضرورت مطالعه دقیق آنها برای دستیابی به فهمی جامعتر از اراده الهی است. [1] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج4، ص121 [2] یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، مکارم شیرازی، ناصر، ص109 [3] اصل الشیعه و اصولها، کاشف الغطاء، الشیخ محمد حسین، ص314 [4] التوحید، الشیخ الصدوق، ص335 [5] عقائد الامامیه، المظفر، الشیخ محمدرضا، ص50 [6] التوحيد في المشهد الحسيني و انعكاسه على خارطة مسؤوليات العصرالراهن، السند، الشیخ محمد، ص27
-
منظور از بداء در امامت سید محمد، فرزند امام هادی(ع) چیست؟ پاسخ اجمالی: ادعای «بداء» در امامت سیدمحمد فرزند امام هادی(ع) هیچگونه پشتوانه عقلی و نقلی ندارد؛ زیرا امام هادی(ع) در زمان حیات سیدمحمد، بارها بهصراحت امام حسن عسکری(ع) را بهعنوان جانشین خود معرفی کردهاند. روایات معتبر در منابع شیعه، از جمله نقلهای شیخ کلینی در کافی و شیخ طوسی در الغیبة به روشنی نشان میدهد که امامت سیدمحمد هرگز مطرح نبوده و سلسله امامت از پیش با نصّ و اراده الهی تعیین شده است. بنابراین، امکان وقوع «بداء» در این موضوع کاملاً منتفی بوده و چنین ادعایی با آموزههای قطعی شیعه سازگار نیست. پاسخ تفصیلی: در خصوص ادعای مطرحشده درباره «بداء» در امامت سیدمحمد، علاوه بر مباحثی که پیشتر در زمینه «بداء» در مورد اسماعیل فرزند امام صادق(ع) بیان شد، دلایل اختصاصی دیگری نیز وجود دارد که بهروشنی این ادعا را رد میکند؛ در ادامه، این دلایل به شکلی علمی و منسجم مورد بررسی قرار خواهند گرفت. ابتدا باید خاطرنشان کرد که «بداء» به معنای واقعی آن، هرگز نمیتواند در امامت سیدمحمد تحقق یابد؛ چراکه شواهد و روایات معتبر موجود در منابع شیعه حاکی از آن است که امام هادی (ع) در زمان حیات سیدمحمد، بارها بهصراحت فرمودهاند که وی امام بعد از ایشان نخواهد بود؛ امام هادی (ع) بهصورت آشکار امام عسکری (ع) را بهعنوان جانشین خود معرفی کردهاند؛ بنابراین، ادعای وقوع «بداء» در امامت سیدمحمد، در تضاد با بیانات روشن و قاطع امام هادی (ع) است. برای اثبات این موضوع، کافی است به چند روایت صحیحالسند استناد کنیم؛ از جمله روایتی که مرحوم شیخ کلینی در کتاب شریف کافی، در «باب الاشارة والنص علی ابی محمد (ع)» از علی بن عمر نوفلی نقل میکند که در صحن منزل امام هادی (ع) خدمت ایشان بودم و پسرشان محمد از نزد ما عبور کرد؛ به حضرت عرض کردم: جانم به قربانت، آیا او صاحب ما بعد از شماست؟ امام هادی (ع) پاسخ دادند: نه، صاحب شما بعد از من حسن است.[1] این روایت بهوضوح نشان میدهد که امام هادی (ع) نهتنها امامت سیدمحمد را اعلام نکردهاند، بلکه امامت امام حسن عسکری (ع) را بهعنوان جانشین خود تصریح نمودهاند؛ بنابراین، امکان وقوع «بداء» در امامت سیدمحمد کاملاً منتفی است؛ از دیدگاه عقلی و نقلی، چنین ادعایی فاقد پایه و اساس بوده و هیچ تناسبی با آموزههای قطعی شیعه ندارد. همچنین مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبة روایت قابلتوجهی را نقل میکند که بهوضوح امامت امام حسن عسکری (ع) پس از امام هادی (ع) را تأیید میکند؛ این روایت از احمد بن عیسی علوی، از نوادگان علی بن جعفر، چنین بیان شده است: وی میگوید که به دیدار امام هادی (ع) در صریا رفتم و به ایشان سلام کردم؛ در همان زمان، ابوجعفر و ابومحمد (فرزندان امام هادی) وارد شدند؛ ما برای سلام کردن به ابوجعفر از جا برخاستیم، اما امام هادی (ع) فرمودند: «این امام شما نیست، به امام خود احترام بگذارید» سپس به ابومحمد (امام حسن عسکری) اشاره کردند.[2] این روایت مستند، بهروشنی نشاندهنده آن است که امام هادی (ع) امامت امام حسن عسکری (ع) را بهعنوان جانشین خود تأیید کرده و از هرگونه سوءتفاهم درباره امامت دیگر فرزندان جلوگیری نمودهاند. علاوه بر این، روایتی از امام رضا (ع) که در منابع شیعه بهثبت رسیده است، زنجیره امامت را با وضوح کامل شرح میدهد؛ امام رضا (ع) در خطاب به دعبل خزاعی چنین میفرمایند: «ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمد (امام جواد) است و پس از او فرزندش علی (امام هادی) و بعد از او فرزندش حسن (امام عسکری) و پس از حسن، فرزندش حجت امام شما خواهد بود».[3] این تصریحات صریح، که توسط امامان معصوم (ع) بیان شدهاند، هرگونه ادعای «بداء» در امامت را کاملاً نفی میکنند و نشان میدهند که سلسله امامت از همان ابتدا با اراده الهی مشخص و معین بوده است؛ چنین شواهدی پایهای مستحکم برای رد هرگونه شبهه در این زمینه را فراهم میکنند. [1] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص325 - کشف الغمه فی معرفه الائمه، المحدث الاربلی، ج2، ص911 - مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، العلامه المجلسی، ج3، ص388 - الوافی، الفیض الکاشانی، ج2، ص386 - اعلام الوری باعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، ج2، ص133 [2] الغیبه، الشیخ الطوسی، ص199 - بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج50، ص242 - اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، الشیخ حر العاملی، ج5، ص7 [3] کمال الدین و تمام النعمه، الشیخ الصدوق، ج2، ص372 - عیون اخبار الرضا، الشیخ الصدوق، ج1، ص297 - بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج49، ص237 - اعلام الوری باعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، ج2، ص69
-
منظور از بداء در امامت اسماعیل فرزند امام صادق(ع) چیست؟ پاسخ اجمالی: براساس عقل و روایات بداء در اخباری که پیامبران و امامان بهعنوان وعده قطعی الهی و بدون هیچ قید و شرطی به مردم رساندهاند، محال است؛ زیرا اگر چنین خبری تغییر کند، اعتماد مردم به پیامبران و امامان از بین میرود و این امر به نقض غرض الهی در هدایت بشر منتهی میشود. امام باقر(ع) علم الهی را به دو بخش تقسیم کردهاند: علمی که در خزانه خداوند است و امکان تغییر در آن وجود دارد، و علمی که به فرشتگان و پیامبران ابلاغ شده و تحقق آن قطعی است. بنابراین، بداء تنها در علم مخزون معنا دارد و نه در اخبار قطعی ابلاغشده. از سوی دیگر، روایات متواتر مانند روایت «لوح جابر» نشان میدهند که نام امامان دوازدهگانه از ابتدا مشخص بوده و هیچگاه امامت اسماعیل مطرح نشده است. عبارت امام صادق(ع) که فرمودند «ما بدا الله فی شیء کما بدا فی اسماعیل» نیز به معنای آشکار شدن حقیقت است؛ یعنی خداوند با وفات اسماعیل در زمان حیات پدرش روشن ساخت که او امام نیست، نه اینکه تغییری در علم خداوند رخ داده باشد. پاسخ تفصیلی: یکی از شبهات وارد شده مسأله «بداء» در زمینه امامت اسماعیل، فرزند امام صادق (ع) است؛ در این بحث، به بررسی امکان یا عدم امکان تحقق «بداء» در امامت این شخصیت میپردازیم و نکات مرتبط با آن را تشریح میکنیم. عقل و نقل به روشنی بر این نکته تأکید دارند که امکان «بداء» در اخباری که خداوند بهواسطه انبیاء و اوصیاء آنان به مردم رسانده و آنها بهعنوان پیام قطعی الهی بدون هیچ قید و شرطی به اطلاع عموم رساندهاند، وجود ندارد؛ اگر پیامبر یا جانشین او اعلام کند که در زمان مشخصی، رخدادی خاص بهصورت قطعی به وقوع خواهد پیوست، این پیشبینی باید تحقق یابد و تغییر یا «بداء» از سوی خداوند در خصوص چنین خبری نخواهد بود. اگر بخواهیم دلیل عقلی این مسأله را اندکی توضیح بدهیم، باید چنین بگوییم: «بداء» در چنین اخباری، سبب سلب اعتماد مردم به آن پیامبر و به اخباری که میدهد خواهد شد و مردم آن پیامبر را جاهل و دروغگو خواهند خواند؛ در این صورت آن پیامبر جایگاه خود را در میان مردم از دست خواهد داد و غرضی را که خداوند از فرستادن پیامبران و نصب امام داشته است، نقض خواهد شد و نقض غرض قبیح و برای خداوند محال است. همچنین از دیدگاه روایات نیز تحقق «بداء» در اخبار و پیشبینیهایی که از سوی پیامبران و ائمه (ع) به مردم ابلاغ شده، محال است؛ بهعنوان نمونه، مرحوم شیخ کلینی در حدیثی با سند صحیح چنین نقل کرده است: امام باقر (ع) میفرمایند علم دو گونه است: علم مخزون: علمی که در خزانه الهی قرار دارد و هیچیک از مخلوقات از آن آگاه نیستند. خداوند در این علم اختیار دارد که بخشی از آن را پیش اندازد، به تأخیر بیندازد یا تثبیت کند. علم ابلاغشده به فرشتگان و پیامبران: دانشی که خداوند به فرشتگان و پیامبرانش آموزش داده است؛ هرآنچه در این علم به آنها آموزش داده شده، حتماً محقق خواهد شد، زیرا خداوند نه خود را تکذیب میکند و نه فرشتگان و پیامبرانش را.[1] این روایت نشان میدهد که وعدههای قطعی و بیقید و شرط الهی، که توسط پیامبران و ائمه(ع) ابلاغ شدهاند، تغییرپذیر نیستند و تحقق آنها تضمین شده است؛ اما در مورد دانش مخزون الهی، امکان تغییر یا تأخیر وجود دارد که تحت اراده مستقیم خداوند انجام میگیرد. اگر گفتههای امامان (ع) دچار تردید یا عدم تحقق گردد، این امر موجب از دسترفتن اعتماد مردم به ایشان خواهد شد؛ در چنین شرایطی، حتی پذیرش امامت امام کاظم(ع) نیز زیر سؤال میرفت؛ زیرا احتمال داده میشد که «بداء» درباره ایشان نیز رخ دهد و شخص دیگری به امامت منصوب گردد؛ این وضعیت نه تنها نظام امامت را خدشهدار میکرد، بلکه به نقض غرض منجر میشد و نقض غرض برای امام معصوم، که کلام و فعل او بر اساس حکمت الهی و عصمت است، امری محال بهشمار میآید. از سوی دیگر، روایات دوازده امام، مانند روایت لوح جابر که مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی نقل کرده است، بهوضوح نشاندهنده مشخص بودن نام و صفات امامان دوازدهگانه (ع) از ابتدا هستند؛ این روایات تأکید دارند که امامت مقامی الهی است و انتخاب امام از سوی خداوند متعال انجام میگیرد؛ شیعیان بر این باورند که همانطور که نبوت، انتخابی الهی است و مردم هیچ نقشی در آن ندارند، امامت نیز از این قاعده پیروی میکند. در این روایت جابر بن عبدالله انصاری گزارش میدهد که در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) لوحی سبزرنگ را در دستان حضرت فاطمه (س) مشاهده کرده است؛ این لوح شامل اسامی پیامبر، امام علی، امام حسن، امام حسین و دیگر امامان دوازدهگانه (ع) بوده و بهعنوان هدیهای الهی به پیامبر و اهلبیت(ع) اهدا شده است.[2] با وجود این روایات قطعی، پذیرش این ادعا که امام صادق (ع) به امامت اسماعیل تصریح کرده و سپس مرگ اسماعیل موجب «بداء» شده باشد، منطقی به نظر نمیرسد؛ روایات متواتر نشان میدهند که نام امامان دوازدهگانه از آغاز مشخص بوده و هیچ تغییری در این مسئله به وجود نیامده است. مرحوم شیخ صدوق در این باره چنین فرموده: زیدیه گفتهاند: «دلیل بر دروغ بودن ادعای امامیه این است که عقیده دارند جعفر بن محمد (ع) بر امامت فرزندش اسماعیل تصریح کرد و او را در زمان حیاتش به عنوان امام بعد از خودش تعیین نمود و چون اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت، فرمود: «خدا در هیچ چیز اظهار بدا نکرد چنانچه در اسماعیل فرزندم کرد» اگر خبر تعیین دوازده امام درست بود لااقل جعفر بن محمد (ع) آن را میدانست و خواص شیعهاش از آن خبر داشتند و مرتکب این خطا نمیشدند. ما در جواب آنها گفتیم: از کجا میگوئید که جعفر بن محمد نص بر امامت اسماعیل صادر کرده؟ آن کدام خبر است؟ چه کسی آن را روایت کرده؟ چه کسی آن را پذیرفته است؟ زیدیه پس از آن جوابی نداشتند؛ این روایت را کسانی ساختند که به امامت اسماعیل اعتقاد پیدا کردند، این روایت اصل و ریشهای ندارد؛ زیرا روایت امامت دوازده امام را شیعه و سنی از پیامبر(ص) نقل کردهاند. اما گفته آن حضرت درباره اسماعیل که «ما بد اللَّه فی شی ء کما بدا فی اسماعیل؛ خدا آشکار نساخت چیزی را آنطور که درباره پسرم اسماعیل آشکار کرد» به این معنا است که خداوند او را در زمان حیات من از دنیا برد تا بر همگان آشکار شود که او امام بعد از من نیست.[3] نتیجه گیری: روشن شد که «بداء» به معنای حقیقی آن، در مورد اخباری که خداوند بدون قید و شرط توسط پیامبران و امامان به اطلاع مردم رسانده است، امکانپذیر نیست؛ این امر نه تنها به اصل عصمت پیامبران و امامان، بلکه به حکمت الهی و غرض اصلی از ارسال هدایتکنندگان خدشه وارد می سازد. روایت لوح جابر و دیگر احادیث معتبر بهروشنی نام و صفات امامان دوازدهگانه را از آغاز مشخص کردهاند و این امر نشاندهنده قاطعیت در تعیین الهی مقام امامت است؛ همچنین، تحلیل دقیق این مسئله ثابت میکند که امامت اسماعیل هرگز از سوی امام صادق (ع) اعلام نشده و فوت او در زمان حیات پدرش نشانهای آشکار برای رفع هرگونه شبهه در این زمینه بوده است. [1] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص147 - تفسیر العیاشی، العیاشی، محمد بن مسعود، ج2، ص217 - الوافی، الفیض الکاشانی، ج1، ص512 - الفصول المهمه فی اصول الائمه، الشیخ حر العاملی، ج1، ص225 [2] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص527 - الغیبه، الشیخ الطوسی، ص144 - الاختصاص، الشیخ المفید، ص210 - الاحتجاج، الطبرسی، ابومنصور، ج1، ص67 - عیون اخبار عیون اخبار الرضاالرضا، الشیخ الصدوق، ج1، ص42 [3] کمال الدین و تمام النعمه، الشیخ الصدوق، ج1، ص69
-
بداء در قرآن کریم و احادیث اهل بیت(ع) چگونه توصیف شده است؟ پاسخ اجمالی: بداء، بیانگر حکمت بیپایان خداوند در محو یا اثبات امور بر اساس مصالح است و نشان میدهد که اعمال انسان میتواند در مقدرات او اثرگذار باشد. قرآن با آیهی «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکِتابِ» قدرت مطلق خداوند در تغییر سرنوشت را تأیید کرده و ائمه(ع) نیز آن را تبیین نمودهاند. روایات نشان میدهند که رفتارهایی چون صلهرحم یا قطع آن، در افزایش یا کاهش عمر و روزی مؤثر است. بداء به معنای تغییر در علم خداوند نیست، بلکه آشکار شدن امور برای بندگان است. نمونههای تاریخی آن مانند داستان قوم حضرت یونس، قربانی شدن حضرت اسماعیل، میقات حضرت موسی و ..... را در قرآن و سیره امامان می توان دید. پاسخ تفصیلی: بداء، نمایانگر حکمت بیکران خداوند در محو یا اثبات امور بر اساس مصالح و شرایط است؛ از سوی دیگر، این مفهوم نشان میدهد که در نظام مقدرات الهی، بندگان با عملکرد خویش میتوانند مسیر زندگی خود را تحت تأثیر قرار دهند و به خیر و برکت دست یابند؛ مطالعه و تأمل در این موضوع، نه تنها فهم ما را از اراده الهی عمیقتر میسازد، بلکه انسان را به سوی امید، دعا، و عمل شایسته سوق میدهد. آیات و روایات فراوانی به روشنی مفهوم «بداء» را در مورد خداوند اثبات کردهاند، و اهلبیت (ع) نیز با استناد به همین آیات به تبیین و تأکید بر این معنا پرداختهاند؛ از جمله آیات برجسته در این زمینه، این آیه شریفه میباشد: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکِتابِ»[1] «خداوند هرچه را بخواهد محو میکند، و هرچه را بخواهد اثبات میکند، و اصل کتاب [لوح محفوظ] نزد اوست.» این آیه بیانگر قدرت مطلق خداوند در تغییر مقدرات و ایجاد تحولات در امور است، در حالی که علم ازلی و بینقص او به هیچ وجه تحت تأثیر این تغییرات قرار نمیگیرد؛ اهلبیت (ع) نیز با تأکید بر این آیه، نشان دادهاند که بداء نه به معنای تغییر در علم خداوند، بلکه به معنای ظهور و آشکار شدن امور برای بندگان است؛ این دیدگاه عمیق حکایت از هماهنگی کامل بین علم، حکمت، و اراده خداوند دارد. مرحوم عیاشی و فیض کاشانی در تفسیرشان ذیل همین آیه شریفه بیان کرده اند که امام صادق(ع) از وجود نازنین رسول اکرم (ص) چنین نقل فرموده اند: مردی که صله رحم به جا میآورد و تنها سه سال از عمر او باقی مانده است، خداوند به پاداش این عمل نیکو، عمر او را تا سی سال افزایش میدهد؛ در مقابل، بندهای که قطع رحم میکند و از عمر او سی و سه سال باقی است، خداوند عمر او را به سه سال یا کمتر کاهش میدهد. امام صادق (ع)، پس از نقل این روایت، آیه مورد نظر را تلاوت فرمودند تا نشان دهند که «محو و اثبات» در مقدرات، جلوهای از اراده الهی و حکمت اوست. [2] این روایت نه تنها قدرت و اختیار مطلق خداوند را در تغییر مقدرات آشکار میسازد، بلکه نقش اعمال انسان، به ویژه رفتارهای اخلاقی مانند صله رحم، را در تعیین سرنوشت روشن میکند. امام رضا (ع) در پاسخ به سلیمان مروزی که اعتقاد داشت؛ خداوند امور را به پایان رسانده و دیگر چیزی به آن افزوده نخواهد شد، با حکمت و استدلالی قوی فرمودند: «این باور، همان عقیده یهودیان است.» سپس امام (ع) با استفاده از آیات قرآن، این دیدگاه را رد کردند. ایشان فرمودند: اگر خداوند هیچ چیزی بر امور اضافه نمیکند، چگونه خود وعده داده است: «مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم»؟[3] آیا ممکن است وعده دهد اما به آن وفا نکند؟ سپس فرمودند: چگونه ممکن است چنین عقیدهای صحیح باشد، در حالی که خداوند فرموده است: «هر آنچه بخواهد در آفرینش میافزاید»[4] و نیز فرموده است: «خداوند هرچه را بخواهد محو میکند و هرچه را بخواهد اثبات میکند و اصل کتاب [لوح محفوظ] نزد اوست»[5].[6] امام رضا (ع) با این استدلال روشن ساختند که قدرت خداوند در تغییر و تحول امور همواره جاری است و این اعتقاد که خداوند کارها را به پایان رسانده و دیگر هیچ تغییر و تحولی رخ نمیدهد، صحیح نیست. اینجا بود که سلیمان مروزی در پاسخ به امام (ع) فرو ماند و نتوانست پاسخی بدهد. همچنین خداوند متعال در سوره مبارکه زمر می فرمایند: «و اگر ستمکاران مالک تمام آنچه در زمین است باشند و معادل آن را نیز بر آن افزوده باشند، همگی را حاضرند فدا کنند تا از عذاب سهمگین روز قیامت خلاصی یابند اما در آن روز، حقیقتی از سوی خداوند بر آنان آشکار خواهد شد که هرگز انتظارش را نداشتند». [7] مرحوم شیخ صدوق در تفسیر این آیه چنین میفرماید: این عبارت الهی به معنای آشکار شدن اموری برای انسانها است که هرگز انتظار آن را نداشتهاند. اگر بندهای در عمل خود، صله رحم به جا آورد، خداوند عمر او را افزایش میدهد؛ در مقابل، اگر قطع رحم کند، عمرش کاهش مییابد؛ همچنین اگر فردی مرتکب زنا شود، خداوند از روزی و عمر او میکاهد؛ اما اگر او از زنا دوری کرده و راه عفت پیش گیرد، بر عمر و روزی او افزوده میشود.[8] مرحوم شیخ کلینی در کتاب شریف کافی و مرحوم شیخ صدوق در کتاب شریف التوحید نیز با سند معتبر، روایتی از امام صادق (ع) نقل کردهاند که حضرت چنین فرمودهاند: «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد؛ مگر اینکه درباره انجام سه برنامه از او پیمان گرفت: ۱. به بندگی خداوند اعتراف نماید؛ ۲. شریکان و همتایان پوشالی را کنار بزند؛ ۳. معترف باشد که خداوند هر آن برنامهای را که بخواهد پیش از موعد مقرر اجرا میکند و هر برنامهای را که بخواهد به تاخیر میاندازد.»[9] همچنین در جایی دیگر، مرحوم شیخ کلینی در روایتی با سند معتبر نقل میکند: امام صادق (ع) نقل فرمودند: هیچ بدائی برای خداوند رخ نداده است، مگر آنکه آن امر پیش از آشکار شدن، در علم الهی موجود بوده است.[10] این بیان، عمق علم ازلی و مطلق خداوند را نشان میدهد؛ تمام تغییرات و تحولات ظاهری که به بداء تعبیر میشوند، از پیش در علم الهی مقدر و روشن بودهاند؛ بنابراین، بداء نه به معنای جهل یا تغییر در علم خداوند، بلکه جلوهای از حکمت او در آشکار ساختن اموری است که برای بندگان پنهان بودهاند. در روایتی دیگر، امام رضا (ع) در گفتوگویی با سلیمان مروزی، متکلم برجسته خراسان، فرمودند: ای سلیمان! همانا علی (ع) میفرمود: علم بر دو گونه است؛ نوعی از علم، دانشی است که خداوند به فرشتگان و پیامبرانش آموخته است؛ آنچه خداوند به فرشتگان و پیامبران خود تعلیم داده، بیگمان تحقق خواهد یافت و هرگز در آن تناقض یا تغییر وجود ندارد؛ نه خداوند، نه فرشتگان و نه پیامبرانش را نمیتوان خطاکار دانست؛ اما نوع دیگری از علم نیز وجود دارد که نزد خداوند مخزون و محفوظ است؛ او هیچیک از مخلوقاتش را بر این علم آگاه نساخته است؛ از این علم، خداوند هرچه را بخواهد پیش میاندازد و هرچه را بخواهد به تأخیر میاندازد؛ او هرچه را بخواهد محو میکند و هرچه را بخواهد اثبات مینماید.[11] نمونههای تاریخی بداء در قرآن و روایات پدیدهی «بداء» در متون دینی و تاریخ امامیه، با شواهد متعددی گزارش شده است. برخی از مهمترین نمونهها عبارتاند از: _ بر اساس آیه ۹۸ سوره یونس، نافرمانی قوم یونس موجب نزول عذاب الهی گردید. حضرت یونس آنان را غیرقابل هدایت دانسته و ترک گفت. با این حال، یکی از دانشمندان قوم با مشاهده نشانههای عذاب، مردم را به توبه فراخواند. آنان توبه کردند و عذابی که نشانههای آن آشکار شده بود، برطرف شد.[12] _ در آیات ۱۰۲ تا ۱۰۷ سوره صافات، مأموریت حضرت ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش اسماعیل ذکر شده است. هنگامی که هر دو آمادگی کامل خود را برای اطاعت نشان دادند، روشن شد که این فرمان جنبهی امتحانی داشته و هدف، سنجش میزان تسلیم و اطاعت آنان بوده است. _ مطابق آیه ۱۴۲ سوره اعراف، حضرت موسی مأمور شد قوم خود را برای سی روز ترک کند و به وعدهگاه الهی رود تا الواح را دریافت نماید. سپس این مدت ده روز دیگر تمدید شد و در نتیجه، او بیش از سی روز در میقات ماند تا بنیاسرائیل مورد آزمایش قرار گیرند. [13] _ در سیرهی امامان شیعه نیز نمونههایی از بداء مشاهده میشود. از جمله مرگ اسماعیل، فرزند بزرگتر امام صادق(ع)، [14] و مرگ محمد، فرزند بزرگتر امام هادی(ع). [15] برخی شیعیان گمان میکردند اسماعیل جانشین امام صادق و محمد جانشین امام هادی خواهد بود؛ اما با درگذشت آنان در زمان حیات پدرانشان، بداء تحقق یافت و روشن شد که امامان بعدی فرزندان دیگر آن دو امام هستند. نتیجه گیری: بداء جلوهای از حکمت و قدرت بینهایت خداوند است که بیانگر انعطاف در تقدیرات بهواسطه اعمال انسانها و پاسخ به نیازها و دعاهای آنان است؛ این آموزه، برخلاف برداشتهای نادرست، به معنای تغییر علم الهی نیست، بلکه تجلی آشکار اراده و حکمت پروردگار در نظام هستی است؛ تأکید اهلبیت (ع) بر این مفهوم، ما را به ایمان عمیقتر و ارتباط قویتر با خداوند فرا میخواند؛ بداء، علاوه بر اینکه به ما یادآوری میکند که علم و اراده خداوند ورای تصور انسان است، انگیزهای قوی برای بندگان ایجاد میکند تا در مسیر تقوا و عمل صالح گام بردارند و با امید به رحمت الهی، به سوی اصلاح سرنوشت خویش حرکت کنند. [1] رعد/ 39 [2] تفسیر العیاشی، العیاشی، محمد بن مسعود، ج2، ص220 / التفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، محسن، ج3، ص74 [3] غافر/ 60 (وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) [4] فاطر/ 1 ( يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) [5] رعد/ 39 (يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ) [6] التوحید، الشیخ الصدوق، ص452 [7] زمر/ 47 (وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ وَبَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ) [8] التوحید، الشیخ الصدوق، ص336 [9] التوحید، الشیخ الصدوق، ص333 / الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص147 [10] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص148 [11] التوحید، الشیخ الصدوق، ص444 [12] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج: 17، ص: 166 / تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه، مكارم شيرازي، ناصر، ج: 10، ص: 247 [13] تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه، مكارم شيرازي، ناصر، ج: 10، ص: 248/ البداء على ضوء الكتابِ والسنّة، السبحاني، الشيخ جعفر، ص: 134 [14] التوحید، الشیخ الصدوق، ص: 336 [15] الغيبة، الشيخ الطوسي، ص: 200 / بداء از نظر شیعه، فانی اصفهانی، ص: 159.
-
مفهوم و ماهیت بداء چیست؟ پاسخ اجمالی: بداء در اصطلاح شیعی، به معنای آشکار شدن امری از سوی خداوند است که پیشتر برای بندگان پنهان بوده، نه تغییر در علم الهی. این مفهوم بیانگر تعامل میان اراده انسان و تقدیر الهی است و نشان میدهد که برخی مقدرات، بر اساس اعمال و رفتار انسان، قابل تغییرند. بداء هرگز به معنای جهل یا پشیمانی خداوند نیست، بلکه جلوهای از حکمت و قدرت مطلق اوست که در قالب مشیت الهی، برخی امور را مشروط به رفتار بندگان قرار داده است. این آموزه، انسان را به دعا، اصلاح رفتار، و اعتماد بیشتر به خداوند فرا میخواند و نقش مهمی در تعمیق ایمان و مسئولیتپذیری دارد. پاسخ تفصیلی: واژه «بَداء» از ماده «بدو»، در لغت به معناى ظاهر شدنى آشکار است؛[1] به گفته برخى به صحرانشین از آن رو «بدوى» گفته مىشود که شخص هنگام سکونت در شهر و قریه، در ساختمانها و محیط اجتماع پنهان است؛ ولى هنگامى که به بیابان مىرود در فضایى باز و گسترده که سایهاى در آن نیست آشکار مىشود.[2] بداء در اصطلاح به معناى تغییر مقدرات از سوى خداوند بر اساس پارهاى حوادث و وقایع و تحت شرایط و عوامل ویژه است.[3] مفهوم «بداء» از جمله موضوعاتی است که عمق قدرت و حکمت الهی را به تصویر میکشد و پیوندی ناگسستنی میان اراده انسان و تقدیر الهی برقرار میکند؛ این آموزه، همزمان با آشکار کردن دانش ازلی و مطلق خداوند، نقش اعمال و رفتار بندگان در سرنوشتشان را برجسته میسازد؛ چگونگی تعامل میان تقدیر الهی و عملکرد انسان، دریچهای است که درک ما از عدالت و حکمت الهی را عمیقتر میکند و انسان را به تسلیم و اعتماد بیشتر به پروردگار خود فرا میخواند. بداء در میان انسانها به معنای تغییر در تصمیم یا ارائه نظر جدید است؛ انسان که علم و دانش محدودی دارد، گاه تصمیمی میگیرد بدون آنکه تمام جوانب را بهخوبی بسنجد؛ اما در جریان عمل یا پیش از آن، ممکن است متوجه شود که تصمیمش به زیان او خواهد بود و چهبسا همه تلاش و سرمایهاش را بر باد دهد؛ از این رو، تصمیم خود را با توجه به دانستهها و مصالح تازهای که آشکار شده، تغییر میدهد. آشکار است که ریشه این تغییر در تصمیمگیری، محدودیت دانش و آگاهی انسان است؛ اما وقتی به خداوند میرسیم که از هرگونه جهل و نادانی مبراست و به تمامی حوادث گذشته و آینده احاطه کامل دارد، مفهوم بداء به معنای انسانی آن درباره خداوند امکانپذیر نیست؛ چرا که او نهتنها از سود و زیان هر چیز آگاه است، بلکه هیچ امری بر او پوشیده نیست؛ بدین ترتیب، نسبت دادن چنین بدائی به خداوند مساوی با نسبت دادن جهل به اوست؛ و این باور، بر پایه اجماع مسلمین، کفر محسوب میشود. شیخ صدوق در این خصوص میگوید: «هر که گمان کند خداوند امروز چیزی را فهمید که دیروز نمیدانست، او کافر است و بیزاری جستن از او واجب میباشد.»[4] به همین دلیل، در عقیده شیعه، هر ادعایی که مستلزم ناآگاهی خداوند باشد، بهکلی مردود است و چنین افرادی سزاوار طرد و انکارند. مرحوم مازندرانی در شرح خود بر کتاب کافی، تفسیری عمیق و جذاب از مفهوم بداء ارائه میدهد؛ وی توضیح میدهد که خداوند سبحان از ازل آگاه به این بوده است که هر پدیدهای را در زمان خاصی به دلایل معین و حکیمانه محو خواهد کرد یا در صورت بازگشت مصلحت آن، بار دیگر در زمان مناسب آن را ایجاد خواهد نمود.[5] ایشان تأکید میکنند که علم الهی ازلی و مطلق است و هر تغییری که در جهان رخ میدهد، از روی حکمت و بر اساس مصالح مشخص است؛ بر این اساس، هرکس معتقد باشد که خداوند امروز چیزی را فهمیده است که پیشتر نمیدانسته، به خداوند کفر ورزیده و این اعتقاد از سوی مسلمانان بهکلی مردود است. مازندرانی به تأثیر عظیم این دیدگاه بر باورهای دینی اشاره دارد و میگوید که این تفسیر از بداء از سوی اهلبیت (ع) تأیید شده و دارای شواهد و تأکیدهای بسیاری از قرآن و روایات است؛ چنین اعتقادی میتواند تأثیر عمیقی بر ایمان و تسلیم بندگان در برابر حکمت الهی داشته باشد. شیخ طوسی نیز درباره مفهوم «بداء» توضیحی دقیق و جامع ارائه کرده است؛ وی روایات مرتبط با بداء را اینگونه تفسیر میکند که تغییر مصالح باعث میشود زمان آشکار شدن امری به تعویق بیفتد، اما این تغییر هرگز به معنای آشکار شدن چیزی جدید برای خداوند نیست؛ شیخ طوسی تأکید میکند که چنین تفسیری در مورد خداوند کاملاً غیرممکن است؛ زیرا خداوند بزرگتر و فراتر از آن است که چیزی بر او پوشیده باشد. او همچنین به موضوع اعتماد به اخبار الهی پرداخته و توضیح میدهد که اخبار به دو دسته تقسیم میشوند: اخبار غیرقابل تغییر: این دسته از اخبار شامل مواردی است که تغییر در مفاد آنها ممکن نیست، مانند صفات خداوند، وقایع گذشته، یا وعده پاداش به مؤمنان؛ این اخبار یقینی و قطعی هستند و هیچ تغییری در آنها رخ نمیدهد. اخبار قابل تغییر: این دسته شامل اخباری است که بهواسطه تغییر مصالح و شرایط، تغییر میکنند؛ مانند پیشبینیها درباره آینده؛ اگر شرایط تغییر کند، امکان تغییر در مفاد این اخبار وجود دارد؛ اما اگر خبری بهگونهای ارائه شده باشد که دلالت بر عدم تغییر مفاد آن داشته باشد، این خبر نیز یقینی خواهد بود.[6] شیخ طوسی این دستهبندی را بهعنوان مبنای اعتماد به اخبار الهی معرفی میکند و تأکید دارد که اخبار غیرقابل تغییر، قطعیت دارند و هیچ شک و تردیدی در آنها جای ندارد. مرحوم شیخ صدوق با دقت و ظرافت به رد برداشتهای اشتباه درباره «بداء» پرداخته است؛ او توضیح میدهد که بداء، برخلاف تصور گمراهان، به معنای پشیمانی خداوند نیست؛ زیرا چنین برداشتی متضمن نقص در علم و قدرت الهی است که کاملاً مردود میباشد؛ مرحوم شیخ صدوق بهروشنی بیان میکند که بداء بهمعنای آشکار شدن امر است، نه تغییر یا پشیمانی. وی بداء را پاسخی قاطع به عقیده یهود میداند که معتقد بودند خداوند همه امور را از پیش تعیین کرده و دیگر هیچ تغییری رخ نمیدهد؛ اما شیخ صدوق این دیدگاه را رد کرده و میگوید که خداوند هر روز دارای شأنی است: زنده میکند، میمیراند، روزی میدهد و آنچه بخواهد انجام میدهد.[7] ایشان مثالهایی برای مفهوم بداء میآورند و توضیح میدهند که خداوند در مواجهه با اعمال بنده، چون صله رحم، عمر او را افزایش میدهد؛ در مقابل، اگر قطع رحم کند یا مرتکب گناهی چون زنا شود، از عمر و روزی او کاسته میشود؛ همچنین، دوری از زنا و انتخاب راه عفت، موجب افزایش روزی و طول عمر خواهد بود؛ این توضیحات نشاندهنده هماهنگی کامل مفهوم بداء با حکمت و قدرت خداوند است. حضرت آیتالله خوئی در بیانی عمیق و زیبا، درباره تأثیر باور به «بداء» در اعتقادات مینویسد: اعتقاد به بداء، اعتراف آشکار به این حقیقت است که جهان، در ایجاد و بقای خود، تحت قدرت و سلطه خداوند قرار دارد و اراده الهی ازلی و ابدی بر تمامی اشیاء جاری است؛ این باور تفاوت میان علم بینهایت الهی و دانش محدود مخلوقات را آشکار میسازد؛ علم مخلوقات، حتی اگر پیامبر یا جانشین او باشند، هرگز به وسعت علم خداوند احاطه نخواهد داشت؛ گرچه برخی از آنان، با دانش عطا شده از سوی خداوند، به تمامی جهان ممکنات آگاهی دارند، اما از علم مخزون الهی که تنها برای ذات مقدسش محفوظ است، بیبهرهاند؛ آنان از مشیت الهی بر وجود یا عدم چیزی آگاهی ندارند، مگر آنکه خداوند به طور قطعی ایشان را بر آن آگاه سازد. باور به بداء، سبب وابستگی بنده به سوی خداوند میشود؛ او را بر آن میدارد تا در دعا و توسل، اجابت خواستههایش، برآورده شدن حاجات، توفیق در اطاعت و دوری از معصیت را از پروردگارش طلب کند؛ اما انکار بداء و پذیرش این اعتقاد که قلم تقدیر بدون هیچ استثنایی آنچه مقرر کرده، رخ خواهد داد، بنده را از اجابت دعا ناامید میسازد؛ چرا که اگر چیزی طبق تقدیر مقرر شده باشد، به طور قطع رخ خواهد داد و دیگر نیازی به دعا نیست؛ اگر هم خلاف آن تقدیر شده باشد، هرگز واقع نخواهد شد و دعا و زاری بیثمر خواهد بود؛ چنین ناامیدی، بنده را از دعا و تضرع به سوی خداوند باز میدارد، چرا که دیگر فایدهای برای آن نمیبیند. این موضوع در خصوص عبادات و صدقات نیز صادق است؛ اعمالی که طبق فرمایش معصومین (ع)، سبب افزایش عمر، روزی، و دیگر نعمتها میشود؛ این راز، دلیل اهتمام ویژه اهلبیت (ع) به مفهوم بداء است؛ مفهومی که در روایات آنان به کرات مورد تأکید قرار گرفته است.[8] نتیجه گیری: با توجه به مطالب بیان شده دانسته می شود که مفهوم «بداء» جلوهای روشن از حکمت، علم مطلق، و قدرت بیپایان الهی است که عمق آن در رفتارهای روزمره انسانی و ارتباط مستقیم با اعمال بندگان نمایان میشود؛ این آموزه، انسان را به پذیرش مسئولیت بیشتر در قبال رفتارهای خود وامیدارد و او را متوجه تأثیر مستقیم اعمال در مقدراتش میکند؛ با این نگاه، بداء نه تنها تناقضی با علم ازلی خداوند ندارد، بلکه جایگاه عمیقی از اعتماد و ارتباط میان رفتار بندگان و اراده خالق ایجاد میکند. این اعتقاد، بندگان را از ناامیدی بازمیدارد و آنان را به دعا، توکل، و تلاش مستمر در جهت رضایت الهی تشویق مینماید؛ بداء، بیش از آنکه تغییری در علم الهی باشد، پنجرهای به روی قدرت مطلق و رحمت بیکران خداوند است، که راهی برای نزدیک شدن به او و درک بهتر عدالت و حکمتش فراهم میآورد؛ این آموزه، انسان را در مسیری هدایت میکند که پذیرش اراده الهی، همراه با عمل شایسته، کلید سعادت ابدی است. [1] المفردات في غريب القرآن، الراغب الأصفهاني، ص113 [2] معجم مقائيس اللغة، ابن فارس، ج1، ص212 [3] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج11، ص381 [4] کمال الدین و تمام النعمه، الشیخ الصدوق، ج1، ص69 [5] شرح اصول الکافی، المازندرانی، الملا صالح، ج4، ص246 [6] الغیبه؛ الشیخ الطوسی، ص431 [7] التوحید، الشیخ الصدوق، ص335 [8] البیان فی تفسیر القرآن، الخوئی، السید ابوالقاسم، ص391
-
نقش رهبران دینی در مقابله با بدعت چیست؟ پاسخ اجمالی: اهل بیت (ع) در طول تاریخ اسلام نقش کلیدی در مقابله با بدعتها و انحرافات دینی ایفا کردند. آنان با بهرهگیری از روشهایی چون تبیین آموزههای اصیل اسلامی، پاسخگویی به شبهات کلامی و فقهی، تربیت شاگردان و روشنگری عمومی، تلاش کردند تا جامعه را از خطر برداشتهای نادرست و جریانهای منحرف و بدعت گذار حفظ کنند. مبارزه با اندیشههایی چون جبر و تفویض، رد قیاس در فقه، و مقابله با غلات از جمله اقدامات برجسته آنان بود. و همین رویکرد باید توسط سایر رهبران دینی جامعه اجرا شود. پاسخ تفصیلی: در طول تاریخ اسلام، اهل بیت پیامبر (ع) نقش بسیار مهمی در تبیین آموزههای دینی و ارتقای بصیرت دینی ایفا کردهاند؛ با وجود فضای باز سیاسی و پشتیبانی حاکمان عباسی از این فضا، جامعه اسلامی با چالشهای جدی از جمله برداشتهای نادرست و اندیشههای انحرافی مواجه شد؛ اهل بیت (ع) با تبیین صحیح و آموزش گزارههای دینی، سعی کردند جامعه را از هر گونه انحراف و گمراهی حفظ کنند و این تقابل با انحرافات را می توان در چند قالب مشاهده نمود که عبارتند از: تبیین آموزه های دینی و ارتقای بصیرت دینی: براساس منابع تاریخی، از دوران امام سجاد (ع) به بعد، جامعه اسلامی به دلیل وجود فضای باز سیاسی و پشتیبانی حاکمان عباسی از این فضا، با برداشتهای نوینی از دین و اندیشههای جدید مواجه شد؛ در دوران بنی عباس، جریان اندیشههای انحرافی رونق فراوانی یافت؛ هدف بنی عباس از این کار، مشغول کردن مردم به این مباحث و دور نگاه داشتن آنها از مسائل سیاسی بود؛ در این فضا، بحث و جدلهای زیادی درباره موضوعاتی مانند جبر، تفویض، رجاء، تجسیم و تشبیه شکل گرفت؛[1] اهل بیت (ع) این وضعیت را پیشبینی کرده بودند و میدانستند که بنی عباس چنین فضایی را ایجاد خواهد کرد. در یکی از گزارشهای تاریخی آمده است که ابن عباس فردی را به نزد امام زین العابدین (ع) فرستاد تا معنای این آیه را از ایشان بپرسد: «ای اهل ایمان، در کار دین پایدار باشید و یکدیگر را به صبر سفارش کنید و از مرزها مراقبت کنید»؛[2] امام (ع) پس از شنیدن این پرسش خشمگین شدند و به او فرمودند: «دوست میداشتم آن کسی که تو را این مأموریت داده، خودش مستقیم از من میپرسید»؛ سپس امام (ع) ادامه دادند: «این آیه درباره پدر من و ما نازل شده است و هنوز زمان آن مجاهده و مراقبتی که ما مأمور آن هستیم، نرسیده است؛ در آینده نسلی از ما به وجود خواهد آمد که وظیفه این مجاهده را بر عهده خواهند داشت»؛ امام (ع) افزودند: «در نسل ابن عباس ودیعهای نهاده شده است که کارشان گسترش آتش دوزخ است؛ به زودی ظهور خواهند کرد و گروههایی را از دین، دسته دسته خارج خواهند نمود؛ زمین با خون جوانانی از آل محمد رنگین خواهد شد؛ جوانانی که زودرس و نابهنگام قیام خواهند کرد و به هدفشان نخواهند رسید؛ اما افراد با ایمان باید مراقب باشند، صبر کنند و یکدیگر را به صبر سفارش کنند تا خدا حکم فرماید و اوست بهترین حاکمان». [3] در چنین فضایی اهل بیت (ع) با تبیین صحیح خط فکر اصیل اسلامی تلاش کردند تا جامعه را از هر گونه بدعت و گمراهی حفظ کنند؛ از نخستین اقدامات اهل بیت (ع) در این فضای پیچیده، تبیین مسیر صحیح و آموزش گزارههای دینی بود؛ امام صادق (ع) با برپایی مجلس تدریس، شاگردان فراوانی را تربیت کردند، بهطوری که بنا بر نقلهایی، چهار هزار نفر از ایشان روایت کردهاند؛[4] این اقدام به منظور حفظ حقیقت دین در برابر انحرافات و بدعت ها انجام شد. حضرت سجاد (ع) با پرورش غلامان و بردگان، که پس از مدتی آزاد میشدند،[5] به نشر حقایق دینی در میان مردم پرداختند؛ همچنین حضرت رضا (ع) با دقت در صحتسنجی روایات موجود از جدشان، سعی در آگاهسازی مردم نسبت به حقیقت دین داشتند؛ ایشان در مسائل فقهی نیز فعال بودند و به ندرت میتوان بابی از ابواب فقهی یافت که روایتی از حضرت رضا (ع) در آن نباشد؛[6] این اقدامات اهل بیت (ع) نمایانگر تلاشهای مستمر آنها برای تبیین صحیح آموزههای دینی و حفظ اصالت دین در برابر انحرافات و بدعتها است. پاسخ به شبهات: اهل بیت (ع) در طول حیات خود با بدعتها به شدت مبارزه کردند و هر چیزی را که پایه و اساسی در قرآن و سنت نداشت، رد کردند؛ این بدعتها چه در حوزه کلامی و چه در مسائل فقهی مطرح میشدند؛ به عنوان مثال، حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) با بدعتی که درباره جبر و تفویض مطرح شده بود، به شدت مخالفت کردند؛ در روایتی آمده است که خداوند عزوجل، به بندگان خود مهربانتر از آن است که آنها را مجبور به ارتکاب گناه کرده و سپس به کیفر آن عذاب کند؛ همچنین خداوند مقتدرتر از آن است که چیزی را بخواهد و آن چیز به وقوع نپیوندد؛[7] حضرت صادق (ع) همچنین فرمودند که مردم در مسئله "قَدَر" به سه دسته تقسیم میشوند: نخست، کسانی که گمان میکنند اختیار کارهایشان به آنها واگذار شده است؛ چنین افرادی تسلط خداوند را در دایره حکومتش سست پنداشته و خود هلاک میشوند؛ دوم، کسانی که گمان میکنند خداوند بندگان خود را مجبور به ارتکاب گناه و معصیت کرده و آنها را مکلف به انجام تکالیفی میکند که در توان آنها نیست؛ این افراد نیز خداوند را در حکومت خود ستمگر پنداشته و به واسطه این اعتقاد هلاک میشوند؛ سوم، کسانی که معتقدند خداوند به اندازه توان بندگان به آنها تکلیف داده است؛ کارهایی که در توان آنها نیست، از ایشان نخواسته است؛ این افراد چون کار شایستهای انجام میدهند، خدا را سپاس گفته و چون کار ناشایستی از آنان سر زند، استغفار میکنند؛ چنین فردی یک مسلمان رشدیافته است. [8] امام کاظم (ع) نیز با روشنبینی و حکمت، خط بطلانی بر استفاده از قیاس در مسائل فقهی کشیدند؛[9] این رویکرد اهل بیت (ع) پاسخی به بدعتگذاران و یادآوری بر اهمیت پیروی از کتاب و سنت در استنباط احکام دین است. حفظ جامعه از جریان های منحرف: ائمه(ع) به طور جدی و پیگیرانه با جریانهای انحرافی و بدعت گذار در جامعه مقابله کردند؛ نمونه بارز این تلاشها، مبارزه اهل بیت(ع) با جریان غلات است؛ در یکی از گزارشها آمده که فردی به محضر امام صادق(ع) رسید و از گفتههای ابو الخطاب صحبت کرد؛ امام صادق(ع) پاسخ دادند که او دروغ میگوید؛[10] در روایات متعدد امام(ع) او را لعنت کردند.[11] همچنین امام صادق(ع) بر لزوم برخورد با غلات تاکید کرده و به یکی از اصحاب خود فرمودند: "اگر عیسی نسبت به غلوی که نصاری درباره او داشتند ساکت میماند، خداوند حق داشت که گوشش را کر و چشمش را کور کند؛ به همین ترتیب، اگر من نیز نسبت به آنچه ابو الخطاب میگفت ساکت میماندم، خداوند حق داشت که با من نیز چنین کند.[12] نتیجه گیری با توجه به مطالب بیان شده، دانسته می شود که اهل بیت (ع) در دوران حیات خود با بدعتها و انحرافات مختلفی که در جامعه اسلامی به وجود آمد، به شدت مبارزه کردند و تلاش کردند تا حقیقت دین را از هر گونه انحراف و بدعت حفظ کنند؛ آنان با تبیین مسیر درست، آموزش گزارههای دینی و پاسخ به شبهات، جامعه را از خطرات اندیشههای انحرافی نجات دادند؛ همچنین با مقابله با جریانهای منحرف و حفظ اصالت دین، تلاش کردند تا دین اسلام به صورت پاک و به دور از بدعت و انحراف به دست آیندگان برسد؛ و همین روش توسط سایر رهبران دینی جامعه با بیان حقایق دینی باید اجرا شود؛ پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»[13] اگر در میان مردم بدعت ظاهر شد، وظیفه شخص عالم است که علم خود را اظهار بکند و بگوید و گرنه لعنت خدا بر او خواهد بود. این حدیث شریف، وظیفه احیاء دین را از راه مبارزه با بدعتها و تحریفها، بیان میکند. [1] مقاله بررسی نقش امام رضا در تقابل با بدعت، فخرایی، سوسن، ص4 [2] آل عمران / 200 «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» [3] الغيبة للنعماني، النعماني، محمد بن إبراهيم، ص199 [4] الكنى والألقاب، القمي، الشيخ عباس، ج1، ص385 [5] الإرشاد، الشيخ المفيد، ج2، ص142 [6] سيرة الأئمة الاثني عشر(ع)، هاشم معروف الحسني، ج2، ص411 [7] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج 1، ص 160 [8] الخصال، الشيخ الصدوق، ج1، ص195 [9] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج 1، ص 57 [10] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي، الشيخ الطوسي، ج 2، ص 275 [11] همان، ص 275 و 276 [12] همان، ج1، ص 298 [13] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج 1، ص 5
-
تفاوت بین بدعت و رسم و رسوم یک جامعه چیست؟ پاسخ اجمالی: بدعت و رسم و رسوم دو مفهوم متفاوتاند؛ بدعت به نوآوریهایی در دین گفته میشود که فاقد پشتوانه شرعی بوده و به دین نسبت داده میشوند، در حالی که رسم و رسوم، هنجارهای اجتماعی و فرهنگیاند که در طول زمان شکل گرفته و بخشی از هویت جامعه محسوب میشوند. بدعت موجب انحراف از اصول دینی و ایجاد تفرقه میشود، اما رسم و رسوم معمولاً در خدمت حفظ اخلاق، انسجام و فرهنگ جامعهاند. تشخیص دقیق مرز میان این دو برای حفظ اصالت دین و پویایی فرهنگ ضروری است. پاسخ تفصیلی: این دو واژه، هرچند در ظاهر ممکن است شباهتهایی داشته باشند، اما در واقع مفاهیم کاملاً متفاوتی را دربرمیگیرند؛ درک دقیق این تفاوتها برای تمایز بین رفتارهای مثبت و منفی، و همچنین حفظ اصالت و پویایی فرهنگ و دین، ضروری است. بدعت: در تعریف بدعت باید گفت بدعت در لغت به معنای ایجاد کردن چیزی است که برای آن از قبل خلق وذکر و معرفتی نبوده است؛[1] در اصطلاح مراد از بدعت، کم کردن و زیاد کردن از دین با انتساب آن به دین می باشد[2] بر این اساس بدعت به معنای امر نوظهوری است که برای آن در شریعت دلیلی نباشد که بر آن دلالت کند و اگر دلیلی در شرع وجود داشته باشد، شرعاً بدعت نیست؛ اگرچه در لغت آن را بدعت نامند.[3] ویژگی های بدعت: از ویژگیهای بدعت، مخالفت با اصول و آموزههای اصلی دین یا مذهب است؛ زیرا اصل مسلم اسلام بر این است که حلال پیامبر(ص) تا قیامت حلال و حرام آن تا قیامت حرام است؛[4] اما فرد مبتدع با وجود این اصل، امری را از دین کم و یا امری را به دین می افزاید؛ از دیگر ویژگی های بدعت این است که بدعتها معمولاً فاقد هرگونه پشتوانه شرعی، دینی یا مستندات معتبر هستند[5] و معمولاً باعث ایجاد تفرقه و اختلاف در میان پیروان یک دین میشوند بگونه ای که در هیچ چیزی با یک دیگر هم نظر نیستند مانند آنچه که بعد از رسول خدا(ص) اتفاق افتاد و تنها مسلمانان در اصل شهادتین با یک دیگر هم نظر ماندند.[6] رسم و رسوم جامعه : در تعریف رسم و رسوم گفته شده است به هنجار هایی که از اهمیت بالایی نسبت به دیگر هنجارهای اجتماعی برخوردار است بگونه ای که اخلاق جامعه را هدایت می کند و برای جامعه مقدس است و تجاوز به آنها موجب واکنش تند و سریع جامعه می شود، رسم و رسوم می گویند.[7] رسم، رسوم و آیین یک ملت می تواند اموری مانند احترام به نان و نمک، اعتقاد به تقدس آب و چشمه، میانجی گری ریش سفیدان[8] و آیین هایی مانند نوروز باشد که جزء کهن ترین آیین های ایرانی است که ایرانیان با هر مذهب و دینی آن را حفظ کرده اند. ویژگی های رسم و رسوم: از ویژگی های رسم و رسوم، تکرار و استمرار در طول زمان شکل گیری است چنانکه به عنوان الگوهای رفتاری در جامعه نهادینه میشوند و افراد جامعه خود را ملزم به رعایت آنها میدانند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند و به عنوان بخشی از هویت فرهنگی یا اجتماعی جامعه محسوب میشود و هیچ حادثه و اتفاقی نمی تواند آن را تغییر دهد که نمونه بارز آن همین جشن نوروز در میان ایرانیان است. [9] تمایز بین بدعت و رسم و رسوم: گاهی اوقات، تشخیص مرز بین بدعتها و سنتها میتواند کمی پیچیده باشد؛ برخی از رسم و رسومها ممکن است ریشه در رفتار اشتباه گذشتگان داشته باشند و به مرور زمان به عنوان بخشی از فرهنگ دینی پذیرفته شوند؛ مثلاً غذا خوردن و مهمان شدن مردم در خانه صاحبان عزاء، که امروزه به عنوان بخشی از فرهنگ دینی پذیرفته شده، در حالی که از دیدگاه دینی، این عمل مکروه است.[10] از سوی دیگر، برخی رسم و رسومها ممکن است به اشتباه به عنوان بدعت شناخته شوند، در حالی که ریشه در فرهنگ و آداب و رسوم مردم دارند؛ برای مثال، روشهای مختلف عزاداری برای ائمه معصومین(ع) در مناطق مختلف متفاوت است؛ برخی ممکن است این روشها را بدعت بدانند؛ اما در واقع، این رسوم ریشه در فرهنگ محلی دارند؛ یکی از نمونههای بارز این موضوع، مراسم نخلگردانی در عاشورای امام حسین(ع) است که بر اساس آداب و رسوم مناطق مرکزی ایران شکل گرفته است.[11] نتیجه گیری: تشخیص درست تفاوت بین بدعتها و رسم و رسومها اهمیت زیادی دارد؛ زیرا بدعتها باعث انحراف و تفرقه در جامعه میشوند، در حالی که رسم و رسومها میتوانند به حفظ هویت و فرهنگ جامعه کمک کنند. [1] العین، الفراهیدی، خلیل بن احمد، ج2، ص54 [2] رسائل الشريف المرتضى، السيد الشريف المرتضي، ج2، ص264 [3] جامع العلوم والحكم، الحنبلي، ابن رجب، ج2، ص781 [4] بصائر الدرجات، الصفار القمي، محمد بن الحسن، ج1، ص148 [5] عمدة القاري شرح صحيح البخاري، العيني، بدر الدين، ج25، ص27 [6] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص5 [7] آشنایی با مفاهیم اساسی جامعهشناسی، عضدانلو، حمید، ص14 [8] بازتاب رسوم ایران باستان در فرهنگ مردم ایلام، فصل نامه فرهنگ ایلام، گیلانی، نجم الدین، ص110 [9] مجله یادگار، فروردین 1324، سال اول - شماره 8، ص1 [10] وسائل الشيعة ، شیخ حر العاملی، ج2، ص888 [11] نخل گردانی محرم در درخش نگاهی انسان شناختی، حمیدی، سمیه، ص85
-
بدعت دارای چند قسم می باشد؟ و آیا بدعت خوب هم داریم؟ پاسخ اجمالی: بدعت از مفاهیم بحثبرانگیز در فقه اسلامی است که تقسیمبندی آن میان علمای شیعه و اهل سنت محل اختلاف است. برخی از علمای اهل سنت مانند شافعی و ابنحزم، بدعت را به خوب و بد تقسیم کردهاند و حتی آن را مطابق احکام خمسه (واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح) دستهبندی نمودهاند. در مقابل، بسیاری از علمای شیعه مانند شهید اول و علامه مجلسی، تنها قسم حرام را بدعت واقعی دانستهاند. پاسخ تفصیلی: بدعت در طول تاریخ اسلام همواره یکی از موضوعات پرجنجال و بحثبرانگیز بوده است؛ مفهوم بدعت و تقسیمبندی آن بین علمای شیعه و اهل سنت تفاوتهای زیادی دارد؛ در این مجال، به بررسی نظرات مختلف در مورد بدعت و تقسیمات آن خواهیم پرداخت و دیدگاههای متنوع علمای اسلامی را مورد ارزیابی قرار میدهیم. برخی از علمای اهل سنت مانند شافعی، ابنحزم، غزالی و ابناثیر هر نوع بدعت را ناپسند نمیدانند و به وجود بدعتهای خوب نیز اشاره کردهاند؛ مثالی که آنها به آن استناد میکنند، سخن خلیفه دوم اهل سنت، عمر بن خطاب، در مورد سفارش به جماعتخواندن نماز تراویح است که آن را بدعتی خوب نامیده است؛[1] به گفته ابن حجر عسقلانی: مراد از بدعت، چیزی است که پدید آمده و هیچ اصلی در شرع ندارد؛ اما آنچه دارای اصلی است که شرع بر آن دلالت دارد، بدعت محسوب نمیشود. پس بدعت در عرف شرع نکوهیده است، برخلاف معنای لغوی آن؛ زیرا در لغت، هر چیز تازهای که بدون نمونه پیشین پدید آید، بدعت نامیده میشود، خواه پسندیده باشد یا ناپسند.[2] برخی دیگر از علمای اهل سنت نیز بدعت را بر اساس احکام خمسه به پنج دسته واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح تقسیم کردهاند.[3] با این حال، بیشتر علمای شیعه و برخی از اهل سنت این تقسیمبندیها را قبول ندارند؛ به عنوان مثال، خود شاطِبی که این تقسیم را از سایر علمای اهل سنت نقل می کند با تقسیم بدعت مخالفت کرده است؛ او دو اشکال اساسی مطرح میکند: اولاً، خود این تقسیمبندی چون دلیل شرعی ندارد، بدعت است و ثانیاً، مفاهیمی مانند بدعت واجب یا مستحب یا مباح، خود متناقض هستند؛ زیرا اگر دلیلی شرعی برای وجوب، استحباب یا اباحه چیزی وجود داشته باشد، آن چیز دیگر بدعت نخواهد بود.[4] شهید اول در کتاب "القواعد و الفوائد" نوشته است که امور تازهای که پس از پیامبر اسلام(ص) شکل گرفتند، به پنج قسم: واجب مانند تدوین قرآن، حرام مانند تحریم ازدواج موقت، مستحب مانند ساخت مدارس، مکروه مانند پرخوری و مباح مانند تهیه وسایل رفاه تقسیم میشوند؛ اما تنها قسم حرام آن بدعت است؛[5] هرچند به گفته آیت الله سبحانی، شهید اول در کتاب دیگری به بدعت مکروه نیز اشاره کرده است؛[6] علامه مجلسی نیز با استناد به روایتی که در آن آمده است "هر بدعتی حرام است"، این تقسیمبندی پنجگانه را رد کرده است.[7] با توجه به تعریفی که از بدعت در کلام فقهاء شیعه مطرح شده، بدعت در اصطلاح فقهاء دارای سه ویژگی است: 1. دخل و تصرف در دین بگونه ای که یک چیزی از دین کم شود و یا یک چیزی به دین اضافه شود؛ 2. اينكه هيچ ريشه اى در دين نداشته باشد؛ 3. به عنوان یک امر شرعی و دینی در جامعه تبلیغ و ترویج میشود.[8] لذا می توان گفت تقسیماتی که برای بدعت بیان شده با توجه به معنای لغوی آن قابل تصور است اما با توجه به معنای اصطلاحی آن چنین تقسیمی دیگر قابل تصور نمی باشد. زیرا که بدعت به معنای اصطلاحی یقینا حرام می باشد.[9] [1] دراسات فقهية في مسائل خلافية، الطبسي، الشيخ نجم الدين، ص168 / البدعة مفهومها ، حدها وآثارها ومواردها، السبحانی، الشیخ جعفر، ص26 – 27 [2] فتح الباری، العسقلانی، ابن حجر، ج13، ص253 [3] الاعتصام، الشاطبی، ابراهیم بن موسی، ج1، ص241 [4] همان، ص246 [5] القواعد و الفوائد، الشهید الاول، ج2، ص144 [6] البدعة مفهومها ، حدها وآثارها ومواردها، السبحانی، الشیخ جعفر، ص28 [7] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، العلامة المجلسي، ج1، ص193 [8] بدعت( معیارها و پیامدها)، بیاتی، جعفر، ص41 [9] عوائد الايام ، النراقي، المولى احمد، ص111
-
امام زمان (عج) کیست و در معرفی او چه باید گفت؟
کریمی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در امامان شیعه(علیهم السلام)
امام زمان (عج) کیست و در معرفی او چه باید گفت؟ پاسخ اجمالی: امام زمان (عج)، حضرت مهدی (ع)، دوازدهمین امام شیعه و منجی موعود آخرالزمان است که در سال ۲۵۵ هجری قمری متولد شد. شیعیان معتقدند او پس از غیبت طولانی، ظهور خواهد کرد تا عدالت را در جهان برقرار سازد و ظلم و فساد را ریشهکن کند. تولد و زندگی ایشان بهدلیل شرایط سیاسی آن زمان، مخفیانه بود و پس از شهادت پدرشان، امام حسن عسکری (ع)، امامت ایشان آغاز شد. امام زمان (عج) در دوران غیبت صغرا از طریق نائبان خاص با شیعیان ارتباط داشت و از سال ۳۲۹ هجری قمری وارد غیبت کبرا شد. ایشان نماد امید، عدالتخواهی و نجات بشریت در فرهنگ شیعی است. پاسخ تفصیلی: منجی موعودی که در فرهنگها و مذاهب گوناگون تحت نامهای متفاوت شناخته میشود از دیدگاه شیعه، محمد بن حسن عسکری (ع) است، که با نامهای مهدی، امام زمان و حجت بنالحسن نیز در بین شیعیان معرفی میشود. دوازدهمین و آخرین امام شیعه که در سال ۲۵۵ هجری قمری متولد شد[1] و دورهی امامت او پس از شهادت پدرش، امام حسن عسکری (ع)، در سال ۲۶۰ هجری قمری آغاز شد.[2] او همان مهدی موعود است که پس از یک دورهی طولانیِ غیبت، ظهور می کند و عدالت را برقرار خواهد کرد. برای مادر ایشان نام های مختلفی بیان شده که مشهورترین نام «نرجس» بوده است،[3] سه فرضیه دربارهی نامهای متعدد مادر امام زمان (عج) وجود دارد: نخست آنکه امام عسکری (ع) به دلیل علاقهی فراوانی که به این بانوی بزرگوار داشت، نامهای نیک و متعدد زیادی برای او برگزیده بود؛ دوم آنکه بهمنظور حفظ امنیت او در برابر حکومتِ ظالم و جلوگیری از شناساییاش بهعنوان مادر امام زمان (عج)، نامهای مختلفی برای او انتخاب شد تا دشمنان نتوانند پی ببرند که این نامها همگی متعلق به یک نفر هستند؛ سوم به دلیل آوردهشدنِ کنیزان و بردگان از مناطق دوردست، و عدم آشنایی صاحبانشان با زبان آنها، در طول زمان نامهای گوناگونی برایشان انتخاب میشد و بر آنها نهاده میشدند.[4] در رابطه با مادر امام زمان (عج)، چهار گزارش متفاوت وجود دارد؛ گزارش اول، از او بهعنوان شاهزادهای رومی یاد میکند که در جنگ میان مسلمانان و رومیان اسیر شده، به کنیزی گرفته شده و از طریقی خاص به دست فرستادهی امام رسید.[5] گزارش دوم، بدون پرداختن به پیشینهی او، تنها به تربیت این بانوی بزرگوار در خانوادهی حکیمه، دختر امام جواد (ع)، اشاره دارد؛[6] گزارش سوم میگوید نرجس خاتون نهتنها در خانهی عمهی امام عسکری (ع) تربیت شده، بلکه در همانجا به دنیا آمده است؛[7] گزارش چهارم، او را بهعنوان کنیزی سیاهپوست معرفی میکند.[8] مرحوم علامه مجلسی معتقد است که روایت چهارم با بسیاری از روایات دیگر در تضاد است و بر این باور است که منظور از این روایت میتواند مادر با واسطه یا مربی حضرت باشد؛[9] از اینرو، به نظر میرسد که روایت اول به حقیقت نزدیکتر باشد. در عصر حیات امام عسکری (ع)، حکومت عباسیان به دنبال یافتن فرزند ایشان بودند لذا امام یازدهم تولد امام زمان(عج) را از همگان مخفی نگاه داشتند، جز چند نفر از یاران خاص امام حسن عسکری (ع) که از این تولد آگاهی داشتند؛[10] پس از شهادت امام عسکری(ع)، برخی از شیعیان دچار تردید شدند و فرقههایی در جامعه شیعه پدید آمد؛[11] در این شرایط، توقیعات امام زمان (عج) که بهطور عمومی خطاب به شیعیان نوشته میشد و توسط نائبان خاص به اطلاع مردم میرسید،[12] باعث تثبیت دوباره تشیع شد. در غیبت صغرا، امام زمان (عج) از طریق چهار نایب خاص با شیعیان ارتباط داشت.[13] از سال ۳۲۹ هجری قمری، ارتباط مردم با او از طریق نایبان خاص نیز پایان یافت و دورهی غیبت کبرا آغاز شد؛[14] در مورد نوع زندگی امام زمان (ع) گفته شده است، در دوران حیات پدر بزرگوارشان، بارها در منزل ایشان، در سرداب مبارک دیده شدهاند و در منزل پدرشان زندگی میکردند. بعد از شهادت امام حسن عسکری (ع)، از محل زندگی ایشان اطلاعی در دست نیست، و برخی از روایات امامیه در مورد احوالات ایشان و نوع زندگی او چنین گفتهاند: او فردی است که تنها، بیپناه و دور از مردم زندگی می کند؛[15] که نشان دهنده شرایط سخت زندگی حضرت در دوران غیبتشان است. [1] الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص339 [2] الائمة الاثناعشر، ابن طولون، ص113 [3] الارشاد، شیخ مفید ،ج2، ص339 [4] تاريخ الغيبة، الصدر، السيد محمد، ج: 1، ص: 242 [5] الغیبه، شیخ طوسی، ص208 [6] كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج2، ص426 [7] اثبات الوصية، المسعودي، علي بن الحسين، ص275 [8] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق،ج1، ص329 [9]بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج51، ص219 [10] الارشاد، شیخ مفید ،ج2، ص351 [11]فرق الشیعة، نوبختی، حسن بن موسی، ص96 [12] الإحتجاج ،الطبرسي، أبو منصور،ج2، ص281 [13] نواب اربعه، دوانی، علی، ص5-6 [14] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق، ج2، ص516 [15] معجم أحاديث الإمام المهدي ،الكوراني العاملي، الشيخ علي، ج3، ص4 -
دیدگاه قرآن کریم در رابطه با بدعت چیست؟ پاسخ اجمالی: قرآن کریم بدعت را به عنوان دخالت ناروا در دین الهی معرفی میکند؛ یعنی افزودن یا تغییر دادن احکام و آیینهای دینی بدون اذن خداوند؛ در آیات متعدد، این عمل به شدت نکوهش شده و از مؤمنان خواسته شده است که تنها از وحی الهی و سنت پیامبر اکرم (ص) پیروی کنند؛ نمونههایی مانند رهبانیت، تحریم و تحلیل خودسرانه، تغییر آیات، و ساخت آیینهای جدید بدون اجازه خداوند، همگی مصادیقی از بدعتگذاری هستند که قرآن آنها را مردود و گمراهکننده میداند. پاسخ تفصیلی: اصطلاح "بدعت" یکی از مفاهیم مهم در قرآن کریم است؛ این مفهوم به معنای افزودن یا تغییر دادن در دین الهی بدون اجازه خداوند متعال است؛[1] اهمیت این موضوع به حدی است که در آیات متعدد قرآن کریم به آن اشاره شده و بر نهی از آن تأکید شده است؛ در اینجا به چند نمونه از آیات مرتبط اشاره میشود: خداوند متعال آیینی به نام رهبانیت را به عنوان یک رسم دینی مقرر نکرد، اما خود راهبان این رسم را بنیان نهادند و به نوعی بدعت گذاشتند؛ قرآن کریم در سوره مبارکه حدید می فرماید: «و رهبانیتی که آنها ابداع کردند، ما بر آنان مقرر نکردیم...»[2] در آیه دیگری خداوند به مخالفان پیامبر اسلام (ص) می فرماید که رسالت دادن به شخصی مانند محمد (ص) امری تازه و بدعت نیست، بلکه خداوند پیش از او نیز به کسانی این مقام را داده است؛ این ماجرا در سوره مبارکه احقاف اینگونه از قول خداوند متعال ذکر شده است: «بگو: من از بین رسولان، اولین پیغمبر نیستم (که تازه در جهان آوازه رسالت بلند کرده باشم تا تعجب و انکار کنید) و نمیدانم که با من و شما عاقبت چه میکنند؟ من جز آنچه بر من وحی میشود پیروی نمیکنم و جز آنکه با بیان روشن (خلق را آگاه کنم و از خدا) بترسانم وظیفهای ندارم.»[3] نمونه دیگری از آیات که با وجود عدم استفاده از واژه "بدعت" یا همخانوادههایش، محتوای آن نشاندهنده نهی از بدعتگذاری در دین است، در مورد نکوهش مشرکان توسط خداوند می باشد؛ که باری تعالی از آنها میپرسد که چرا بخشی از طعامهای الهی را حرام و بخشی را حلال کردهاند؛ آیا خدا به آنان اجازه داده یا بر خدا دروغ بستهاند؟ در سوره مبارکه یونس اینگونه آمده است: «(به مشرکان عرب) بگو: با من بگویید که آیا رزقی که خدا برای شما فرستاده (و حلال فرموده) و شما از پیش خود بعضی را حرام و بعضی را حلال میکنید، آیا این به دستور خداست یا بر خدا افترا میبندید؟»[4] در جایی دیگر از همین سوره مبارکه خداوند به پیامبر (ص) می فرماید: «و هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، کسانی که دیدار [قیامت] ما [و محاسبه شدن اعمالشان] را امید ندارند، می گویند: قرآنی غیر این بیاور یا آن را [به آیاتی دیگر که خوش آیند طبع ما باشد] تغییر ده!! بگو: مرا نرسد که آن را از نزد خود تغییر دهم؛ جز آنچه را به من وحی می شود، پیروی نمی کنم؛ من اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ می ترسم»؛[5] همچنین خداوند متعال به مسلمانان می فرماید: «و شما نباید از پیش خود به دروغ چیزی را حلال و چیزی را حرام گویید و به خدا نسبت دهید تا بر خدا دروغ بندید، که آنان که بر خدا دروغ بندند هرگز روی رستگاری نخواهند دید.»[6] در جایی دیگر، خداوند متعال کسانی را که احکامشان مطابق حکم خدا نیست، کافر، ظالم و فاسق میخواند.[7] همچنین خداوند متعال کسانی را که بدون اجازه او دینی را از ناحیه خود ساختهاند، سخت نکوهش کرده است؛ در سوره مبارکه شوری اینگونه می خوانیم: «آیا مشرکان و کافران معبودانی دارند که بی اذن خدا آیینی را برای آنان پایه گذاری کرده اند؟ [در صورتی که پایه گذاری آیین، حق ویژه خداست و کسی را نرسد که از نزد خود آیینی بسازد] اگر فرمان قاطعانه خدا بر مهلت یافتنشان نبود، مسلماً میانشان [به نابودی و هلاکت] حکم می شد؛ و بی تردید برای ستمکاران عذابی دردناک خواهد بود.»[8] نتیجه گیری: با بررسی این آیات شریفه میتوان نتیجه گرفت که اصطلاح "بدعت" ریشه قرآنی دارد؛ دین خداوند قوانین و احکام مشخصی دارد که هیچکس حق ندارد در آنها تغییر ایجاد کند یا چیزی به آنها بیفزاید؛ هرگونه بدعتگذاری در دین نه تنها ناپسند و غیرقابل قبول است، بلکه گناهی بزرگ و نابخشودنی محسوب میشود؛ پیروی از دستورات خداوند و پیامبرش و بازگشت به قرآن و سنت در هنگام بروز اختلافات، تنها راه درست و منطقی برای حفظ اصالت و خلوص دین خواهد بود. [1] برای توضیح بیشتر رجوع شود به عنوان: بدعت چیست و چگونه تعریف می شود؟ [2] حدید/ 27 (ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا ۖ فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ ۖ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ) [3] أحقاف/ 9 (قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ) [4] یونس/59 (قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَامًا وَحَلَالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ ۖ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ) [5] یونس/ 15 (وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ ۙ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ ۚ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ۖ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) [6] نحل/ 116 (وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَٰذَا حَلَالٌ وَهَٰذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ) [7] مائدة/ 44 ، 45 (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ ۚ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ ۚ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا ۚ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ - وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ ۚ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ ۚ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ) [8] شوری/ 21 (أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۗ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)
-
بدعت در روایات چگونه توصیف شده است؟ پاسخ اجمالی: روایات شیعه و اهل سنت، بدعت را به عنوان یکی از خطرناکترین انحرافات در دین معرفی کردهاند. این روایات تأکید دارند که هرگونه بدعت موجب گمراهی، ترک سنتهای اصیل، و تخریب بنیادهای الهی میشود. امامان معصوم(ع) و پیامبر اکرم(ص) در احادیث متعدد، مسلمانان را به پرهیز از بدعتگذاری، همنشینی با اهل بدعت، و حتی تأیید ضمنی آنان هشدار دادهاند. در منابع اهل سنت نیز بدعت به عنوان عامل زوال سنت و انحراف از مسیر پیامبر(ص) شناخته شده است. مجموع این روایات نشان میدهد که حفظ اصالت دین تنها با تمسک به سنتهای معتبر و اجتناب از بدعت ممکن است. پاسخ تفصیلی: در بسیاری از کتب حدیثی، روایات متعددی درباره بدعت وجود دارد که تأکید میکنند بدعت گناهی بزرگ و حرامی آشکار است و مسلمانان باید به شدت از آن پرهیز کنند؛ این روایات بهطور خلاصه بیان میکنند که از هرگونه بدعتی در دین باید اجتناب شود زیرا هر بدعتی سبب گمراهی است. اینک به برخی از مهمترین روایات در کتب معتبر شیعه و اهل سنت در مسأله "بدعت" اشاره می کنیم: بدعت در روایات شیعه در روایات شیعه، به شدت از بدعتگذاری در دین نهی شده و بدعتگذاران به عنوان افرادی که از مسیر حق منحرف شدهاند، معرفی گردیده اند. امام صادق(ع) می فرمایند: با اهل بدعت معاشرت مکن و با آنها همنشینی مکن، زیرا در نظر مردم مانند یکی از آنها شوی؛ رسول خدا (ص) فرمودند: انسان بر دین دوست و همراه خود است.[1] این روایت از امام صادق(ع) تأکید بر پرهیز از همنشینی و دوستی با اهل بدعت دارد زیرا چنین ارتباطی میتواند باعث شود که دیگران شما را نیز به عنوان یک بدعتگذار ببینند و از طرفی تأثیرات منفی بر دین و اعتقادات شما بگذارد. همچنین امیرالمؤمنین علی(ع) در روایتی چنین می فرمایند: هيچ بدعتى ايجاد نشد مگر اين که سنتى با آن متروک گشت، بنابراين از بدعتها بپرهيزيد و راه راست و روشن را رها نکنيد; چرا که سنتهاى ريشه دارِ پيشين (اسلام)، برترين امور است و بدعتها، بدترين کارهاست![2] پیامبر اکرم(ص) نیز فرموده اند: هرگاه صاحب بدعتی را دیدید، با تندی با او برخورد کنید.[3] و یا در روایتی دیگر چنین فرمودند: هرکس نزد بدعتگذاری برود و او را بزرگ بشمارد، در واقع در تخریب اسلام تلاش کرده است.[4] در روایت دیگری امام صادق(ع) می فرمایند: هرکس به روی بدعتگذار لبخند بزند، در واقع به او در تخریب دینش کمک کرده است.[5] در این روایات تأکید میشود که هنگامی که با فردی که بدعتگذار است مواجه میشوید، باید با او برخورد تندی داشته باشید تا به این ترتیب از گسترش بدعتها و انحراف در دین جلوگیری شود؛ این توصیه بهمنظور حفظ اصالت و سلامت دین و جلوگیری از تغییر و تحریف آموزههای دینی می باشد. و نشاندهنده خطرات و آثار منفی تأیید و حمایت از بدعتگذاران است و اینکه باید همواره از هرگونه ارتباط و احترام به آنان پرهیز کرد تا اصالت و خلوص دین حفظ شود. بدعت در روایات اهل سنت در روایات اهل سنت نیز، بدعت به عنوان انحراف از سنت پیامبر(ص) و آموزههای اصیل دین معرفی شده و همواره مورد نکوهش قرار گرفته است؛ بهعنوان مثال، ابن ماجه و احمدبن حنبل از پیامبر اکرم (ص) نقل کردهاند که هر بدعتی راهی به سوی انحراف است و هیچ قومی بدعتی را بنیان ننهادند مگر اینکه سنتی از میان رفت.[6] این سخن بر اهمیت حفظ سنتهای اصیل دینی و پرهیز از هرگونه نوآوری بیپایه و اساس در امور دینی اشاره دارد. در روایت دیگری عایشه از قول رسول خدا(ص) اینگونه نقل میکند: اگر کسی چیزی نو در دین ایجاد کند که از دین نیست، مردود است.[7] همچنین رسول خدا(ص) در روایتی دیگر چنین فرموده اند: هر که در اسلام سنت حسنهای بیاورد و پس از او به آن عمل شود، پاداشی برابر پاداش کسانی که به آن عمل میکنند خواهد داشت، بدون اینکه از پاداش آنها چیزی کاسته شود. و هر که در اسلام روش بدی بیاورد و پس از او به آن عمل شود، گناهی برابر گناه کسانی که به آن عمل میکنند، بر دوش خواهد داشت، بدون اینکه از گناه آنها چیزی کاسته شود.[8] این روایت نشاندهنده اهمیت تأسیس سنتهای نیکو و پرهیز از بدعتگذاریهای ناپسند است. نتیجه گیری بدعت به عنوان یکی از مسائل اساسی و حساس در دین اسلام، همواره مورد توجه و تأکید قرار گرفته است؛ از دیدگاه روایات شیعه و اهل سنت، بدعتگذاری عملی ناپسند و مضر است که موجب انحراف از مسیر اصیل دین و ترک سنتهای دینی میشود؛ روایات متعدد از پیامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) نشاندهنده اهمیت پرهیز از بدعت و حفظ خلوص و اصالت دین است؛ با توجه به این روایات، میتوان نتیجه گرفت که تنها راه صحیح در دین، پایبندی به آموزههای اصیل و سنتهای دینی است و هرگونه نوآوری بیپایه و اساس در دین باید اجتناب شود؛ این تأکیدات به منظور حفظ سلامت دین و جلوگیری از انحراف و تحریف در آموزههای الهی بیان شدهاند. [1] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص375، ح3 [2] نهج البلاغه، خطبه 145، ص: 202 / بحارالأنوار، العلامه المجلسی، ج2، ص 264 [3] كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، المتقي الهندي، ج 1، ص 388 [4] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص54 [5] بحارالأنوار، العلامة المجلسی، ج47، ص217 [6] سنن ابن ماجه، ابن ماجه، ج1، ص17 / مسند أحمد، أحمدبن حنبل، ج28، ص375 [7] صحیح مسلم، مسلم، ج3، ص1343 [8] همان، ج4، ص2059
-
بدعت چیست و چگونه تعریف می شود؟ پاسخ اجمالی: بدعت به معنای ایجاد چیزی نو و بیسابقه است که در لغت به هر نوآوری بدون پیشینه اطلاق میشود، اما در اصطلاح دینی، به افزودن گفتار یا عملی به دین بدون پشتوانه از قرآن و سنت گفته میشود. بدعت نوعی دخالت در حوزه تشریع الهی است و در برابر آن، سنت قرار دارد که ریشه در آموزههای پیامبر اکرم(ص) و اهلبیت(ع) دارد. پاسخ تفصیلی: بدعت در طول تاریخ همیشه موضوعی بحثبرانگیز و مورد توجه بوده است؛ از نوآوریهای مثبت و سازنده گرفته تا تغییرات و تحولات منفی که ممکن است ساختارهای اجتماعی، دینی و فرهنگی را تحت تأثیر قرار دهند، بدعت همواره جایگاهی خاص در جوامع داشته است؛ درک مفهوم بدعت و تمایز آن از نوآوری و تغییرات مثبت امری ضروری است، زیرا این امر میتواند به ما کمک کند تا به طور آگاهانه و موثرتر با تحولات و تغییرات روبرو شویم؛ اینک به بررسی تعریف "بدعت" در لغت و اصطلاح می پردازیم: بدعت در لغت: بدعت، از نظر لغوی، به معنای ایجاد چیزی بدون پیشینه و الگوی قبلی است؛[1] این مفهوم میتواند در مورد گفتار یا اعمالی باشد که سابقهای نداشته و به نوعی نوآوری به حساب میآیند؛ به همین دلیل است که خداوند به عنوان خالق آسمانها و زمین، «بَدیعُ السَّماواتِ وَ الاْرْضِ...»[2] نامیده میشود، زیرا او آسمانها و زمین را بدون الگو و شبیه به هیچ چیز پیشین آفریده است. در جایی دیگر از قرآن کریم آمده است: «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ...»؛[3] یعنی بگو من از میان پیامبران چیز جدیدی نیستم و قبل از من نیز پیامبران بسیاری آمدهاند؛ این آیه نیز به همان مفهوم اشاره دارد که نوآوری و بدعت در تاریخ پیامبران نیز وجود داشته است.[4] بدعت در اصطلاح: تعریف اصطلاحی بدعت نیز به معنای ایجاد چیزی جدید است که هیچ اصلی در کتاب و سنت ندارد؛ چنانچه سید مرتضی در تعریف بدعت می فرماید: بدعت یعنی اضافه کردن در دین یا کم کردن از آن با استناد به دین؛[5] همچنین علامه مجلسی نیز در تعریف بدعت اینگونه فرموده است: «بدعت در شرع عبارت است از: چیزی که پس از پیامبر (ص) پدید آمده و نصّ خاصی دربارهٔ آن وارد نشده باشد، و در عمومات شرعی نیز داخل نباشد، یا اینکه نهی خاص یا عامی دربارهٔ آن وارد نشده باشد.»[6] محقق آشتیانی نیز تعریف بدعت را بدین صورت آورده است: «هر عملی که از سوی شارع ثابت نشده باشد، نمیتوان آن را با این اعتقاد انجام داد که از جانب شارع است. اما ممکن است آن را به گونهای انجام داد که گویی از سوی شارع است، یا آن را برای دیگران بهعنوان شرع معرفی کرد؛ و این، نوعی تشریع و وارد کردن در دین است حتی اگر انجامدهنده واقعاً آن را شرعی نداند. و این همان بدعت است.»[7] برای توضیح بیشتر می توانیم اینگونه بدعت را توصیف کنیم: بدعت یک نوع مداخله در حریم تقنین الهی است؛ به این معنا که بدعتگذار قصد دارد خود را جای خدا بگذارد و قوانینی جدید ایجاد کرده و بین مردم رواج دهد؛ به عبارت دیگر، بدعت یعنی نوآوری در اعتقاد یا عمل دینی بدون استناد به منابع معتبر مانند قرآن و سنت معصومین(ع) است. در مقابل بدعت، «سنت» قرار دارد که به مجموعهای از عقاید، اخلاقیات و احکام عملی اطلاق میشود که توسط رسول خدا (ص) و ائمه معصومین(ع) پایهگذاری شدهاند.[8] در پایان، باید توجه داشت که بدعت، با تمام پیچیدگیها و جنبههای متعددی که دارد، میتواند هم چالشبرانگیز و هم فرصتساز باشد؛ تفاوت بین بدعت و سنت در واقع تفاوت بین تغییر بدون استناد به اصول و تغییر با پایبندی به اصول است؛ فهم این تمایز به ما این امکان را میدهد که تحولات را بهتر مدیریت کرده و از نوآوریهای مثبت بهرهبرداری کنیم. [1] مجمع البحرین، الطریحی النجفی، فخرالدین، ج1، ص164. [2] بقره/ 117 (بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) [3] أحقاف/ 9 (قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ) [4] جمهرة اللغة، ابن درید، ج1، ص298 / تهذیب اللغة، الأزهری، محمد بن أحمد، ج2، ص142 / الفروق فی اللغة، أبوهلال العسکری، ص126 / المفردات فی غریب القرآن، الراغب الإصفهانی، ص39. [5] رسائل الشریف المرتضی، السید الشریف المرتضی، ج2، ص264 [6] بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج74، ص202 [7] بحرالفوائد فی شرح الفرائد، الآشتیانی، المیرزا محمد حسن، ج1، ص384 [8] عوائد الأیام، النراقی، المولی أحمد، ص113 _ (... فالبدعة فعل قرره غير الشارع شرعا...)
-
زندگینامه امام رضا (ع) به چه صورت می باشد؟
کریمی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در امامان شیعه(علیهم السلام)
زندگینامه امام رضا (ع) به چه صورت می باشد؟ پاسخ اجمالی: امام رضا (ع)، هشتمین امام شیعیان، شخصیتی برجسته در علم، عبادت، اخلاق و سیاست بود. ایشان با لقب «رضا» بهسبب رضایت همگان شناخته میشدند و در دوران خلافت عباسی، با حکمت و روشنگری، چهره واقعی حکومت را آشکار ساختند. با وجود تهدید مأمون، ولایتعهدی را بهناچار پذیرفتند و در نهایت، در طوس به شهادت رسیدند. زندگی ایشان نمونهای از صبر، بصیرت و مبارزه با ظلم بود. پاسخ تفصیلی: علی بن موسی، فرزند موسی بن جعفر و هشتمین امام شیعیان، بنا بر نقلهای تاریخی از مادری به نام نجمه یا تکتم متولد شده است؛[1] درباره زمان ولادت ایشان اختلافنظر وجود دارد؛ مشهور آن است که در روز پنجشنبه، یازدهم ذیقعده سال ۱۴۸ هجری قمری، اندکی پس از شهادت امام صادق (ع)، به دنیا آمدهاند؛[2] با این حال، برخی منابع زمان ولادت را در ذیقعده یا ربیعالاول همان سال، و برخی دیگر در سال ۱۴۳ قمری ذکر کردهاند.[3] نام امام هشتم «علی» و کنیهاش «ابوالحسن» است؛ ایشان القاب متعددی دارند، از جمله «رضا»، «صابر»، «زکی»، «ولی»، «وفی»، «صدیق»، «فاضل»، «سراجالله» و «نورالهدی»، اما لقب «رضا» از همه مشهورتر است؛ برخی منابع تاریخی بر این باورند که مأمون این لقب را به امام اعطا کرد، اما روایات معتبر این دیدگاه را رد میکنند؛ طبق حدیثی از امام جواد (ع)، لقب «رضا» از سوی خداوند، پیامبر (ص)، و امام موسی بن جعفر (ع) به آن حضرت داده شده است؛ زیرا ایشان مورد رضایت الهی در آسمان و رضایت پیامبر و امامان در زمین بودند؛ امام جواد (ع) در پاسخ به پرسشی درباره تفاوت این لقب با سایر امامان فرمودند: ویژگی ممتاز امام رضا (ع) آن بود که هم دوستان و هم دشمنان به او رضایت داشتند، و از همینرو «رضا» نامیده شد.[4] مادر امام رضا (ع)، بانویی با فضیلت به نام «نجمه» بود که با القاب گوناگونی چون «امالبنین»، «تکتم»، «سمان» و «خیزران» شناخته میشد؛ پس از ولادت امام، نام «طاهره» نیز بر او نهاده شد.[5] نجمه از سرزمینهای غربی آفریقا به مدینه آورده شد و بنابر نقل شیخ کلینی و شیخ مفید، امام کاظم (ع) او را به فرمان الهی و با رؤیایی معنوی که در آن جدّ و پدرش امیر المومنین (ع)، بشارت تولد فرزندی بزرگ را دادند، خریداری کرد.[6] در برخی روایات آمده است که نجمه ابتدا در خدمت حمیده، مادر امام کاظم (ع)، بود و به دلیل فضیلت، دیانت و اخلاق والایش، به امام کاظم (ع) بخشیده شد؛ حمیده به امام کاظم (ع) فرمود پسرم من از این زن با فضیلت تر و بهتر ندیدم؛ من تردیدی ندارم که خداوند فرزندانش را پُربرکت و نامآور خواهد گردانید. من او را به همسری تو درآوردم، پس با او نیک رفتار کن .[7] بر خلاف امام کاظم (ع)، فرزندان امام رضا (ع) اندک بودهاند؛ بسیاری از منابع معتبر مانند شیخ مفید، طبرسی و ابن شهرآشوب تنها امام جواد (ع) را فرزند ایشان دانستهاند؛[8] برخی منابع وجود فرزندان دیگری را برای امام نام بردهاند؛[9] این اختلاف را میتوان چنین توجیه کرد: یا آن فرزندان متعلق به امام جواد (ع) بودهاند و بهسبب نسبت، به امام رضا (ع) نیز منسوب شدهاند، یا فرزندان خود امام رضا (ع) بودهاند که پیش از شهادت ایشان درگذشتهاند؛ آنچه قطعی است، امام رضا (ع) در هنگام شهادت، تنها یک فرزند داشتند که همان امام نهم شیعیان محمد بن علی (ع) است؛ همسر امام رضا (ع)، سبیکه نوبیه یا خیزران، مادر امام جواد (ع) بود؛[10] همچنین در برخی منابع آمده است که مأمون، پس از ولیعهدی امام، دخترش امحبیب را به عقد ایشان درآورد.[11] شخصیت معنوی امام رضا (ع) در عبادت و اخلاق جلوهای ویژه داشت؛ رجاء بن ابیضحاک نقل میکند که آن حضرت شبها هنگام خواب، قرآن تلاوت میکرد و با رسیدن به آیات بهشت و دوزخ، اشک میریخت و از خداوند بهشت را طلب مینمود و از آتش جهنم پناه میجست.[12] از ویژگیهای برجسته اخلاقی ایشان، احترام به انسانها بود؛ در سفری به خراسان، همه خدمتکاران را فارغ از رنگ و جایگاه بر سر سفره غذا دعوت کرد و در پاسخ به پیشنهاد جدا کردن سفره آنان فرمودند: «خدا یکی است، پدر و مادر همه یکیاند، و پاداش در قیامت بر اساس اعمال است.»[13] از ادله امامت ایشان این است که حضرت موسی بن جعفر (ع) بهصراحت ایشان را به عنوان وصی و حجت پس از خود معرفی کردند[14]، همانگونه که پیامبر (ص) در غدیر خم، امیرالمؤمنین (ع) را به خلافت منصوب نمود. امام رضا (ع) در سال ۱۸۳ هجری قمری، در سن ۳۵ سالگی به امامت رسید و این مسئولیت را به مدت بیست سال بر عهده داشت.[15] امام رضا (ع) در دوران امامت خود با سه خلیفه عباسی همزمان بود: هارون، امین و مأمون. هارون، خلیفهای مقتدر و ستمگر، پس از شهادت امام کاظم (ع) گمان میکرد با حذف ایشان، حکومت خود را تثبیت کرده است؛ اما امام رضا (ع) در مدینه فعالیتهای علنی و روشنگرانهای آغاز کرد که موجب نگرانی شیعیان از جان ایشان شد؛ امام در پاسخ به این نگرانیها فرمودند: همانطور که پیامبر میگفت اگر ابوجهل مویی از سر من کم کند،شهادت بدهید که من پیامبر نیستم، من هم به شما میگویم اگر هارون مویی از سر من کم کند، شهادت بدهید که امام نیستم.[16] علت این صراحت را میتوان در ظهور جریان واقفه دانست؛[17] امام باید جایگاه امامت خود را آشکار میساخت تا از انحراف جامعه شیعه جلوگیری کند؛ ده سال از امامت ایشان در دوران هارون سپری شد؛ این فعالیتها موجب شد برخی اطرافیان خلافت، از جمله عیسی بن جعفر و یحیی بن خالد برمکی، امام را به ادعای قیام علیه حکومت متهم کرده و نزد هارون سعایت کنند. با این حال، هارون از اقدام مستقیم علیه امام خودداری کرد.[18] امام رضا (ع) در آغاز امامت، با اتخاذ سیاستهایی چون خرید حیوانات اهلی در بازار، تلاش کرد توجه حکومت را از خود منحرف سازد[19]؛ این رفتار موجب شد هارون تصور کند امام تهدیدی برای خلافت نیست؛ پس از هارون، امام پنج سال در دوران امین زیست، اما گزارشی از برخورد خاص میان ایشان و امین در منابع نیامده است؛ برخی این سکوت را به بیتوجهی امین به امور حکومتی نسبت دادهاند.[20] هارون بعد از خود، ابتدا امین را ولیعهد کرد، سپس مأمون را به عنوان ولیعهد امین برگزید و این میثاق را در کعبه قرار داد و بر آن بزرگان و فقهای عباسی را به شهادت طلبید تا از نزاع و درگیری جلوگیری کند[21] و این امر نه از آن جهت بود که امین با وجود کوچکی سن از برادر سزاوارتر بود بلکه تنها به این دلیل بود که مادر و دایی های او از بزرگان عباسی بودند و میل عباسیان به امین بود لذا هارون چاره ای نداشت جز اینکه امین را بر مامون مقدم بدارد.[22] بعد از مرگ او با نزاعی که بین مامون و امین پیش آمد امین مامون را عزل و پسرش موسی را به ولیعهدی برگزید، اما مأمون با پشتیبانی فرماندهانی مانند طاهر و هرثمه در سال ۱۹۸ ه.ق پیروز شد و خلافت را تصاحب کرد. امام رضا (ع) پیشتر این رویداد را پیشبینی کرده و فرموده بود که مأمون، امین را خواهد کشت.[23] مامون پس از به قدرت رسیدن، با چالشهای سیاسی و اجتماعی زیادی مواجه شد از جمله آن می توان به قیام علویان که در راس آن محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل رهبری می کرد اشاره نمود؛[24] مامون برای تحکیم موقعیت خود، به جای جنگ، راهبرد جدیدی در پیش گرفت: دعوت از امام رضا (ع) به مرو و منصوب کردن ایشان به ولایتعهدی.[25] مامون در بیانی به عباسیان در مورد نیت خود گفت اين مرد كارهاى خود را از ما پنهان كرده و مردم را به امامت خود مى خواند. ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما خوانده و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد؛[26] امام رضا (ع) نیز نیات پنهان مأمون را آشکار کردند و فرمودند: «مقصودت از این کار، آن است که مردم بگویند: علی بن موسی نبود که به دنیا زهد داشت؛ بلکه این دنیا بود که [تا کنون] به او پشت کرده بود. آیا نمی بینید که چگونه به طمع خلافت، ولایت عهدی را پذیرفت».[27] امام رضا (ع) پیش از ترک مدینه، با قلبی آکنده از اندوه به زیارت قبر مطهر پیامبر اکرم (ص) رفت و با قبر حضرت وداع کرد امّا بارها با قبر حضرت وداع مینمود ولی هر بار دوباره به سمت قبر برمیگشت و صدا به گریه و ناله بلند مینمود، راوی می گوید من پیش رفتم و بر او سلام نمودم او جواب سلامم را داد آنگاه من حال او را پرسیدم، به من فرمودند: رهایم کن من از جوار جدم (ص) خارج میشوم و در غربت از دنیا میروم و کنار قبر هارون دفن خواهم شد؛ پیش از حرکت، امام بستگان خود را جمع کرد و دستور داد گریه کنند؛ در پایان، دوازده هزار دینار میان آنان تقسیم کرد و فرمودند: «من هرگز از این سفر بازنخواهم گشت».[28] در ادامه، امام رضا (ع) با تهدید مستقیم مأمون عباسی، ناچار به پذیرش ولایتعهدی شد؛ مأمون صراحتاً اعلام کرد که در صورت مخالفت، امام را خواهد کشت؛ امام با شرط عدم دخالت در امور حکومتی، این منصب را پذیرفت تا از این طریق، ماهیت تحمیلی آن را برای مردم آشکار سازد.[29] پس از پذیرش، امام در هر فرصت، با گفتار و رفتار خود، اجبار و بیثمر بودن این منصب را یادآور میشد. از جمله در پایان مراسم بیعت، به یکی از یاران نزدیک خود فرمودند: «دلت را به این کار مشغول نکن و از آن شادمان مباش؛ زیرا این امری است که به سرانجام نمیرسد.»[30] در پاسخ به اعتراضات، امام با صراحت اعلام کرد:«من به این کار مجبور شدم.»[31]و در پاسخ به ریّان بن صلت که پذیرش ولایتعهدی را با زهد امام ناسازگار میدانست، فرمودند:«خداوند از نارضایتی من آگاه است. زمانی که میان پذیرش و کشته شدن مخیّر شدم، ناچار پذیرش را بر مرگ ترجیح دادم.»[32] افشاگریهای روشنگرانه امام رضا (ع) و مواضع قاطع ایشان در برابر سیاستهای مأمون عباسی، موجب شد تا نقشههای سیاسی مأمون برای مشروعیتبخشی به حکومتش ناکام بماند؛ حضور امام در دستگاه خلافت نهتنها نقشه های مأمون را بیاثر کرد، بلکه جایگاه او را نزد عباسیان نیز متزلزل ساخت. در نتیجه، مأمون که خود را در برابر نفوذ معنوی و محبوبیت روزافزون امام ناتوان میدید، تصمیم به حذف فیزیکی ایشان گرفت. در مسیر بازگشت به بغداد، مأمون در شهر طوس امام رضا (ع) را به منزل خود دعوت کرد و طبق گزارشهای تاریخی، بیواسطه و با دستان خود، با خوراندن انگور یا انار آلوده به سم، امام را به شهادت رساند؛[33] این اقدام، نقطه پایانی بر حضور امام در عرصه سیاسی خلافت عباسی بود؛ حضوری که با حکمت، صبر و افشاگریهای هوشمندانه، چهره واقعی حکومت را برای مردم روشن ساخته بود. در مورد تاریخ شهادت امام رضا (ع)، مشهورترین روایت، پایان ماه صفر سال ۲۰۳ هجری قمری است؛[34] با این حال، برخی منابع تاریخی، تاریخهای دیگری نظیر ۱۷ یا ۲۱ ماه رمضان، ۱۸جمادیالاول، ۲۳ یا پایان ذوالقعده همان سال را نیز ذکر کردهاند؛ همچنین در برخی منابع، سال شهادت حضرت را ۲۰۲ یا ۲۰۶ هجری قمری دانستهاند که نشاندهنده اختلاف نظر میان مورخان در این زمینه است.[35] [1] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص25 [2] همان، ص23 [3] أعيان الشيعة، الأمين، السيد محسن، ج2، ص12 [4] الإمام الرضا عليه السلام سيرة وتاريخ، الذهبي، عباس، ص26 [5] الإمام الرضا عليه السلام: قدوة و أسوة ، المدرسي، السيد محمد تقي، ص11 [6] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص 26 [7] حياة الإمام الرضا، القرشي، الشيخ باقر شريف، ج1، ص20 [8] الإرشاد ، الشيخ المفيد، ج2، ص271 / مناقب آل أبي طالب - ط علامه ، ابن شهرآشوب ، ج4، ص367 / إعلام الورى بأعلام الهدى، الشيخ الطبرسي، ج2، ص86 [9] أعيان الشيعة، الأمين، السيد محسن، ج2، ص13 [10] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص492 [11] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص147 [12] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص33 [13] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج8، ص230 [14] همان، ج1، ص312 [15] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص85 [16] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج8، ص257 [17] حياة الإمام الرضا، القرشي، الشيخ باقر شريف، ج2، ص213 [18] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص103 [19] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص205 [20] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص121 [21] الحياة السياسية للإمام الرضا عليه السلام، العاملي، السيد جعفر مرتضى، ص163 [22] همان، ص161-162 [23] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص119-121 [24] امامان شيعه عليهم السلام و جنبشهای مكتبی، محمد تقی، مدرسی، ص255 [25] الحياة السياسية للإمام الرضا (ع)، العاملي، جعفر مرتضى، ص280 [26] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص170 [27] همان، ص140 [28] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج49، ص117 [29] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج2، ص140 [30] كشف الغمة في معرفة الأئمة، المحدث الإربلي، ج2، ص801 [31] تفسير نور الثقلين، العروسي الحويزي، الشيخ عبد علي، ج2، ص432 [32] الإمام الرضا عليه السلام سيرة وتاريخ، الذهبي، عباس، ص184 [33] تاريخ زندگانى امام رضا(ع)، رفیعی، علی، ص208 [34] الحياة السياسية للإمام الرضا (ع)، العاملی، جعفر مرتضی، ص140 [35] أعيان الشيعة، الأمين، السيد محسن، ج2، ص1 -
مواسات به چه معنا است و مواسات در عزاداری امام حسین(ع) چگونه ظهور و بروز پیدا می کند؟ پاسخ اجمالی: مواسات از ریشه «أسو» به معنای همدردی، همراهی و شریک کردن دیگران در داشتههای خود است. در فرهنگ اسلامی، مواسات مالی آن است که انسان از نیازهای ضروری خود ببخشد، نه فقط از مازاد دارایی. روایات اسلامی، بهویژه از امیرالمؤمنین (ع)، مواسات را در قالب کمک به مؤمنان همعقیده، مقدم داشتن دینداران بر خود، و مساوات در دارایی با اهل ایمان تبیین کردهاند. در جنگ احد، فداکاری علی (ع) نمونهای عملی از مواسات با جان بود. در کربلا نیز یاران امام حسین (ع) با جان خود مواسات کردند؛ از جمله حرّ، عباس (ع)، نافع و عابس. عزاداری شیعیان در عاشورا، پرهیز از خوردن و سینهزنی، نیز جلوهای از مواسات با امام مظلوم است که ریشه در معرفت و همدلی دارد. پاسخ تفصیلی: مواسات از ریشه «أسو» و به معنای بخشیدن از مال خود و شريك کردن دیگران در داشتههای خود است.[1] مواسات از نظر مالی نیز در جايى است كه شخص از كفاف (مورد نياز) خود به كسى ببخشد و اگر از اضافه بر كفافش بدهد، مواسات نيست. [2] مواسات در روایات كاربرد «مواسات» در احاديث اسلامى ، منطبق بر ريشه لغوى آن است و مواسات به کار رفته در روایات گاهی به صورت مطلق[3] و در بسیاری نیز مواسات در مال و معاش و دارایی میباشد. [4] ممکن است روایات مطلق اشاره به معنای عام مواسات یعنی یاری و کمک با مال و جان و آبرو و ... داشته باشد و روایات مواسات مالی، اشاره به مصداق روشن و مهم مواسات یعنی کمک مالی به محرومین داشته باشد. برخی روایات شیعی، به تبیین دقیقتر اصل مواسات و ابعاد اجتماعی و ایمانی آن پرداختهاند. در یکی از این روایات، امیرالمؤمنین (ع) چنین میفرماید: «تو را فرمان میدهم که در آنچه خداوند به تو روزی داده و تو را در آن بر دیگران برتری بخشیده، با برادرانی که در تصدیق پیامبر (ص) و من، و در اطاعت از ما با تو همعقیدهاند، مواسات ورزی؛ فقرشان را برطرف سازی، شکستگی زندگیشان را جبران نمایی. با کسانی که در ایمان همرتبه تو هستند، در آنچه داری مساوی باش، و آنان که در دین بر تو برتری دارند، در بهرهمندی از داراییات بر خود مقدم دار؛ تا خداوند بداند که دین او نزد تو از مال و داراییات عزیزتر است، و اولیای الهی نزد تو از خانوادهات گرامیترند.» [5] در روایت دیگری، أصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین (ع) درباره شیوه تحقق مواسات و مساوات پرسش میکند. حضرت در پاسخ میفرماید: «در هر آنچه خداوند به تو روزی کرده، با برادر مؤمنت مواسات کن و او را محروم نساز. او را در دینش مورد آزمون قرار مده؛ و اگر آزمودی و دریافت کردی که ایمان حقیقی و توحید خالص دارد، باید در تمام داراییات – چه اندک و چه فراوان، قدیمی باشد یا جدید – با او به مساوات رفتار کنی.» [6] نمونهای عملی از مواسات در سیره امیرالمؤمنین (ع) را میتوان در جنگ احد مشاهده کرد. آنگاه که شمشیر حضرت شکست، پیامبر اکرم (ص) شمشیر خود، «ذوالفقار»، را به او سپرد. علی (ع) با رشادت تمام از پیامبر دفاع کرد، تا جایی که بنا بر نقل برخی مورخان، بیش از شصت زخم بر سر، صورت و بدن او وارد آمد. در همین لحظه، فرشته وحی خطاب به پیامبر (ص) گفت: «ای محمد! معنای حقیقی مواسات همین است.» پیامبر نیز فرمودند: «علی از من است و من از اویم.» جبرئیل افزود: «و من نیز از هر دوی شما هستم.» [7] از مجموع منابع لغوی و روایی چنین استفاده میشود که انسان «مواسی» کسى است که با دیگران همدردى و همراهی دارد، خود را در رنج و غم دیگران شریک میداند، با مال و جان از آنها دفاع میکند و میان خود و دیگران فرقى نمیگذارد. مواسات با جان در واقعه کربلا مهمترین و سختترین نوع مواسات و همراهی با گرفتاران، مواسات با جان است. در شب عاشورا حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» پس از آنکه مطمئن شد گروه باقیمانده بر یاری او مصمم هستند، فرمود: «مَن واسانا بِنَفسِهِ کانَ مَعَنا غَداً فِى الجَنانِ نَجیاً مِن غَضَبِ الرَّحمانِ»[8] و جانهایی را که برای حمایت از عقیدهاش نیازمند بود و یاران باقیمانده را «مواساتکننده با جان» خطاب کرد. همراهی تا پای جان در کربلا جلوههای زیبایی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود. وقتی حُر بن یزید ریاحی توبه کرد، نزد امام«علیه السلام» آمد تا جان خود را فداى امام«علیه السلام» کند و چنین گفت: «آمدهام تا با جانم با شما مواسات کنم و جانم را در راه شما فدا کنم.» [9] او ادعای خود را در عمل ثابت کرد. این نوع از مواسات، اوج ایثار و فداکاری است؛ یعنی انسان جان خود را در راه حق و برای یاری مظلومان تقدیم کند. اوج جلوه مؤاسات را حضرت اباالفضل در کنار برادر بـزرگوارشان امـام حـسین (ع) از خود نشان داد. آن حضرت فدایى برادر خود بود تا آنجا که از این خصلت برجسته و جوانمردانه، در زیارتنامه ایشان چنین یاد شده است: «السَّلَامُ عَلَی أَبـِی الْفـَضْلِ الْعَبَّاسِ بـْنِ أَمـِیرِ الْمـُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ الْآخِذِ لِغَدِهِ مـِنْ أَمـْسِهِ الْفَادِی لَهُ الْوَاقِی السَّاعِی إِلَیهِ بِمَائِهِ الْمَقْطُوعَةِ یدَاهُ....»[10] سـلام برابوالفضل العباس که جـان خـود را در راه برادرش فدانمود، از امروز خـود بـرای فردای (قیامت) توشه ساخت، پاسدار حسین (ع) بود، در اجرای فرمانش برای سـیراب سـازی خاندانش کوشید ودر این راه دو دستش قـطع شـد. در روایتی دیگر، «مسمع» از یاران امام صادق (ع) نقل میکند که در ایام عزای امام حسین (ع)، از خوردن غذا خودداری میکرد تا آثار اندوه و همدردی با مصیبت امام در چهرهاش نمایان شود؛ امام صادق (ع) نیز این رفتار را تحسین کرده و برای او دعا فرمودند؛[11] این عمل، نوعی مواسات با امام مظلوم کربلا بود؛ همدلیای که از دل سوختهی یک شیعه برمیخیزد. بر همین اساس، عزاداری شیعیان برای امام حسین (ع) نیز جلوهای از مواسات است؛ آنان در روز عاشورا، گاه از خوردن و آشامیدن پرهیز میکنند، یا با اعمالی سینه زنی و زنجیر زنی (در چارچوب شرعی و عقلانی)، یاد تشنگی، گرسنگی و زخمهای حضرت را زنده نگه میدارند؛ این رفتارها، اگر با نیت خالص و در مسیر همدلی با مظلومیت سیدالشهداء (ع) باشد، دارای ارزش معنوی و استحباب شرعی است. مواسات با امام حسین (ع)، نهتنها یک عمل احساسی، بلکه یک پیوند عمیق معرفتی و ایمانی است؛ پیوندی که شیعه را به حقیقت عاشورا نزدیکتر میکند و روح او را با روح ایثار و فداکاری اهل بیت (ع) همسو میسازد. [1] «والمُوَاسَاة: الْمُشَارَكَةُ والمُساهَمة فِي الْمَعَاشِ وَالرِّزْقِ» لسان العرب، ابن منظور، ج14، ص 35 / مجمع البحرین، طریحی، فخرالدین، ج۱، ص۷۶ / تاج العروس، زبیدی، محمد مرتضی، ج۳۷، ص۷۶. [2] مجمع البحرین، طریحی، فخرالدین، ج۱، ص۷۶. [3] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص145. [4] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص351. تفسير الإمام العسكري ، المنسوب الى الإمام العسكري، ص175 / الإحتجاج، الطبرسي، أبو منصور، ج1، ص238 [5] [6] الهداية الكبرى ، الخصيبي، حسين بن حمدان ، ص:440 [7] تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج1، ص:116 [8]موسوعة کلمات الامام الحسین، شریفی محمود، ص: 399. [9] تاريخ الأمم و الملوك، الطبري، ابن جرير، ج5، ص: 428 [10] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج: 45، ص: 66. [11] كامل الزيارات، ابن قولويه القمي، ص 108
-
زندگینامه امام کاظم (ع) به چه صورت می باشد؟
کریمی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در امامان شیعه(علیهم السلام)
زندگینامه امام کاظم (ع) به چه صورت می باشد؟ پاسخ اجمالی: امام موسی بن جعفر (ع)، هفتمین امام شیعیان، فرزند امام جعفر صادق (ع) و بانوی پاکدامن حمیده مغربیه بودند؛ ایشان در سال ۱۲۸ هجری در ابواء میان مکه و مدینه متولد شدند و با ویژگیهایی چون علم، تقوا، کرامت و شجاعت در برابر خلفای عباسی شناخته میشوند؛ پس از رحلت امام صادق (ع)، با وجود ادعای امامت عبدالله افطح، امام موسی کاظم (ع) با دلایل روشن و معجزات، امامت خود را اثبات کردند؛ ایشان در دوران سخت خلافت عباسی با تقیه و مبارزات فرهنگی، راه امامت را حفظ کردند و سرانجام در سال ۱۸۳ هجری قمری به دستور هارونالرشید در زندان به شهادت رسیدند؛ امام موسی کاظم (ع) دارای فرزندان بسیاری بودند که امام رضا (ع) برجستهترین آنان است. پاسخ تفصیلی: امام موسی بن جعفر (ع)، هفتمین پیشوای شیعیان، فرزند گرامی امام جعفر صادق (ع) هستند که خود ششمین امام شیعیان بودند؛ [1] مادر بزرگوار ایشان بانویی پاکنهاد به نام حمیده مغربیه بود که از زنان اُمّ ولد به شمار میآمد؛ در برخی منابع، نام ایشان را «نباته» نیز ذکر کردهاند؛[2] درباره خاستگاه این بانوی ارجمند، روایتهای گوناگونی وجود دارد؛ برخی او را اهل شمال آفریقا دانستهاند، و در برخی دیگر آمده که از سرزمین روم بودهاند؛ با این حال، نظر رایجتر آن است که ایشان از ناحیهای در اسپانیا بودهاند.[3] حمیده مغربیه، مادر امام موسی کاظم (ع)، بانویی پاکدامن و بیعیب بود که امامان معصوم (ع) او را همچون طلای ناب و خالص توصیف کردهاند؛ [4] امام باقر (ع) بر پاکی، بزرگواری و مراقبت الهی از او تأکید کردهاند و او را نعمتی الهی برای امامت دانستهاند. [5] در هفتم صفر سال ۱۲۸ هجری، امام موسی بن جعفر (ع) در «ابواء» میان مکه و مدینه چشم به جهان گشودند.[6]-[7] ولادت ایشان چنان شادیآفرین بود که امام صادق (ع) سه روز جشن گرفتند و مردم مدینه را مهمان کردند؛[8] خانواده امام کاظم (ع) پرجمعیت و متنوع بود؛ نام مادر ایشان حمیده میباشد و خواهران و برادرانی چون اسماعیل، عبدالله، امفروه، اسحاق، فاطمه، محمد، عباس، علی و اسماء داشتند که از مادران مختلف به دنیا آمده بودند. [9] در میان برادران امام کاظم (ع)، دو شخصیت برجسته وجود دارند که هر کدام داستان و جایگاه خاص خود را دارند: اسماعیل، فرزند ارشد امام صادق (ع)، به دلیل محبت و توجه ویژه امام، مورد علاقهٔ بسیاری از شیعیان بود؛ این جایگاه رفیع، این تصور را ایجاد کرده بود که او جانشین پدر خواهد شد؛ اما ایشان در دوران حیات امام، در منطقه «عریض» دار فانی را وداع گفت و در بقیع به خاک سپرده شد.[10] دیگر برادر بزرگوار امام کاظم (ع)، اسحاق هستند که شخصیتی با تقوا و پرهیزگار بودند و حتی از مجتهدین برجسته اهل بیت به شمار میرفتند؛ آنچه ایشان را متمایز میکند، این است که ایشان هم از پدر و هم از مادر، با امام کاظم (ع) مشترک بودند و به همین دلیل، به عنوان برادر "خاص" و بسیار نزدیک به حضرت موسی بن جعفر (ع) شناخته میشوند. [11] پس از رحلت امام صادق (ع)، عبدالله افطح که از نظر سنی بزرگترین فرزند ایشان پس از اسماعیل بود، ادعای امامت کرد؛ برخی از اصحاب امام صادق (ع) ابتدا تحت تأثیر این ادعا قرار گرفتند، اما با مشاهده دلایل روشن امامت حضرت موسی بن جعفر (ع)، به امامت ایشان ایمان آوردند و از عبدالله افطح رویگردان شدند؛ گفته شده عبدالله گرایشهایی به اندیشههای حشویه و مرجئه داشته است.[12] از دلایل روشن امامت حضرت موسی بن جعفر (ع)، نصوص صریحی است که از امام صادق (ع) نقل شده و همچنین معجزاتی که از ایشان رخ داده است؛ در حدیثی از کلینی، امام صادق (ع) به فیض بن مختار تصریح میکنند که امام بعد از ایشان، حضرت موسی کاظم (ع) است و او را به پذیرش امامت ایشان دعوت مینمایند؛ امام همچنین میفرمایند که تا آن زمان، اجازه بیان این حقیقت را به هیچکس نداده بودند؛ فیض پس از شنیدن این سخن، آن را با خانواده و دوستانش در میان میگذارد؛ یکی از آنان، یونس ظبیان، برای اطمینان بیشتر، شخصاً نزد امام صادق (ع) میرود و امام نیز سخن فیض را تأیید میکنند؛ در نهایت، یونس نیز به امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) ایمان میآورد.[13] پس از رحلت امام صادق (ع)، برخی شیعیان بهاشتباه به سراغ عبدالله افطح رفتند، اما با پاسخهای نادرست او، دچار تردید شدند؛ در این میان، امام کاظم (ع) با احتیاط و در شرایط امنیتی، امامت خود را با پاسخهای علمی و دقیق آشکار ساختند و از پیروان خواستند که این حقیقت را تنها با افراد امین در میان بگذارند. [14] و حتی برای اثبات حقانیت خود، در حضور جمعی از امامیه، هیزمهای زیادی را آتش زد و با لباس خود در میان شعلهها نشست و چند حدیث بیان فرمود، بیآنکه آسیبی ببیند؛ سپس از عبدالله خواست اگر خود را امام میداند، همان کار را انجام دهد؛ عبدالله از ترس، رنگش پرید و بدون پاسخ، خانه را ترک کرد؛ این واقعه به عنوان یکی از معجزات آشکار، امامت حضرت موسیکاظم (ع) را اثبات کرد.[15] امام موسی کاظم (ع) دارای ۳۷ فرزند بودند که شامل پسران و دخترانی از مادران مختلف میشدند؛ از پسران ایشان میتوان به امام علی بن موسی الرضا (ع)، ابراهیم، عباس، قاسم، اسماعیل، جعفر، هارون، حسن، احمد، محمد، حمزه، عبدالله، اسحاق، عبیدالله، زید، فضل، حسین و سلیمان اشاره کرد. دختران ایشان نیز شامل فاطمه کبری، فاطمه صغری، رقیه، حکیمه، امابیها، امجعفر، لبابه، زینب، خدیجه، علیه، آمنه، حسنه، بریهه، عایشه، امسلمه، میمونه و امکلثوم بودند. در میان همه فرزندان، امام رضا (ع) از جایگاه علمی و معنوی والاتری برخوردار بود.[16] در مورد احمد بن موسی باید گفت که او فردی کریم، بزرگوار و پرهیزگار بود؛ امام ابوالحسن موسی (ع) او را دوست میداشت و مورد احترام قرار میداد؛ امام موسی (ع) مِلک معروف به «یسیره» را به احمد بخشید؛ همچنین، روایت شده است که احمد بن موسی هزار برده را آزاد کرد. [17] حمزه بن موسی، فرزند امام کاظم (ع)، در سفر به خراسان همراه امام رضا (ع) بود و با وفاداری کامل خدمت ایشان را انجام میداد؛ هنگام رسیدن به منطقه «سوسمر»، گروهی از طرفداران مأمون به آنان حمله کردند و حمزه به شهادت رسید؛ امام رضا (ع) پیکر او را در باغی در همان محل دفن کرد.[18] امامت امام موسی کاظم (ع) همزمان با خلافت چهار تن از خلفای عباسی؛ منصور دوانقی (۱۳۶-۱۵۸ هـ.ق)، مهدی عباسی (۱۵۸-۱۶۹ هـ.ق)، هادی عباسی (۱۶۹-۱۷۰ هـ.ق) و هارون الرشید (۱۷۰-۱۹۳ هـ.ق) سپری گردید؛[19] دورهای که خلافت عباسی در اوج قدرت و سلطه جهانی قرار داشت و فضای شدید خفقان بر جامعه حاکم بود.[20] فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی امام کاظم (ع) در هدایت جامعه شیعه، موجب نگرانی هارونالرشید شد. در نتیجه، امام در سال ۱۷۹ هجری قمری به بغداد منتقل و زندانی گردید. [21] سرانجام، طبق گزارشهای تاریخی، هارون در سال ۱۸۳ هجری قمری دستور مسمومیت ایشان را صادر کرد و امام موسی بن جعفر (ع) در روز ۲۵ رجب همان سال، در سن ۵۵ سالگی به شهادت رسیدند. [22]-[23] [1] الإرشاد، الشيخ المفيد، ج2، ص215 [2] عمدة الطّالب في أنساب آل أبي طالب، ابن عنبة، ص196 [3] باب الحوائج سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام کاظم علیه السلام، سجادی، سیدمجتبی، ص13 [4] الإمام موسى الكاظم عليه السلام سيرة وتاريخ، الكعبي، علي موسى، ص90 [5] اثبات الوصية، المسعودي، علي بن الحسين، ص190 [6] الارشاد، الشیخ المفید، ج2، ص215 [7] اعلام الوری باعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، ج2، ص6 [8] الإمام موسى الكاظم عليه السلام سيرة وتاريخ، الکعبی، علی موسی، ص92 [9] إعلام الورى بأعلام الهدى، الشيخ الطبرسي، ج1، ص547 [10] الارشاد، شیخ مفدید، ج2، ص209 [11] الإمام موسى الكاظم عليه السلام سيرة وتاريخ، الكعبي، علي موسى، ص104 [12] الإرشاد، الشيخ المفيد ، ج2، ص211 [13] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص309 [14] تاريخ زندگانى امام كاظم(ع)، رفیعی، علی، ص 87 [15] الخرائج و الجرائح، الراوندي، قطب الدين، ج1، 309 [16] الإرشاد، الشيخ المفيد، ج2، ص244 [17] مسند الإمام الكاظم أبي الحسن موسى بن جعفر(ع)، العطاردي، الشيخ عزيز الله، ج1، ص181 [18] أعيان الشيعة، الأمين، السيد محسن، ج6، ص251 [19] الإمام موسى الكاظم عليه السلام سيرة وتاريخ، الكعبي، علي موسى، ص11 [20] همان، ص13-14 [21] الإمام موسى الكاظم عليه السلام سيرة وتاريخ، الكعبي، علي موسى، ص59 [22] الارشاد، الشیخ المفید، ج2، ص215 [23] اعلام الوری باعلام الهدی، الشیخ الطبرسی، ج2، ص6 -
امام حسین(ع) با شهادتشان به بالاترین درجه کمال رسیده اند، پس چرا شیعیان در عزای ایشان گریه می کنند؟ پاسخ اجمالی: گرچه امام حسین(ع) با شهادت خود به بالاترین درجات قرب الهی رسیدند و از این جهت جایگاهشان مایه افتخار و شادی است، اما گریه شیعیان بر ایشان از سر اندوه بر ظلمهای عظیمی است که بر آن حضرت و اهل بیتش روا داشته شد؛ این گریه، هم نشانه محبت و هم اعلام همراهی با مظلوم و بیزاری از ظالم است، و در روایات فراوانی به فضیلت آن تأکید شده است؛ بنابراین، عزاداری برای امام حسین(ع) هم جنبه انسانی و عاطفی دارد و هم جنبه دینی و اجتماعی. پاسخ تفصیلی: شهادت جانسوز امام حسین(ع) را میتوان از دو منظر بنیادین مورد توجه قرار داد؛ نخست، جنبه مصائب و مظالمی است که بر آن حضرت و اهل بیت گرامیاش روا داشته شد؛ مصائبی که نهتنها وجدان انسانی را متأثر میسازد، بلکه در آموزههای دینی نیز به سوگواری و ابراز اندوه نسبت به آنها توصیه شده است؛ گریه بر امام حسین(ع) در روایات، نه صرفاً واکنشی احساسی، بلکه تجلی معرفت و پیوند قلبی با حقیقت عاشورا تلقی شده است؛ در ادامه، به برخی از روایات معتبر در این زمینه اشاره میشود: امام رضا(ع) میفرمایند: «هر کس مصائب ما را بازگو کند و بر آن بگرید و دیگران را نیز به گریه وادارد، در روزی که چشمها گریانند، چشم او گریان نخواهد بود.» [1] این روایت، گریه را نه تنها نشانه همدردی، بلکه مایه نجات در قیامت معرفی میکند. امام صادق(ع) نیز در بیانی نورانی میفرمایند: «هر کس حالت گریه بر امام حسین(ع) داشته باشد، از اهل بهشت است.» [2]این سخن، گریه را به مرتبهای از ایمان و اتصال با ولایت ارتقاء میدهد. همچنین از امام رضا(ع) نقل شده است: «برای کسی چون حسین(ع) باید گریست و گریان بود.» [3] این تعبیر، عظمت شخصیت امام حسین(ع) و جایگاه والای مصیبت او را یادآور میشود؛ بنابراین، گریه بر سیدالشهدا(ع) نهتنها واکنشی عاطفی، بلکه نوعی معرفت ورزی و مشارکت در نهضت عاشوراست؛ نهضتی که تا همیشه، وجدانهای بیدار را به تأمل، تحول و تعهد فرا میخواند. نکته قابل توجه دیگر اینست که شهادت، دو بُعد دارد: یکی بُعد الهی و آسمانی، و دیگری بُعد اجتماعی و انسانی؛ از منظر الهی، شهید از رسیدن به مقام قرب الهی شادمان است و هیچ تردیدی در این شادی نیست؛ همانطور که حضرت علی (ع) میفرمایند:«به خدا قسم هیچ اتفاق ناخوشایند یا غیرمنتظرهای برای من رخ نداده است؛ بلکه همان چیزی رخ داده که آرزویش را داشتم؛ من به خواستهام که شهادت بود، رسیدم؛ حال من مانند کسی است که در تاریکی شب به دنبال آب میگردد و ناگهان چشمهای زلال پیدا میکند؛ مانند جویندهای که به مطلوب خود دست یافته است.» [4] مرحوم سید بن طاووس نیز در این زمینه میگوید: اگر اطاعت از قرآن و سنت واجب نبود که ما را به سوگواری و ابراز اندوه در برابر از دست رفتن نشانههای هدایت و گسترش گمراهی فرمان دادهاند در برابر این نعمت بزرگ، لباس شادی و بشارت میپوشیدیم؛ اما چون خداوند روز قیامت، راضی به گریه و ناله در این مصیبت است، ما نیز جامه اندوه بر تن کردیم، با اشک انس گرفتیم، و به چشمان خود گفتیم: «پیاپی گریه کنید»، و به دلهایمان گفتیم: «همچون مادران داغدیده ناله سر دهید»، چرا که امانتهای پیامبر مهربان (ص) در روز جنگ بیرحمانه مورد هجوم قرار گرفتند. [5] بنابراین، شهادت هم بُعد فردی دارد و هم بُعد اجتماعی؛ در بُعد فردی، شهید به مقام قرب الهی رسیده و از جایگاه خود نزد خداوند شادمان است؛ اما در بُعد اجتماعی، شهادت نشانه ظلمی بزرگ است که بر انسانهای پاک روا داشته شده، و همین امر موجب اندوه و سوگواری میشود؛ گریه و ناله در این مصیبت، نهتنها نشانه تأیید راه شهید و همراهی با اوست، بلکه اعلام بیزاری از دشمنان و انزجار از ظلمی است که بر او وارد شده است؛ [6] افزون بر این، گریه و ناله نشانهای از پیوند عاطفی میان انسان و شهید است؛ واکنشی طبیعی در برابر مصیبتی که بر عزیزان انسان وارد میشود، و بیانگر محبت و علاقهای است که نسبت به مظلومان در دل انسان وجود دارد. [1] (ومن ذكر بمصابنا فبكى و أبكى لم تبك عينه يوم تبكي العيون) – الأمالي، الشيخ الصدوق، ص 131 [2] كامل الزيارات، ابن قولويه القمي، ص 105 [3] ( فعلى مثل الحسين فليبك الباكون) - وسائل الشيعة، الشيخ حرّ العاملي، ج10، ص 394 [4] ( و الله ما فجانی من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد) - نهج البلاغة، السيد الشريف الرضي، ص 378 - نامه 23 [5] اللهوف على قتلى الطفوف، السيد بن طاووس، ص 4 [6] قیام و انقلاب مهدی، مطهری، مرتضی، ص 118-121
-
عزاداری چیست و پیشینه تاریخی آن به چه زمانی باز می گردد؟ پاسخ اجمالی: عزاداری به معنای برگزاری مراسم سوگ برای درگذشتگان است و ریشهای دیرینه در فرهنگ اسلامی دارد. این سنت نهتنها در زمان پیامبر اسلام (ص) رایج بوده، بلکه پیش از ایشان نیز وجود داشته است. روایات متعدد از پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) نشان میدهند که عزاداری برای عزیزان از دسترفته، بهویژه امام حسین (ع)، مورد تأیید و توصیه پیشوایان دین بوده و جایگاه معنوی و شرعی دارد. پاسخ تفصیلی: در ابتدا لازم به ذکر است که واژهی "عزا" در لغت به معنای صبر و شکیبایی در برابر اندوه و مصیبت است[1]؛"ماتم" نیز به اجتماع مردم برای ابراز غم یا شادی گفته میشود[2] که بهمرور زمان بیشتر در زمینهی سوگ و اندوه به کار رفته است[3]؛ بر همین اساس، عزاداری به مراسمی گفته میشود که در سوگ از دست دادن عزیزان شکل میگیرد. شواهد تاریخی نشان میدهند که چنین مراسمهایی نه تنها در زمان رسول خدا (ص)، بلکه حتی پیش از ایشان نیز رواج داشته است؛ به عنوان نمونه، مورخان گزارش کردهاند که هنگام وفات حضرت عبدالمطلب، دختران ایشان برای او نوحهسرایی کردند[4]. پس از جنگ اُحد، زمانی که پیامبر اکرم (ص) از کنار خانههای انصار عبور میکردند، صدای گریه و نوحهی زنان را شنیدند که برای شهدای خود سوگواری میکردند؛ این صحنه موجب تأثر پیامبر شد و فرمودند: «حمزه گریهکنندهای ندارد.» [5] همین جمله موجب شد که سنتی در مدینه شکل بگیرد؛ از آن پس، پیش از هر مجلس عزایی، ابتدا برای حمزه گریه و نوحهسرایی میکردند، سپس برای فرد مورد نظر عزاداری انجام میشد[6]. همچنین، در روایتی آمده است که امّ سلمه از پیامبر(ص) اجازه خواست تا برای پسرعموی تازهمسلمان خود که وفات کرده بود، مراسم عزا برگزار کند؛ رسول خدا (ص) نیز با این امر موافقت کردند؛ ام سلمه زنان را گرد آورد، برای آنان غذا تهیه کرد و همراه ایشان برای ولید سوگواری نمود.[7] در نقل دیگری، زمانی که خبر شهادت جعفر بن ابیطالب به پیامبر(ص) رسید، اسماء همسر او به گریه و شیون پرداخت؛ پیامبر (ص) به او فرمودند: «به سینه مکوب و سخن ناپسند نگو»، در حالی که زنان پیرامون اسماء بودند و همه به عزاداری مشغول بودند؛ وقتی پیامبر به خانه دخترشان رفتند، دیدند که او نیز گریه میکند. حضرت فرمودند: «بر کسی چون جعفر باید گریست.» [8] این روایتها نشان میدهند که تشکیل مجالس اندوه و سوگواری برای عزیزانِ از دست رفته، در زمان پیامبر(ص) نه تنها مرسوم بوده، بلکه مورد تأیید ایشان نیز قرار میگرفته است. برگزاری مجالس عزاداری نهتنها در زمان پیامبر اکرم (ص)، بلکه در سیره اهل بیت (ع) نیز امری رایج و مورد تأیید بوده است؛ از جمله، در روایتی از امام محمد باقر (ع) آمده که ایشان به شیعیان خود دستور دادند در روز عاشورا برای امام حسین (ع) مجلس عزا برپا کنند، همراه خانواده گریه کنند و غم و اندوه خود را نسبت به مصیبتهای آن حضرت ابراز نمایند. [9] همچنین روایت شده که شاعران اهل بیت (ع) در ایام سوگواری به محضر امام صادق (ع) میرسیدند و اشعاری در رثای سیدالشهداء (ع) میخواندند؛ این اشعار چنان تأثیرگذار بود که امام و حاضرین همگی گریه میکردند؛ بدین ترتیب، عزاداری در حضور امام، همراه با شعر و گریه، به شیوهای معنوی برای زندهنگهداشتن یاد و مصیبت امام حسین (ع) بدل شده بود.[10] این روایات تنها بخشی از سیره پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) در برپایی عزای اولیاء الهی بهویژه وجود مقدس سیدالشهداء (ع) هستند؛ چنین شواهدی نشان میدهند که عزاداری، بهویژه برای حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، نهتنها جایگاه شرعی دارد بلکه سابقهای طولانی در سنت اسلامی دارد و توسط پیشوایان دین توصیه و ترغیب شده است. [1] لسان العرب، ابن منظور، ج15، ص 52 [2] همان، ج 12، ص 3 [3] المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، الفيومي، أحمد بن محمد، ج1، ص 3 [4] أنساب الأشراف، البلاذري، ج1، ص 85 [5] تاريخ الطبري، الطبري، أبو جعفر، ج2، ص 532 [6] مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، الهيثمي، نور الدين، ج6، ص 120 [7] مغازي الواقدي، الواقدي، ج2، ص 629 [8] الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج8، ص 220 [9] كامل الزيارات، ابن قولويه القمي، ج1، ص 193 [10] همان، ص 111-112
