-
تعداد ارسال ها
254 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
1
تقوی آخرین باز در روز 29 مهر 1403 برنده شده
تقوی یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !
آخرین بازدید کنندگان نمایه
697 بازدید کننده نمایه
دستاورد های تقوی
-
چه دلایل و شواهدی وجود دارد که نشان دهد قرآن از تحریف مصون مانده و نسبت به سایر کتب آسمانی از اعتبار بیشتری برخوردار است؟ پاسخ اجمالی: قرآن تنها کتاب آسمانی است که از تحریف مصون مانده و دلایل آن عبارتند از: 1. حفظ الهی: قرآن خود را کلام خدا معرفی میکند و وعده حفظ آن را داده است. 2. تحدی قرآن: قرآن همه را به آوردن حتی یک سوره مانند خود دعوت کرده، اما کسی نتوانسته این کار را انجام دهد. 3. انسجام محتوایی: با وجود نزول تدریجی در ۲۳ سال، هیچ تناقضی در آیات آن یافت نمیشود. 4. نقل متواتر: از زمان پیامبر(ص) تا امروز به صورت گسترده و دقیق حفظ شده است. در مقابل، کتب مقدس دیگر مانند تورات و انجیل دارای مشکلاتی هستند: 1. تحریف: نسخه اصلی آن از بین رفته و نسخههای کنونی توسط افراد مختلف نوشته شدهاند. 2. تناقضات: در این کتابها تناقضات تاریخی و علمی فراوانی وجود دارد. 3. نسبتهای نادرست: به پیامبران الهی نسبتهای ناشایست داده شده است. 4. مشکلات اعتقادی: در این کتابها مفاهیمی مانند تثلیث و تجسیم خداوند مطرح شده که با عقل سلیم ناسازگار است. درنتیجه: قرآن با دلایل محکم تاریخی، عقلی و نقلی، تنها کتاب آسمانی است که بدون تحریف باقی مانده و معتبرترین منبع دینی به شمار میآید. پاسخ تفصیلی: در متن پیشرو بهصورت جامع و منصفانه به مقایسه قرآن با کتب مقدس میپردازیم و با استناد به ادله قرآنی (مانند تحدی، انسجام متن، تاریخ نگارش و نقل متواتر) و نیز نقدهای واردشده به کتابهای مقدس یهودی و مسیحی (مانند تحریف، تناقضات، و دیدگاههای غیرتوحیدی)، برتری اعتبار قرآن را تبیین خواهیم نمود. اعتبار قرآن: ادله مصونیت از تحریف قرآن تنها کتاب آسمانی است که به صورت کامل از تحریف محفوظ مانده و این حفظ الهی، خود نشانهای از اعجاز آن است. دلایل این ادعا عبارتند از: 1. ادعای الهی بودن قرآن قرآن صریحاً خود را کلام خدا معرفی میکند: «بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ»[1] ما آن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد. و این ادعا را چنین اثبات می نماید: "بیتردید این قرآن نازل شده پروردگار جهانیان است، که روح الامین آن را نازل کرده است بر قلب تو تا از بیمدهندگان باشی، به زبان عربی روشن و گویا؛ بیتردید خبر این قرآن در کتابهای پیشینیان است؛ آیا آگاهی دانشمندان بنیاسرائیل به خبر قرآن در کتابهای پیشینیان برای مشرکان نشانه ای بر حقانیت قرآن و صدق ادعای تو نیست؟ اگر آن را بر برخی از غیر عربها نازل کرده بودیم و او آن را بر عربها میخواند باز هم به آن ایمان نمیآوردند".[2] 2. تحدی قرآن (چالش بیمانند بودن) قرآن مخالفان خود را به چالش فراخوانده و بیان نموده که اگر میتوانند، حتی یک سوره مانند آن بیاورند: "قطعاً اگر جن و انس گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نمیتوانند مانندش را بیاورند، اگرچه پشتیبان یکدیگر باشند".[3] این در حالی است که پیامبر اسلام (ص) فردی امی (بیسواد) بود و امکان نداشت چنین کتابی را خود تألیف کند. همچنانکه خداوند به پیامبر خود می فرماید: "پیش از این هرگز کتابی نخواندهای و با دست خود چیزی ننوشتهای، که در این صورت باطلگرایان شک روا میداشتند".[4] 3. انسجام و نبود تناقض قرآن همچنین به هماهنگی و انسجام خود استناد میکند و میگوید: "آیا در قرآن تدبر نمیکنند، اگر از جانب غیر خدا بود در آن ناهماهنگی و ناسازگاری فراوان مشاهده میگردید".[5] قرآن کریم در طول بیست و سه سال رسالت پیامبر اکرم، در دوران بحرانی و پرماجرا و همراه با فراز و نشیبها و حوادث تلخ و شیرین فراوان نازل گردید، ولی این دگرگونیها تاثیری در انسجام مطالب و شیوه اعجازآمیز آن نداشته است. حوادث گوناگون زندگی موجب پیدایش حالتهای روانی و عاطفی مختلف از قبیل بیم و امید، غم و شادی، هیجان و شادی در انسانها میشود و اینها تاثیر بسزایی در اندیشه، گفتار و کردار فرد میگذارد و طبعاً این امر موجب اختلاف در گفتار او نیز میشود. با توجه به این مطالب، یکنواختی و هماهنگی آیات قرآن خود شاهدی بر اعجاز آن است.[6] 4. ثبت و نقل متواتر قرآن مسئله نگارش قرآن نیز در حفظ و جلوگیری از تحریف آن نقش مهمی داشته است؛ ابنندیم کتابشناس قرن چهارم قمری، در کتاب الفهرست، مُصحف امام علی(ع) را نخستین مصحف کامل قرآن معرفی کرده است؛[7] پس از رحلت پیامبر(ص)، امام علی(ع) در خانه خود، قرآن را به ترتیب نزول، در یک مصحف جمع کرد و آن را به مردم و صحابه نشان داد. برخی صحابه این مصحف را نپذیرفتند، به همین دلیل امام علی(ع) آن را از دسترس عموم خارج کرد؛[8] علاوه بر امام علی، زید بن ثابت و برخی از صحابه مانند عبدالله بن مسعود، اُبَیّ بن کَعب، مقداد بن اَسْوَد، سالم مولی اَبیحُذَیْفه، مُعاذ بن جَبَل و ابوموسی اشعری به جمعآوری قرآن پرداختند؛[9] این اهتمام همچنان ادامه داشت تا آنکه در زمان عثمان، خلیفه سوم تصمیم گرفت مصحفها را یکسان کند؛ برای این کار، دوازده نفر از صحابه، از جمله زید بن ثابت، عبدالله بن زُبَیْر و عبدالله بن عباس، به سرپرستی اُبیّ بن کعب قرآن را جمعآوری کردند؛[10] قرآن جمعآوریشده مورد تأیید امام علی(ع) قرار گرفت و بعد از خلیفهشدن نیز به این قرآن ملتزم بود؛[11] بعد از امام علی(ع) نیز امامان بعدی قرآن عثمان را تأیید و بر حفظ آن تأکید کردند؛[12] به این ترتیب، قرآن به صورت محفوظ و مکتوب از نسلی به نسلی دیگر منتقل گردید و این نشانه اعتبار بالای قرآن است. مقایسه با کتابهای مقدس دیگر در مقابل، تورات و انجیل با چالشهای جدی در اعتبار روبهرو هستند: تحریف در تورات از متن خود تورات چنین برداشت میشود که تنها یک نسخه از آن وجود داشته است. حضرت موسی آن را به کاهنان لاوی که صندوق عهد را حمل میکردند و نیز به ریشسفیدان بنیاسرائیل سپرد و به ایشان دستور داد که هر هفت سال به هنگام عید در مجمع عمومی برای بنیاسرائیل بخوانند،[13] با توجه به این شرایط، این سوال مطرح میشود که چه تضمینی وجود دارد که تورات، که دور از دسترس مردم بوده و عدهای خاص تکنسخهای از آن را نگهداری میکردند و با فاصله طولانی میان مردم میخواندند، از تحریف در امان مانده باشد؟ ادبیات بهکاررفته در تورات کنونی نشان میدهد که تورات موجود نه نوشته الهی است و نه توسط حضرت موسی نگارششده است؛ برای نمونه، عباراتی مانند "خداوند به موسی فرمود به قوم اسرائیل بگوید"[14]خود گواه بر این مطلب است و ازطرفی به گواهی تاریخ یهود و اعتراف عهد قدیم، در حمله بختنصر پادشاه بابل به اورشلیم، هر آنچه در مسجد بوده یا غارت شده یا دچار حریق شده و از بین رفته است.[15] یکی از اندیشمندان و صاحبنظران مسیحی بیان داشته است: "در قدیم مردم معتقد بودند که موسی تورات را نوشته است، اما مطالعات جدید کتاب مقدس نشان میدهد که پاسخ به مساله اصل و منشأ اسفار تورات از آنچه در ابتدا تصور میشد دشوارتر است؛ تورات در طول نسلها پدید آمده است؛ در ابتدا روایاتی وجود داشت که قوم یهود آنها را به صورت شفاهی به یکدیگر منتقل میکردند، سپس روایات در چند مجموعه نوشته شد که برخی از آنها در باب تاریخ و برخی دیگر از آنها در باب احکام بود؛ سرانجام در قرن پنجم پیش از میلاد این مجموعهها در یک کتاب گرد آمد؛کسانی که در این کار پیچیده و طولانی بودند، بسیار بودند و نام اکثریت قاطع آنها را تاریخ فراموش کرده است و به عقیده یهودیان و مسیحیان الهام الهی در همه مراحل تالیف تورات همراه و پشتیبان بوده است".[16] آنچه گفته شد نشان میدهد که نمیتوان به اعتبار تورات موجود اطمینان حاصل کرد و این کتاب از تحریف و اشتباه در امان نمانده است. تحریف در اناجیل در مورد عهد جدید باید گفت مسیحیان خود به این موضوع معترف هستند که بخشهای مختلف این عهد نه از جانب خداوند بوده است و نه از جانب حضرت مسیح، بلکه انسانهای معمولی بودند که به حضرت مسیح ایمان آورده بودند؛ برخی از آنها از حواریون و شاگردان حضرت مسیح بودهاند و برخی از آنها مانند پولس، لوقا، مرقس از شاگردان و حواریون نبودهاند و بلکه حتی یک بار هم مسیح را ندیدهاند.[17] نکته جالب این است که در میان اناجیل چهارگانه، از نظر محققین انجیل مرقس از همه قدیمی تر است و این در حالی میباشد که او خود مستقیماً شاگرد عیسی نبوده است.[18] ویل دورانت در مورد اناجیل چهارگانه مینویسد: "خلاصه واضح است که میان یک انجیل با اناجیل دیگر تناقضات فراوان وجود دارد و در هر چهار انجیل اطلاعات تاریخی مبهم، شباهتهای سوءظنآمیز با افسانههای خدایان مشرکان، حوادث ساختگی برای اثبات تحقق یافتن پیشگوییهای عهد قدیم دیده میشود".[19] بنابراین نمیتوان به عهد جدید به عنوان منبع اصلی مسیحیت اعتماد کرد. تفاوت در خداشناسی معرفت خداوند در قرآن: خداوند در قرآن به صورت توصیفی معرفی شده است. صفات شایسته او بیان شده و هر آنچه شایسته او نیست، از او سلب شده است. در جهانبینی قرآنی، خداوند مانند هیچ چیز نیست،[20] همه به او نیازمندند و او از همه بینیاز است،[21] خداوند از همه چیز آگاه[22] و بر همه چیز تواناست،[23] او از رگ گردن به انسانها نزدیکتر است،[24] دارای مجموع کمالات است،[25] او جسم نیست و به چشم دیده نمیشود؛[26] این دیدگاه قرآن در شناخت خدا و عظمت اوست. معرفت خداوند در کتاب مقدس: در عهد قدیم، داستان آدم و حوا و تخلف آنها از دستور الهی به گونهای عجیب ترسیم شده است؛ به گونهای که گویی خداوند هدفش از منع انسان، از خوردن میوه درخت ممنوعه این بوده که مبادا او با خوردن میوه این درخت به جایگاهی برسد که همانند او شود و مقام خدایی به دست آورد؛ از سوی دیگر، در این بخش از کتاب مقدس آمده است که آدم و حوا صدای خدا را شنیدند که در باغ راه میرود، گویی که او یک انسان بوده است؛ از سوی دیگر، خداوند به گونهای ترسیم شده است که گویی دروغ میگوید؛ زیرا در این داستان نقل شده است که خداوند به آدم و حوا گفته بود اگر از این درخت ممنوعه بخورید خواهید مرد، در حالی که آنها خوردند و از دنیا نرفتند.[27] در جایی دیگر نقل میشود که خداوند به شکل یک انسان ظاهر میشود و با یعقوب کشتی میگیرد و یعقوب را نیز نمیتواند شکست دهد. [28] ترسیم چنین خدایی که جسم است و از پیامبرش نیز شکست میخورد، چه بر سر توحید و معرفت نسبت به خداوند میآورد؟ در جایی از کتاب عهد عتیق آمده است که موسی با هفتاد نفر از بزرگان قوم بنیاسرائیل به دیدن خداوند میرود در کوه طور و آنها در محضر خداوند حضور مییابند و خداوند را میبینند. [29] در بیان دیگری در مورد حضرت ابراهیم نقل میشود که سه مرد بر ابراهیم وارد میشوند که از این سه مرد یکی خداوند است و به ابراهیم نوید میدهد که سال دیگر که به دیدار تو بیایم، تو دارای فرزند خواهی شد. ساره از اینکه در این سن بتواند فرزنددار شود به خود میخندد و این سخن را باور نمیکند. جالب اینجا است که این خداوند در این ملاقات میخورد و میآشامد.[30] در عهد جدید به صراحت بیان شده است که عیسی خداست و خدا در اوست. او پسر خداست و دارای جنبه الوهیت میباشد.[31] در جایی دیگر از زبان عیسی آمده است: «که من و پدرم یکی هستیم».[32] در جایی دیگر آمده است: «ما را تنها یک خداست، یعنی پدر که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم، و تنها یک خداوند است یعنی عیسی مسیح، که همه چیز به واسطه او پدید آمده و ما بواسط او هستیم».[33] بر اساس همین عبارات موجود در متون مسیحی، در شورای کالسدون در سال 451میلادی با صراحت و تأکید بیشتر بیان شد: « پس واحد و يگانه خداى ما، عيسى مسيح هم در الوهيت كامل است وهم در انسانيت. هم به حقيقت خدا و هم به حقيقت انسان است و متشكل از جسم و روحی عاقل است. هم باخدای پدر در الوهيت همذات است و هم با مادر انسانیاش همذات است»؛[34] این خلاصهای از خداشناسی در عهد جدید و عهد قدیم میباشد. تفاوت در بیان جایگاه پیامبران پیامبران در قرآن: در قرآن، مقام و جایگاه پیامبران بسیار بالا دانسته شده است و خداوند آنها را افرادی پاک و وارسته و پایبند به تکتک احکام و مقررات الهی، دلسوز برای مردم و افرادی با اخلاص و کامل میداند، تا آنجا که به آنها سلام میدهد.[35] قرآن مجید در تبیین مقام پاکی و عصمت انبیاء چنین میگوید: خداوند پیامبران را برای بشارت و تنذیر مبعوث کرد و کتاب را به حق همراه آنها نازل کرد تا براساس آن در میان مردم در آنچه که در آن اختلاف کردهاند حکم کنند. [36] از این آیه به خوبی برداشت میشود که هدف خداوند از ارسال رسول، هدایت به سوی صراط حق است. از ویژگیهایی که برای این پیامبران برشمرده شده است، آگاهی آنها به عالم غیب است؛ خداوند در این مورد میفرماید: خداوند دانای غیب است و کسی را بر غیب آگاه نمیسازد جز رسولی را که برای دانستن غیب شایسته بداند، بعد از این که او را از غیب خود آگاه ساخت از پیش رو و پشت سرش مراقبی بر او میگمارد تا بداند که رسالتهای او را ابلاغ کردهاند و خدا به آنچه نزد ایشان است احاطه دارد و او آمار هر چیزی را شمرده دارد؛[37] از آیه به خوبی برداشت می شود که اولاً پیامبران مورد رضایت خداوند هستند و ثانیاً خداوند برای آنها مراقب قرار داده است تا از خطا حفظ شوند، علاوه بر اینکه باید گفت آنها هدایتشده خداوند هستند[38] و ما مامور به اطاعت از آنها شدهایم؛[39] این ویژگیهای پیامبران در قرآن است. پیامبران در کتاب مقدس: 1. نسبت دادن شرابخوری و مستی به حضرت نوح؛ نوح به کار کشاورزی مشغول شد و تاکستانی غرس نمود. روزی شراب زیاد نوشیده بود، در حالت مستی، برهنه در خیمه خود خوابیده بود. حام پدر کنعان برهنگی پدر خود را دید، بیرون رفته و به دو برادرش خبر داد. سام و یافث با شنیدن این خبر، ردایی روی شانههای خود انداخته، عقب عقب به طرف پدرشان رفتند تا برهنگی او را نبینند، سپس او را با آن ردا پوشانیدند.[40] 2. نسبت زنا و مستی به حضرت لوط؛ دختران لوط به پدر خود شراب میدهند و با او همبستر میشوند و هر یک از پدر خود پسری را باردار میشوند.[41] 3. در مورد حضرت داود چنین آمده است که روزی برای هواخوری به بام کاخ سلطنتی رفت، در آنجا زن زیبایی را دید که در حال حمام است، لذا او را به کاخ آورد و با او زنا کرد در حالی که همسر آن زن در جبهه جنگ بود. آن زن از داود باردار شد، لذا داود به فرمانده لشکر دستور داد تا شوهر او را در خط مقدم بگذارد تا کشته شود. با این دستور، آن مرد در جنگ کشته شد و داود زن او را به کاخ آورد و به عنوان همسر خود برگزید[42] که فرزند دوم این زن از داود، سلیمان بود.[43] تفاوت در بیان معاد معاد در قرآن: در قرآن آیات مختلفی در مورد معاد آمده است که در یک تقسیمبندی کلی میتوان آنها را به این صورت دستهبندی کرد: آیاتی که اشاره به این نکته دارند که برهانی بر نفی و انکار معاد وجود ندارد،[44] آیاتی که به پدیدههای مشابه معاد اشاره دارد،[45] آیاتی که شبهات منکران معاد را رد و امکان وقوع آن را اثبات میکند،[46] آیاتی که معاد را به عنوان یک وعده حتمی و تخلفناپذیر الهی معرفی میکند[47] و در آخر آیاتی که به برهانهای عقلی بر ضرورت و حتمیت معاد استدلال دارد.[48] معاد در کتاب مقدس: در عهد قدیم اشاره ای به معاد به صورت صریح نشده است و هر جا سخن از پاداش اعمال نیک و عذاب کارهای بد است، سخن از پاداش و عذاب دنیایی است و اشاره ای به آخرت وجود ندارد؛[49] در عهد جدید اما پارهای از عبارات اشاره به معاد دارند که از باب نمونه یک مورد گفته خواهد شد: «شنیدهاید که گفته شده، ”زنا مکن.“ امّا من به شما میگویم، هر که با شهوت به زنی بنگرد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است. پس اگر چشم راستت تو را میلغزاند، آن را به در آر و دور افکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود. و اگر دست راستت تو را میلغزاند، آن را قطع کن و دورافکن، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت نابود گردد تا آن که تمام بدنت به دوزخ افکنده شود».[50] نتیجهگیری با مقایسه ادله قرآنی و نقدهای وارد بر کتابهای مقدس، روشن میشود که قرآن تنها کتابی است که با سند تاریخی قوی، ادله عقلی و نقلی، و انسجام محتوایی، از تحریف مصون مانده و به عنوان معتبرترین متن دینی قابل استناد است. [1] اسراء/ ۱۰۵ [2] شعراء/ 193-199: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ * وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ * أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ * وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ» [3] اسراء/88 : «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَٰذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا» [4] عنکبوت /48 :«وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ» [5] نساء /82 : «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا» [6] آموزش عقايد، مصباح یزدی، محمد تقی، ج1، ص266 [7] الفهرست، ابن النديم، ج1، ص45 [8] علوم قرآنى، معرفت، محمد هادى، ج1، ص122 [9] همان، ص125 [10] همان، ص137 [11] همان، ص138 [12] همان، ص139 [13] کتاب مقدس، تثنیه 31، آیه10-13 [14] کتاب مقدس، اعداد5، آیه1 [15] کتاب مقدس، پادشاهان2، باب25، آیه8-11 [16] کلام مسیحی، توماس میشل، ص32 [17] همان، ص42-43 [18] همان، ص44 [19] تاريخ تمدن، دورانت، ويليام جيمز، ج3، ص665-666 [20] شوری /11: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» [21] فاطر/15: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» [22] حجرات /16: «وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» [23] هود/4 : «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» [24] ق /16 : «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» [25] اعراف /180 : «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا» [26] انعام /103 : «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» [27] کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب3 از آیه9 تا آیه20 [28] کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب 32، آیه 25 [29] کتاب مقدس، سفر خروج، باب24،آیه 9-10 [30] کتاب مقدس، سفرپیدایش، باب18،آیه1 [31] کتاب مقدس، انجیل یوحنا، باب1، آیه 1 [32] کتاب مقدس، انجیل یوحنا، باب 10، آیه30 [33] کتاب مقدس، قرنتیان(1)، باب8، آیه6 [34] دایرة المعارف مصور مسیحیت، آن ماری بی بار، ج1، ص 61 [35] صافات /181 :«وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ» [36] بقره / 213 :«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ» [37] جن / 28 : «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدً» [38] انعام /90 :«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» [39] محمد /33 :«يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ» [40] کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب 9، آیه 20 [41] کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب 19، آیه31 [42] کتاب مقدس، سموئیل2، باب11، آیه2 [43] کتاب مقدس، سموئیل2، باب 12 ، آیه24 [44] جاثیه / 32 :«وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُمْ مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ» _ جاثیه/24 :«وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ ۚ وَمَا لَهُمْ بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ ۖ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ»_ قصص/39 :«وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ» _ کهف/ 36 :«وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا» [45] بقره / 259 :«أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ...» _ بقره /260: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ۖ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ ....» [46] سجده /10-11 :«وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ۚ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» _ احقاف / 33 :«أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَىٰ ۚ بَلَىٰ إِنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» [47] غافر /59 : «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ» _ حج /7 : «وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»_ شوری /7 : « وَتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ» [48] مومنون /115 : «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ»_ روم/19: «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ» [49] کتاب مقدس، تثنیه، باب 28، آیه 1 [50] کتاب مقدس، انجیل متی، باب 5، ایه 27 -
چرا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشکلات شیعیان را حل نمیکند؟ رجوع شود به:
-
چرا تمام پیامبران (ص) و امامان (ع) مرد بودند؟ پاسخ اجمالی نبوت و امامت مسئولیتهایی سنگین و اجتماعی هستند که با ویژگیهای جسمی و روحی زنان، و نیز با ملاحظات شرعی مانند حفظ عفاف و عدم اختلاط، سازگار نیستند. با این حال، این موضوع به معنای پایینتر بودن جایگاه زنان نیست؛ بلکه زنان بزرگی چون حضرت زهرا (س) و حضرت مریم (س) در جایگاههایی قرار دارند که از بسیاری از پیامبران نیز برترند. در قرآن نیز زنان مؤمن به عنوان الگو معرفی شدهاند. همچنین برخی مفسران اسلامی امکان نبوت زنان را رد نکردهاند. بنابراین، این مسئله نه یک شبهه قطعی است و نه دلیلی بر تبعیض، بلکه مبتنی بر حکمت الهی و تناسب مسئولیتها با تواناییهاست. پاسخ تفصیلی در ابتدا باید گفت که خداوند میان مرد و زن در کمال و ارزش انسانی هیچ تفاوتی قائل نشده است؛ در قرآن آمده است: «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست»[1]؛ بنابراین، ارزش و شایستگی نزد خداوند به تقوا و پرهیزگاری است، نه جنسیت. رسالت و امامت مسئولیتهایی بسیار سنگین و ویژه دارند که شامل حضور فعال در میان مردم، رهبری جامعه، قضاوت، و حتی شرکت در نبردها میشود. این وظایف سخت با ویژگیهای خلقت زن ناسازگار است. امام علی (ع) فرمودند: «زن مانند گل لطیف است، نه جنگجو و کارگزار.» [2] همچنین پیامبر اکرم (ص) زنان را به بلور تشبیه کردهاند که باید با دقت و ملایمت با آنها رفتار شود. [3] با توجه به حساسیتها و ویژگیهای روحی و جسمی زنان که در روایات نیز بیان شده، زنان نمیتوانند در مقام پیامبری و امامت قرار بگیرند، چرا که عدل الهی مقتضی آن است که هر مسئولیتی به اهلش واگذار شود.[4] وظایف پیامبری و امامت بسیار سنگین است و با توانمندیهای ویژهای همراه است که برای زنان مناسب نیست. از سوی دیگر، خداوند مردان را به عنوان قوام و سرپرست زنان معرفی کرده است. [5] همچنین حفظ عفاف و جلوگیری از اختلاط زن و مرد نامحرم از حکمتهای حضور زنان در جایگاه پیامبری و امامت جلوگیری میکند. در این راستا، بهترین حالت برای زنان همچنانکه در روایات نیز بیان شده، به حداقل رساندن ارتباط با نامحرمان است. [6] با این حال، این که مقام رسالت به زنان داده نشده به معنای پایینتر بودن شأن آنها نیست. حضرت زهرا (سلام الله علیها) با وجود اینکه پیامبر و امام نبودند، مقامشان از بسیاری از انبیاء بالاتر است[7] و ایشان با وجود آنکه امام نبودند اما حجت خدا بر فرزندانشان هستند. [8] در قرآن خداوند برخی زنان مؤمن را به عنوان اسوه معرفی کرده است؛ که نشان از جایگاه عالی آنها دارد؛ برای نمونه خداوند در مورد آسیه همسر فرعون می فرماید: «و خداوند برای کسانی که ایمان آورده اند، به همسر فرعون مثل زده است؛ آن گاه که گفت: پروردگارا! برای من نزد خویش در بهشت خانه ای بساز و مرا از فرعون و کردار او نجات بده و مرا از گروه ستمگر رهایی بخش»[9] و یا حضرت مريم به مقامى رسيد كه از بهشت برايش غذا مىآمد، ولى حضرت زكريا با آن كه پيامبر بود برايش غذاى بهشتى نمىآمد.[10] در پایان باید گفت که هیچ آیهای به طور صریح نبوت زنان را نفی نکرده است و حتی در ادیان پیشین به زنانی به عنوان پیامبر اشاره شده است، مانند زنی به نام آنّا؛ در "انجیل لوقا" آمده است: «در معبد زنی میزیست که از پیامبران بود به نام آنّا، دختر فنوئیل از قبیلهٔ اشیر که بسیار سالخورده بود. او پس از هفت سال زندگی زناشویی، شوهرش را از دست داده بود»؛[11] در اسلام نیز برخی از نظریه پردازان بر این باور هستند که زن می تواند در مقام پیامبر ایفای نقش کند مانند قرطبی که در تفسیر خود این نظریه را مطرح می کند[12] و ابن کثیر نیز بر این باور است که برای پیامبری زنان منعی وجود ندارد.[13] نتیجهگیری این پرسش نه یک شبهه قطعی است و نه چالشی بیپاسخ. دلایل متعددی برای آن وجود دارد و در عین حال، جایگاه زنان در دین اسلام بسیار والا و محترم است. نبوت و امامت مسئولیتهایی خاصاند که بر اساس حکمت الهی به مردان واگذار شدهاند، اما این به هیچوجه به معنای برتری ذاتی آنان نیست. [1] حجرات/ 13 «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» [2] نهج البلاغه، نامه 31 «فإنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ و لَيسَت بِقَهرَماَنةٍ» [3] الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبد البر، ج: 1، ص: 140 «رفقًا بالقوارير» [4] التشريع الإسلامي مناهجه و مقاصده، المدرسي، السيد محمد تقي، ج: 7، ص: 63 [5] نساء/ 34 «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» [6] وسائل الشيعة - ط الإسلامية، الشيخ حرّ العاملي، ج: 14، ص: 43 [7] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج: 43، ص: 12 [8] العقائد الحقّة، الصدر، السيد علي، ج: 1، ص: 352 [9] تحریم/ 11 «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» [10] آلعمران/ 37 «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ». [11] انجیل لوقا، باب 2 آیه 36 [12] تفسير القرطبي، القرطبي، شمس الدين، ج: 4، ص: 83 [13] البداية والنهاية - ط إحياء التراث، ابن كثير، ج: 2، ص: 70-71
-
ویژگی های انبیاء (ع) چیست؟ پاسخ اجمالی: در نگاه شیعه، پیامبران انسانهایی معصوم، دارای علم الهی، برخوردار از اخلاق نیکو و شجاع می باشند که مأمور به هدایت مردم هستند. آنها در ابلاغ پیام الهی امانتدار بوده و با انجام معجزات، حقانیت خود را اثبات میکنند. این ویژگیها، پیامبران را به الگوهایی کامل برای انسانها تبدیل کرده است. پاسخ تفصیلی: در نگاه شیعه، پیامبران الهی دارای ویژگیهای خاصی هستند که آنها را از دیگر انسانها ممتاز میکند. برخی از مهمترین این ویژگیها عبارتند از: 1. عصمت (مصونیت از گناه و خطا) عصمت یکی از ویژگیهای انبیاء است، به این معنا که پیامبران در تمامی مراحل زندگی خود از هرگونه عیب و نقصی مصون هستند؛[1] این ویژگی باعث میشود که مردم به پیامبران اعتماد کنند و هدایتهای آنها را بپذیرند.[2] در روایات متعددی تصریح بر عصمت انبیا (ع) شده است. از جمله آنها روایتی است از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمیکنند؛ چون همگی معصوم و پاکاند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمیشوند».[3] 2. علم و آگاهی ویژه پیامبران دارای علم الهی هستند که از طریق وحی به آنها داده میشود. برخی از علم داده شده به انبیا که در قرآن بیان شده: ۱. آموزش نامها و حقایق: «و تمام نامها را (خداوند) به آدم آموخت». [4] ۲. آموزش زبان و سخن پرندگان: «و سلیمان وارث داود شد و گفت: ای مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم شده است». [5] ۳. آموزش ساختن اسلحه دفاعی (زره پوش): «و ساختن زره را به او (حضرت داود) آموزش دادیم، تا شما را در جنگهایتان حفظ کند». [6] ۴. آموزش تاویل و تعبیر خواب: «این گونه پروردگارت تو را بر میگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد».[7] ۵. آموزش خبرهای غیبی و پنهان: «عالم به غیب او است، و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر فرستادگانی که آنها را برگزیده است». [8] بر اساس این آیه، خداوند هر پیامبری را که بخواهد و به هر میزان که صلاح بداند، از غیب آگاه میسازد. لازم به ذکر است علم غیبی که از ویژگیهای پیامبران است، به این معناست که پیامبران به چیزهایی آگاهی دارند که از دید دیگران پنهان است؛[9] در قرآن به علم غیب پیامبران دیگری مانند: حضرت عیسی (ع)[10] و پیامبر اسلام (ص)[11] نیز تصریح شده است. 3. امانتداری (صداقت در تبلیغ رسالت) پیامبران الهی افرادی امین بودهاند و هیچگاه در رساندن پیام الهی کوتاهی نکردند؛ آنها خیانت در ابلاغ دین ننموده و هرچه از سوی خدا آوردهاند، بدون کم و کاست به مردم منتقل نمودهاند. لذا در قرآن تعبیر: «اِنِّى لَکُمْ رَسُولٌ اَمِینٌ» درباره پیامبران الهی مانند: نوح،[12] هود،[13] صالح،[14] لوط،[15] شعیب[16] و موسی[17] آمده است. 4. شجاعت و استقامت پیامبران در راه تبلیغ دین از هیچ تهدید و خطری نمیترسند؛ نمونههای بارز آن، مقاومت حضرت ابراهیم (ع) در مقابل نمرود،[18] استقامت حضرت موسی (ع) در مقابل فرعون[19] و استقامت پیامبر اسلام (ص) در مقابل مشرکان[20] است. 5. اخلاق برتر و جذابیت معنوی پیامبران دارای اخلاق نیکو، رفتار محبتآمیز و جذابیت روحی هستند تا مردم به سوی آنها جذب شوند؛ قرآن در توصیف پیامبر اسلام (ص) میفرماید: «وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ»[21] و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری. 6. معجزه (توانایی انجام امور خارقالعاده) معجزه یکی از راههای شناخت پیامبران الهی می باشد و نشانهای برای اثبات حقانیت آنها از جانب خداوند است؛ معجزه باید به گونهای باشد که تمام افراد از انجام آن ناتوان باشند.[22] در قرآن کریم، به معجزات بسیاری از پیامبران اشاره شده است مانند: معجزه حضرت موسی (ع): تبدیل شدن عصا به اژدها،[23] معجزه حضرت عیسی (ع): شفای بیماران و زندهکردن مردگان[24] و معجزه پیامبر اسلام (ص): قرآن کریم (که تا امروز تحدی ناپذیر است) [25] و.... برخی معتقدند که معجزه به اراده خداوند و به دست پیامبر تحقق مییابد، در حالی که برخی دیگر بر این باورند که معجزه حاصل روح بلند و قدرت ویژهای است که خداوند به پیامبر اعطا کرده است.[26] نتیجهگیری: پیامبران در نگاه شیعه، انسانهای کامل و معصومی هستند که با ویژگیهایی مانند: عصمت، علم الهی، امانتداری، شجاعت، اخلاق نیکو، معجزه و .... به عنوان واسطههای بین خدا و بندگان برای هدایت انسانها انتخاب شدهاند. این ویژگیها باعث میشود که آنها الگوی کاملی برای زندگی بشر باشند. [1] تصحيح اعتقادات الإمامية، الشيخ المفيد، ج: 1، ص: 128 [2] آموزش عقائد، مصباح یزدی، ص۱۹۳-۱۹۴. [3] الخصال، الشيخ الصدوق، ج: 2، ص: 399. «إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَا يُذْنِبُونَ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يُذْنِبُونَ وَ لَا يَزِيغُونَ وَ لَا يَرْتَكِبُونَ ذَنْباً صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً» [4] بقره/۳۱: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها» [5] نمل/ 16: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا اَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ...» [6] انبیا/ 80: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَاْسِکُمْ...» [7] یوسف/ 6: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَاْوِیلِ الْاَحادِیثِ...» [8] جن/ 26-27: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُول» [9] التبيان في تفسير القرآن، طوسی، داراحیاء التراث العربی، ج۲، ص۴58 _ الغدير، العلامة الأميني، ج: 5، ص: 52. [10] آل عمران/ 49: «وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ» [11]هود/ 49: «تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ ۖ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ» _ الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج: 3، ص: 190 [12] شعراء/ 107 [13] شعراء/ 125 [14] شعراء/143 [15] شعراء/162 [16] شعراء/ 178 [17] دخان/ 18 [18] انبیاء/ 57: «وَتَاللّهِ لاَکیدَنَّ أَصْنامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» [19] اعراف/ 128: «قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأَرضَ لِلّهِ یورِثُها مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» [20] هود/ 112: «فَاسْتَقِمْ کما أُمِرْتَ وَمَنْ تابَ مَعَک وَل تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» [21] قلم/ ۴ [22] النکت الاعتقادیه، شیخ مفید، ص: 35 [23] طه/ 19-20: «أَلْقِها یا مُوسی! فَأَلْقاها فَإِذا هِی حَیةٌ تَسْعی» [24] آل عمران/ 49: «وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ» [25] بقره/ 23: «وَ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَیَ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِی وَ ادْعُواْ شُهَدَآءَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَـَدِقِینَ» [26] چيستى و فاعل معجزه از منظر متكلمان و فلاسفه، محمدحسن قدردان قراملکی، (مقاله)
-
اگر انبیاء برای هدایت و تکامل بشر مبعوث شده اند، چرا این همه فساد و انحطاط پدید آمده است؟
تقوی پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در فلسفه نبوت
اگر انبیاء برای هدایت و تکامل بشر مبعوث شده اند، چرا این همه فساد و انحطاط پدید آمده است؟ پاسخ اجمالی: وجود فساد و انحطاط با وجود انبیا منافاتی ندارد. انبیا وظیفه هدایت و ارشاد را دارند و انسانها وظیفه دارند با اختیار خود، از این هدایت بهرهمند شوند و در مسیر تکامل قدم بردارند. اگر انسانها به طور کامل از آموزههای انبیا پیروی میکردند، جامعهای سالمتر و عاری از فساد و انحطاط داشتیم. پاسخ تفصیلی: انبیا برای هدایت و تکامل بشر مبعوث شدهاند، اما این به معنای تضمین کامل سعادت و پاکی همه افراد نیست. وجود فساد و انحطاط به عوامل مختلفی بستگی دارد، از جمله: 1. آزادی انتخاب: یکی از اصول اساسی در بسیاری از ادیان، آزادی انتخاب انسانهاست؛ انبیاء راهنمایی و پیام الهی را ارائه میدهند، اما انتخاب نهایی با خود انسانهاست؛ این آزادی به انسانها اجازه میدهد تا راه درست یا نادرست را انتخاب کنند، همچنانکه خداوند نیز به این موضوع اشاره نموده: «در دین، هیچ اکراه و اجباری نیست». [1] به تعبیر دیگر انسانها دارای اختیار و أرادهای آزاد هستند و میتوانند راه درست یا نادرست را انتخاب کنند. انبیا تنها راهنمایی میکنند و وظیفه هدایت دارند، اما نمیتوانند جلوی انتخابهای نادرست انسانها را بگیرند. 2. وجود نفسی سرکش: تکامل اخلاقی و معنوی بشر وابسته به تسلط بر هوای نفس انسانها است در غیر این صورت نفس انسان او را به سمت فساد و تباهی خواهد برد همچنانکه در کلام الهی آمده است: «نفس (سرکش) بسیار به بدیها امر می کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند»؛ [2] انبیاء به عنوان راهنمایان و معلمان، اصول و ارزشهایی را ارائه میدهند که به بشر کمک کند تا بر هوای نفس خود مسلط شود. برای رسیدن به این هدف انسان ها خود باید تلاش و کوشش کنند.[3] لذا طبیعی است که انسان در راه بندگی، با توجه به ویژگی هایی که داراست، دچار انحطاط و خطا بشود اما آنچه مهم است گذر انسان از این چالش ها و خطا ها است. متاسفانه برخی از انسانها به دلیل ضعف نفس و عدم تقوای کافی، در برابر وسوسهها و امیال نفسانی تسلیم میشوند و مرتکب فساد میشوند. 3. تأثیرات اجتماعی و فرهنگی: فساد و انحطاط میتواند ناشی از عوامل مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی باشد که خارج از کنترل مستقیم تعالیم دینی است؛ انبیاء تلاش میکنند تا با ارائه راهکارهای اخلاقی و معنوی، به بهبود این شرایط کمک کنند؛ اما گاهی اوقات این عوامل انسانها را به سمت فساد سوق می دهند. ایجاد فضای غبار آلود در اجتماع می تواند به اندازه ای مردم را گمراه و از طریق حق خارج کند که حتی بندگان خاص و اولیاء خدا را قربة الی الله بقتل برسانند؛ همچنانکه در مورد شهادت امام حسین (ع) وارد شده که امت رسول خدا (ص) برای تقرب به خداوند فرزند او را بقتل رساندند؛[4] در مورد تأثیر فرهنگ نیز باید گفت، تأثیر فرهنگ می تواند بسیار عمیق و حتی متناقض باشد. گاهی ارزش ها آنقدر تغییر می کنند که در آن ارزش های معنوی و دینی (مانند موعظه پیامبر و بزرگان دین) جای خود را به ارزش های مادی و سرگرمی (مانند استقبال از یک خواننده) می دهند و در شهری که چندی پیش رسول خدا(ص) در آن به موعظه مشغول بود به یکبار تمام شهر برای استقبال و همراهی از یک خواننده زن تعطیل می شود.[5] 4. آزمون و ابتلا: اقتضای حکمت الهی بر این است که اسباب و شرایطی را برای تکامل انسانها فراهم کند تا افرادی که می خواهند بتوانند راه حق را بشناسند ولی فراهم شدن این اسباب به این معنا نیست که همه انسان ها از آن برای تکامل و سعادت استفاده می کنند؛[6] خداوند در این مورد هدفی را دنبال می کند که آن امتحان بشر می باشد؛ در کلام الهی در این مورد آمده است: «ما آنچه را که در زمین جلوهگر است زینت و آرایش ملک زمین قرار دادیم تا مردم را امتحان کنیم که کدام یک عملشان نیکوتر خواهد بود».[7] در آیه دیگر در این مورد می فرماید: «خدایی که مرگ و زندگانی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر (و خلوص اعمالش بیشتر) است»؛[8] بر این اساس هدف خلقت، آزمایشی است که پیروزی در این آزمایش و ابتلا کمال بشری است. به تعبیر دیگر زندگی دنیوی یک امتحان است و خداوند از انسانها میخواهد که با انتخابهای خود، استعدادها و تواناییهای خود را نشان دهند. وجود فساد و انحطاط نیز بخشی از این امتحان است که انسانها باید با آن مقابله کنند. بنابراین، وجود فساد و انحطاط با وجود انبیا منافاتی ندارد. انبیا وظیفه هدایت و ارشاد را دارند و انسانها وظیفه دارند با اختیار خود، از این هدایت بهرهمند شوند و در مسیر تکامل قدم بردارند. اگر انسانها به طور کامل از آموزههای انبیا پیروی میکردند، جامعهای سالمتر و عاری از فساد و انحطاط داشتیم. [1] بقره / 256: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» [2] یوسف / 53: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي» [3] نجم / 39: «ليْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» [4] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار: القمي، الشيخ عباس، ج: 6، ص: 132. «انّهم من هذه الأمّة كلّ يتقرّب إلى اللّه بدمه» [5] الاغانی: ابو الفرج الإصفهاني جلد : 8 صفحه : 368. [6] آموزش عقايد: مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 1 صفحه : 187. [7] کهف / 7: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» [8] ملک / 2: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ» -
چرا بیشتر پیامبران الهی در خاورمیانه ظهور کردند؟ پاسخ اجمالی: ظهور بیشتر پیامبران الهی در منطقه خاورمیانه به معنای محرومیت سایر اقوام از هدایت نبوده است. این انتخاب حکیمانه بر چند دلیل استوار است: 1. مرکزیت تمدنی و فرهنگی: خداوند پیامبران را در کانونهای تمدنی آن زمان مبعوث میکرد تا پیام هدایت از این مراکز به سایر نقاط عالم منتشر شود و اتمام حجت بر همگان صورت گیرد. 2. پیامبران ناشناخته: بسیاری از ۱۲۴ هزار پیامبر الهی که در قرآن و روایات نامی از آنها برده نشده، در مناطق مختلف جغرافیایی ظهور کرده و وظیفه خود را انجام دادهاند. دانش بشر درباره جزئیات رسالت همه آنها کامل نیست. 3. عدل الهی: خداوند هرگز قومی را بدون ارسال پیامبر و اتمام حجت مجازات نمیکند. این اصل قرآنی تضمین میکند که هدایت الهی برای همه انسانها در طول تاریخ فراهم بوده است. بنابراین، رسالت انبیاء جهانی بوده و مختص به خاورمیانه نبوده و بعثت اکثر پیامبران در خاورمیانه، تدبیری برای فراگیری و گسترش پیام حق در آن اعصار بوده است، نه محدود کردن آن. پاسخ تفصیلی: حکمت بعثت انبیاء: اتمام حجت الهی بر همه بندگان در این نوشته بدنبال پاسخ به پرسشی قدیمی که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده میپردازیم: چرا تعداد زیادی از پیامبران الهی در مناطق خاصی از کره زمین ظهور کردهاند؟ آیا سایر نقاط عالم و مردمان آن، از لطف هدایت الهی بینصیب ماندهاند؟ برای پاسخ به این پرسش، لازم است به حکمت الهی در ارسال رسولان و گستره دعوت انبیاء از منظر قرآن و روایات بپردازیم: 1. کانونهای تمدن، نقطهی آغاز رسالت خداوند متعال، پیامبران خود را در مناطقی مبعوث میفرمود که به نوعی مرکزیت فرهنگی، تمدنی یا جمعیتی داشتند. این انتخاب استراتژیک، نه برای محدود کردن هدایت به آن منطقه، بلکه برای اطمینان از انتشار گسترده پیام حق به گوش همگان بود. از این رو، خداوند پیش از آنکه قومی را به هلاکت برساند، پیامبری را در مرکز و امالقرای آن منطقه مبعوث میکرد تا حجت بر مردم تمام شود: «وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا»[1] پروردگار تو هرگز شهرها و آبادیها را هلاک نمیکرد، مگر اینکه در کانون آنها پیامبری مبعوث کند. این بدان معنا نیست که خداوند برای هر روستا یا جمعیتی، رسولی جداگانه میفرستاد، بلکه رسالت پیامبران اولوالعزم یا برجسته از این مراکز، به مناطق اطراف نیز میرسید و تأثیر عظیمی در طول تاریخ برجای میگذاشت. همانطور که در قرآن آمده است: «وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِی كُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیرًا»[2] و اگر ما میخواستیم، در هر قریهای بیمدهندهای (پیامبری) میفرستادیم. اما پروردگار عالم این امر را ضروری نمیداند، چرا که هدف الهی با فرستادن انبیاء به مراکز تمدنها به بهترین شکل محقق میشود. ۲. پیامبرانی که هدایتگر بودند اما داستانشان ناگفته ماند و از طرفی این گمان که هدایت الهی محدود به مناطق معدودی بوده، با تعالیم اسلامی سازگار نیست. حقیقت آن است که دانش بشر درباره گستره جغرافیایی ظهور تمامی انبیاء ناقص است. قرآن کریم به صراحت بیان میدارد که بسیاری از پیامبران الهی، داستان و نامشان برای ما ذکر نشده است: «وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ»[3] و پیامبرانی که سرگذشت آنان را پیش از این برای تو گفتیم، و پیامبرانی که سرگذشتشان را برای تو حکایت نکردهایم. روایات اسلامی نیز این حقیقت را تأیید میکنند. امام باقر (ع) فرمودند: "ما بین زمان حضرت آدم و حضرت نوح پیامبرانی بودند که به صورت پنهانی به رسالت مشغول بودند و نام آنها در قرآن نیامده است."[4] و امیرالمؤمنین (ع) نیز فرمودهاند: "خداوند پیامبری سیاه پوست فرستاده که داستانش را برای ما تعریف نکرده است."[5] بر اساس منابع اسلامی، تعداد پیامبران الهی ۱۲۴ هزار نفر بوده است؛[6] این تعداد عظیم، به خوبی نشان میدهد که گسترهی هدایت الهی، بسیار فراتر از آن چیزی است که تاریخ مکتوب یا حتی قرآن به تفصیل بیان کردهاند. بسیاری از این انبیاء، در مناطق و اقوامی مبعوث شدند که اطلاعاتی از آنها در دست نیست، اما وظیفه الهی خود را به نحو کامل انجام دادند. ۳. عدل الهی و اتمام حجت بر همگان یکی از بنیادیترین اصول عدل الهی، این است که خداوند هرگز قومی را بدون ارسال پیامبر و اتمام حجت، مجازات نمیکند. این اصل در قرآن به صراحت بیان شده است: «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»[7] و ما هرگز [قومی را] مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث کنیم. این آیه تضمین میکند که هیچ قومی در طول تاریخ بشر، به حال خود رها نشده و بدون دریافت پیام الهی، مورد مؤاخذه قرار نگرفته است. خداوند مردم را از طریق ارسال رسولان امتحان میکند تا راه هرگونه عذر و بهانهای را مسدود سازد و هیچکس در روز قیامت نتواند بگوید که پیام حق به او نرسیده است.[8] نتیجهگیری: با توجه به آنچه بیان شد، روشن میگردد که دعوت انبیاء، هرگز اختصاص به یک منطقه جغرافیایی خاص نداشته است. خداوند متعال، از باب اتمام حجت، برای تمام اقوام و تمدنها پیامبری فرستاده است. البته این بدان معنا نیست که برای هر روستا یا خانوادهای پیامبر مجزایی تعیین کرده باشد، بلکه تدبیر الهی بر این بوده است که با ارسال رسولان به مراکز مهم تمدن، فرهنگ و اجتماع بشری، پیام هدایت به گونهای منتشر شود که تمام دنیا فرصت شنیدن و پذیرش آن را داشته باشند و هیچ انسانی بدون راهنما باقی نمانَد. این نشان از حکمت بالغ و عدل بیانتهای پروردگار عالم است. [1] سوره قصص/ ۵9. [2] سوره فرقان/ ۵۱. [3] سوره نساء/ ۱۶۴. [4] الكافي- ط الإسلامية، الشيخ الكليني، ج: 8، ص: 115. [5] مناقب آل أبي طالب - ط علامه، ابن شهرآشوب، ج: 2، ص: 54. [6] الإعتقادات، الشيخ الصدوق، ج: 1، ص: 92. [7] اسراء/ ۱۵. [8] التفسير المبين، مغنية، الشيخ محمد جواد، ج: 1، ص: 419.
-
دلائل عقلی ضرورت وجود انبیاء چیست؟ پاسخ اجمالی: انبیاء به عنوان واسطههای الهی، نقش اساسی در هدایت بشر دارند و عقل دلایل متعددی برای ضرورت بعثت آنان ارائه میدهد، از جمله: نیاز انسانها به راهنما برای هدایت انسانها به سوی کمال، نیاز به راهنما برای تحقق هدف خلقت، نیاز به راهنما جهت آشنایی انسانها با قوانین الهی، نیاز به راهنما جهت اصلاح جامعه بشری از خطاها و انحرافات، نیاز به راهنما برای تزکیه و خودسازی، و این راهنما افرادی جز پیامبران و اوصیای الهی نمی باشند. پاسخ تفصیلی: در کلام علماء دلائل عقلی متعددی برای ضرورت وجود انبیاء مطرح شده است که به بعضی اشاره خواهد شد: راهنمایی در مسیر کمال: انسانها به دنبال کمال هستند و برای رسیدن به این کمال نیاز به هدایت و راهنمایی دارند؛ هرچند انسانها از طریق عقل و حس میتوانند بخشی از این مسیر را پیموده و به دانشهایی دست یابند، اما برای فهم عمیقتر و نیازهای معنوی خود نیاز به راهنمایی فراتر از عقل دارند؛ این راهنمایی از طریق وحی و پیامبران فراهم میشود.[1] راهنمایی برای رساندن بشر به هدف خلقت: غرض و حکمت در ایجاد خلقت معرفت و عبادت و بندگی خداوند بوده است: «و ما خلقتُ الجنّ و الأنس الا لیعبدونَ»[2] «ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای پرستش من» و این متوقف بر تعیین واسطهای بین خلق و خالق است تا طریق بندگی و عبادت خداوند را به آنها یاد دهد و این امر بدون تعیین واسطه ممکن نیست چرا که خداوند در نهایت کمال و انسان در منتهای نقص است؛ خداوند خود به این مطلب اشاره کرده است که: «وما کانَ بشرٍ أنْ یکلّمه اللهُ الا وحیاً او مِن وَرایء حجابٍ او یرسلَ رسولاً فیوحی باذنهِ ما یشاءُ انّه علی حکیم»[3] «و برای هیچ بشری یارای آن نباشد که با خدا سخن بگوید مگر به وحی یا از پس پرده یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد و مِیکند البته او خدای دانای حکیم و بلندمرتبه است.» چنین واسطهای حتماً باید انسانهای برگزیدهای از طرف خداوند باشند که از جنس بشر میباشند ولی در اوج بندگی خداوند قرار دارند. خداوند در قرآن از جانب رسول گرامی اسلام میفرماید: «قال:انّما أنا بشر مثلکم»[4] گفت:«بی تردید من بشری چون شما هستم». [5] راهنمایی بشر به قوانین الهی: جامعه بشری برای عملکرد صحیح به قوانین نیاز دارد؛ یک قانونگذار ایدهآل باید: 1) شناخت قانونگذار نسبت به انسان: اولین و مهمترین گام در وضع قانون این است که قانونگذار از جسم و روح انسان، غرایز و فطریات او، و آنچه نافع یا مضر برای این أمور است، آشنا باشد؛ و هرچه این شناخت بیشتر باشد، قانون مبتنی بر آن از موفقیت بیشتری برای علاج مشکلات و رساندن انسان به سعادت مورد نظر از آفرینش وی برخوردار خواهد بود. 2) ذی نفع نبودن قانونگذار از قانون: لزوم این شرط امری بدیهی است؛ زیرا اگر قانونگذار یا منسوبین وی از قانونی که وضع می شود نفعی ببرند، آن قانون در راستای منافع قانونگذار وضع می شود نه منافع جامعه؛ و نتیجه حتمی آن، ظلم و اجحاف به جامعه می باشد. این شرایط تنها در خداوند متعال یافت میشود و پیامبران به عنوان واسطههایی عمل میکنند که قوانین الهی را به بشر ابلاغ میکنند تا جامعهای عادلانه و منظم ایجاد شود. [6] اصلاح جامعه بشری از خطاها و انحرافات: از جمله اهداف بعثت انبیاء، تحقق رسالت اصلاحی است. مفاسد اجتماعی مانند بیعدالتی، فحشا، پلیدیها و مانند آن، ممکن است به گونهای باشند که رفع و مقابله با آنها نیاز به یک فرستاده الهی داشته باشد که بتواند مردم را به سوی اصلاح و برقراری عدالت دعوت کند و از مظلومان و محرومان دفاع کند. تنها نازل کردن کتاب، آموزش احکام، تربیت و تهذیب مردم بدون تلاش و مقابله با مفاسد اجتماعی برای دفع و از بین بردن آنها کافی نیست. برخی از افراد شرور و فاسد، به حق روی نمیآورند و مرتکب ظلم و فساد میشوند. در چنین مواردی، آنچه لازم است، فرستادن مردان یا فرستادگان الهی برای انجام اصلاحات است و این یکی از مهمترین اهداف است. [7] راهنمایی اشرف مخلوقات انسان اشرف مخلوقات است و عبث و بیهوده خلق نشده بلکه هیچ شک و تردیدی نیست که مکلف به انجام تکالیف و اوامر و نواهی است و بر خدا لازم است که این تکالیف را به انسان اعلام کند و او را آگاه سازد، زیرا هیچ عقلی مستقلاً و بدون واسطه وحی قادر به درک و تشخیص این تکالیف نیست واز طرفی همه مکلفین هم قابلیت دریافت و تلقی وحی را از جانب خداوند ندارند به همین جهت بر خداوند لازم است که کسانی را به سوی انسانها مبعوث نماید تا این تکالیف را به آنها برسانند. [8] راهنمایی برای خودسازی و تزکیه بشر مسلماً غرض از ارسال پیامبران تنها تعلیم نیست بلکه یکی از اهداف انبیاء تزکیه است و خداوند از میان بندگان خود افرادی که از هر جهت صالح و کامل و ممتاز میباشند را برمیگزیند به طوری که در میان مردم اسوه میباشند و مردم را با اعمال و رفتار خود به سوی سعادت و کمال سوق میدهند و روشن است که این غرض و هدف به صرف نزول کتب آسمانی و یا نزول آن بر غیر پیامبران مثلاً بر ملائکه و یا افرادی از غیر نوع بشر محقق نمیشد چرا که در این صورت مردم اسوهای در بین خود مشاهده نمیکردند تا خود را به آن هدف بالا برسانند و یا اینکه گمان میکردند طهارت و تزکیه مربوط به ملائکه است و آنها قادر نیستند خود را تزکیه کنند. [9] نتیجهگیری: با توجه به مطالبی که بیان گردید روشن می شود که عقل دلایل متعددی بر ضرورت وجود انبیاء در بین انسانها می بیند، دلائلی مانند نیاز انسانها به راهنما برای خودسازی و تهذیب، نیاز به راهنما برای رسیدن بشر به اوج نقطه کمال، نیاز به راهنما برای قرار دادن انسانها در مسیر هدف خلقت، نیاز به راهنما جهت اصلاح جامعه بشری از خطاها و انحرافات، نیاز به راهنما جهت آشنایی انسانها با قوانین الهی و .... [1] آموزش عقايد، مصباح یزدی، محمد تقی، ج: 1، ص: 177-178 _ بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الإمامية، السيد محسن الخرازي، ج: 1، ص: 216. [2] ذاریات/ 56. [3]شوری:۵۱. [4] کهف/ 110. [5] حق الیقین فی معرفه اصول الدین، شبر، سید عبدالله، ص: ۱۲۱ _ انیس الموحدین، نراقی، مهدی، ص 86، تصحیح آیت الله قاضی طباطبایی. [6] محاضرات في الالهيات، السبحاني، الشيخ جعفر، ج: 1، ص: 249 [7] بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الإمامية، السيد محسن الخرازي، ج: 1، ص: 220. [8] انیس الموحدین، نراقی، مهدی، ص 86، تصحیح آیت الله قاضی طباطبایی. [9] بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الإمامية، السيد محسن الخرازي، ج: 1، ص: 216.
-
هدف از بعثت انبیاء (ع) چیست؟ پاسخ اجمالی: بعثت پیامبران در جهت اهداف با اهمیت و متعددی بوده است همانند: هدایت انسانها بهسوی توحید، آموزش و تربیت اخلاقی، تحقق عدالت اجتماعی، یادآوری معاد و..... به تعبیر دیگر، آنان آمدهاند تا انسانها را از غفلت و جهل رها کرده، روح و جامعه را پاکسازی کنند و زمینه تقرب به خدا را فراهم سازند. پاسخ تفصیلی: بعثت انبیاء (ع) شامل اهداف و جوانب مختلفی است که هر کدام از آن ها از اهمیت ویژهای برخوردار هستند که به برخی از مهمترین آن ها اشاره می نمائیم: توحید: پیامبران آمدهاند تا مردم را به پرستش خداوند یکتا و ترک شرک و بتپرستی دعوت کنند؛ دعوت به توحید، پایه و اساس تمامی ادیان الهی می باشد؛ در قرآن کریم نیز بارها بر این اصل تأکید شده است به عنوان مثال خداوند متعال در سوره مبارکه نحل میفرماید: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ».[1] ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که (بگوید): خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید. پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «وانبعث فيهم النبيين مبشرين و منذرين ليهلك من هلك عن بينة ، ويحيى من حي عن بينة ، وليعقل العباد عن ربهم ما جهلوا ، وعرفوه بربوبيته بعد ما أنكروا ، ويوحدوه بالالهيه بعد ما أضدوه».[2] و از میان آنها پیامبرانی مژده دهنده و بیم دهنده فرستاده شدند، تا هر که هلاک می شود با دلیل روشن هلاک شود، و هر که زنده می ماند با دلیل روشن زنده گردد، و تا بندگان درباره پروردگارشان آنچه را که نمیدانستند، بفهمند و ربوبیت او را پس از آنکه انکار میکردند، بشناسند و او را پس از آنکه با او مخالفت می کردند، در الوهیت یگانه بدانند. معاد: پیامبران مردم را از وجود دنیای دیگری به نام آخرت آگاه میکنند؛ آنها تأکید میکنند که انسانها باید در این دنیا به گونهای رفتار کنند که در آخرت به پاداش الهی برسند و از عذاب دور بمانند؛ در حقیقت، معاد و روز قیامت یک یادآوری مستمر برای انسانها است تا اعمال خود را با دقت و توجه بیشتری انجام دهند. تأکید بر مسأله معاد، انسانها را به سوی رفتارهای درست هدایت میکند؛ قرآن در این رابطه چنین بیان نموده است: «وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ».[3] از روزی بترسید که در آن به سوی خدا بازگردانده میشوید. عدالت: یکی دیگر از اهداف مهم پیامبران، برقراری عدالت در جامعه و مبارزه با ظلم و فساد می باشد؛ مثلاً حضرت صالح (ع) با اسراف و تبذیر، حضرت لوط (ع) با مفاسد جنسی و حضرت شعیب (ع) با کمفروشی مبارزه میکردند؛ این مبارزات نشاندهنده اهمیت عدالت در تعالیم الهی است. اهمیت این مسأله را در قرآن کریم نیز می توانیم به وضوح مشاهده نمائیم، آنجا که می فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[4] همانا پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند. تعلیم و تربیت: پیامبران به آموزش و تربیت انسانها میپردازند تا آنها را به سمت فضایل اخلاقی و معنوی هدایت کنند، آنها به انسانها میآموزند چگونه در زندگی خود به درستی رفتار کنند و به کمال برسند. خداوند متعال در سوره مبارکه بقره، اینگونه از این مسأله سخن به میان آورده است: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ».[5] همانگونه که در میان شما رسولی از خودتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه نمیدانستید به شما بیاموزد. تزکیه و تقوا: پیامبران تلاش میکنند تا انسانها را از ناپاکیها پاک کنند و به سوی تقوا و پرهیزگاری هدایت کنند؛ این پاکسازی روحی و اخلاقی، یکی از مراحل مهم در مسیر کمال و نزدیکی به خداوند است. دیدگاه قرآن کریم در این رابطه نیز چنین می باشد: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ».[6] اوست که در میان مردم بیسواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را تزکیه کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد. آزادی: پیامبران با آموزشهای خود سعی میکنند انسانها را از غل و زنجیرهای مختلفی مانند خرافات، جهل و ظلم آزاد کنند؛ آنها به انسانها کمک میکنند تا به شناخت صحیح و درستی از دنیا و دین دست یابند. خداوند در قرآن کریم بیان می کند، کسانی که از پیامبر اکرم (ص) پیروی کنند: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ».[7] از دوش آنان قید و بندهایی را که برایشان بوده است بر می دارد. لذا به طور خلاصه باید گفت پیامبران آمدهاند تا انسانها را از غفلت بیدار کنند، آنها را به سوی خداوند متعال هدایت کنند و جامعهای سالم و عادلانه بسازند. [1] نحل/ 36 [2] بحار الأنوار - ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج: 11، ص: 38. [3] بقرة/ 281 [4] حدید/ 25 [5] بقرة/ 151 [6] جمعة/ 2 [7] اعراف/ 157
-
پیامبران اولوالعزم چه کسانی هستند و دارای چه مقامی می باشند؟ پاسخ اجمالی: "اُلُوالعَزم" به پنج پیامبر بسیار بزرگوار اطلاق میشود: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (ع). این پیامبران به دلیل اراده استوارشان، آوردن احکام و شریعت مستقل الهی خودشان، و دریافت کتابهای آسمانی که حاوی راهنماییهای جامع برای بشریت بودند، از دیگران متمایز هستند. همچنین آنها به سبب پایداری بینظیرشان در برابر سختیها و رسالت جهانیشان برای هدایت تمامی بشریت، جایگاهی برتر در میان همه پیامبران دارند. در این میان، حضرت محمد (ص)، والاترینِ آنهاست. پاسخ تفصیلی: برای روشن شدن بیشتر موضوع در ابتدا به تعریف کلمه اولوالعزم می پردازیم؛ اولوالعزم در لغت: "اولوا" به معنای صاحبان، و "عزم" در لغت به معنای اراده محکم و استوار بوده است؛ در بیان راغب "عزم" به معنای تصمیم گرفتن بر انجام کاری میباشد؛[1] ابن منظور در مورد پیامبران اولوالعزم می گوید آنها کسانی هستند که تصمیم به امری گرفتند که بر آن عهد بسته بودند[2] و عزم در کلام الهی چنین آمده است: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» [3] همانا ما پیش از این با آدم عهدی بستیم (که فریب شیطان نخورد) و او فراموش کرد و در آن عهد او را استوار و ثابت قدم نیافتیم. از این آیه برداشت میشود عزم به معنای وفای به عهد میباشد. اولوالعزم در اصطلاح: علامه طباطبایی کلمه "اولوا العزم" را چنین تعریف نموده: منظور از عزم در پیامبران اولوالعزمی که در آیه «فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل»[4] بیان شده، پایداری در پایبندی به پیمان اولیهای است که از آنها گرفته شده و آنرا فراموش نکردند. خداوند متعال میفرماید: «و هنگامی که از انبیاء پیمانشان را گرفتیم و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی، و از آنها پیمان محکمی گرفتیم».[5] همچنین خداوند متعال میفرماید: «و پیش از این با آدم پیمان بسته بودیم، اما او فراموش کرد و عزم راسخی برای او نیافتیم».[6] هر یک از این پیامبران، شریعت و کتابی دارند. خداوند متعال میفرماید: «آنچه را که به نوح توصیه کرد و آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه کردیم، برای شما از دین تشریع کرد».[7] همچنین خداوند متعال میفرماید: «به راستی، این در صحف پیشین، صحف ابراهیم و موسی، آمده است».[8] خداوند متعال نیز میفرماید: «ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایتی بود که پیامبران به وسیله آن داوری میکردند».[9] و آیات دیگر که این آیات نشان میدهند که پیامبران اولوالعزم شریعت داشتهاند و ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (ص) صاحب کتاب نیز بوده اند. آنچه ما ذکر کردیم با نزول کتاب بر داوود (ع) منافاتی ندارد، آنجا که خداوند متعال فرموده است: «و به داوود زبور دادیم»[10] و همچنین منافاتی ندارد با آنچه در روایات درباره نسبت دادن کتاب به آدم، شیث و ادریس آمده است، زیرا آنها کتابهایی هستند که شامل احکام و قوانین نمیشوند.[11] مصباح یزدی نیز بیان میدارد منظور از پیامبران اولوالعزم افرادی هستند که علاوه بر صبر و استقامت ممتاز که در قرآن این ویژگی ها برای آنها برشمرده شده است، دارای کتاب و شریعت مستقلی بوده اند و پیامبران متأخر یا معاصر، از شریعت آنها پیروی میکردهاند تا هنگامی که پیامبر دیگری از پیامبران اولوالعزم مبعوث به رسالت میشد.[12] نام پیامبران صاحب شریعت: پیامبران صاحب شریعت: حضرت نوح (ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع)، حضرت محمد(ص)، میباشند؛[13] در روایات، به صراحت اسامی پیامبران اولوالعزم بیان شده است؛ مانند کلام امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) که فرمودند: پیامبران اولوالعزم پنج نفرند: حضرت نوح (ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد (ص).[14] در روایاتی از امام صادق(ع) [15] و امام رضا(ع) [16] نقل شده است که چگونه این پیامبران اولوالعزم شدند؟ حضرت فرمودند زیرا که نوح همراه با شریعت و کتاب آمد تا اینکه ابراهیم با کتاب و شریعت تازه ای آمد و هر پیامبری که بعد از ابراهیم آمد بر طبق دین ابراهیم عمل میکرد تا آنکه موسی آمد و کتاب دینی جدید آورد بعد از او عیسی آمد و بعد از عیسی پیامبر اسلام آمد که حلال او حلال تا روز قیامت و حرام او حرام تا روز قیامت است. مقام و جایگاه پیامبران صاحب شریعت: مطابق روایاتی که در مورد جایگاه انبیاء اولوالعزم وارد شده است، خداوند این انبیاء را بر سایر انبیاء برتری داده و آنها را آقا و سید دیگر انبیاء قرار داده است.[17] و پیامبر اکرم(ص) را برتر از جمیع انبیاء حتی پیامبران اولوالعزم قرار داده است.[18] نکاتی که سبب فضیلت آنها نسبت به سایر پیامبران الهی شده بدین قرار است: - صاحب شریعت جدید بودند بر خلاف بسیاری از پیامبران که تابع شریعت پیامبر پیش از خود بودند. - دارای کتاب آسمانی بودند که به عنوان منبع هدایت، دارای احکام و قوانین شریعت آنان بوده است. - در برابر مشکلات، با استقامت و عزم راسخ ایستادگی کردند و دارای مقام مقاومت و استقامت ویژهای در برابر مشکلات بودند. - مسئولیت هدایت جهانیتر و گستردهتری بر عهده آنان بود و برای هدایت جهانی مبعوث شدند، نه فقط برای قوم خاص. بر این اساس باید گفت پیامبران اولوالعزم از جایگاه بالایی برخوردار هستند که رسول خدا(ص) به عنوان پیامبری که بر همه مخلوقات افضلیت دارد[19] نیز در بین آنها میباشد که نشان دهند جایگاه رفیع آنها میباشد. [1] المفردات في غريب القرآن، الراغب الأصفهاني، ج: 1، ص: 565. [2] لسان العرب، ابن منظور، ج: 12، ص: 400. [3] طه / 115. [4] احقاف/ 35. [5] أحزاب/ 7: «واذ أخذنا من النبيين ميثاقهم ومنك ومن نوح وابراهيم وموسى وعيسى وأخذنا منهم ميثاقا غليظا» [6] طه/ 115: «ولقد عهدنا إلى آدم من قبل فنسي ولم نجد له عزما» [7] شوری/ 13: «شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذي أوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى» [8] اعلی/ 19: «إن هذا لفي الصحف الاولى صحف ابراهيم وموسى» [9] مائده/ 44: «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ ۚ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ» [10] نساء/163: «وآتينا داود زبورا» [11] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج: 2، ص: 141. [12] آموزش عقايد، مصباح یزدی، محمد تقی، ص: 239. [13] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج: 2، ص: 141 / آموزش عقايد، مصباح یزدی، محمد تقی، ص: 239. [14] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۱۱، ص ۳3، چاپ بیروت، وفا. [15] همان، ج ۱۱، ص ۵۶، چاپ بیروت، وفا. [16] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 86. [17] الكافي، الشيخ الكليني، ج: 1، ص: 175 / عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج: 1، ص: 86. [18] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج: 2، ص: 237. [19] مستدرك سفينة البحار، النمازي، الشيخ علي، ج: 3، ص: 166.
-
زندگینامه پیامبر اکرم(ص) چگونه است؟ پاسخ اجمالی: زندگینامه پیامبر اکرم (ص) نمایانگر زندگی پر فراز و نشیبی است که با تولد ایشان در سال «عام الفیل» در شهر مکه آغاز شد. حضرت محمد (ص) از نسبی شریف برخوردار بودند و از کودکی تحت سرپرستی عبدالمطلب و سپس ابوطالب قرار گرفتند. ایشان به صداقت و امانتداری مشهور بودند و در جوانی با حضرت خدیجه (س) ازدواج کردند. رسالت پیامبر (ص) با بعثت ایشان در چهلسالگی آغاز شد و با مقاومت در برابر آزار مشرکان مکه همراه بود. هجرت به مدینه نقطه عطفی در تاریخ اسلام بود که زمینهساز تشکیل حکومت اسلامی شد. ایشان در مدینه جنگهای متعددی را برای دفاع از اسلام هدایت کردند و با پیمانهای صلح و گسترش تعالیم اسلام، جامعهای نوین پایهگذاری نمودند. در سال ۱۱ هجری، پیامبر (ص) پس از بیماری، رحلت فرمودند و در خانه خود در مدینه به خاک سپرده شدند. زندگی ایشان سرشار از درسهای ارزشمند است که همچنان الهامبخش انسانها در مسیر هدایت و اخلاق است. پاسخ تفصیلی: زندگینامه پیامبر اکرم (ص) بیانگر زندگی پر از حوادث، مبارزات و تلاشهای وی برای هدایت و اصلاح جامعه است. ایشان از نسب شریف و خانوادگی برخوردار بودند و از پدر و مادر به پیامبران بزرگی مانند حضرت ابراهیم (ع) و آدم ابوالبشر (ع) میرسیدند. ازدواج، بارداری آمنه و ولادت پیامبر (ص) از جمله مهمترین لحظات این زندگینامه محسوب میشوند. نسب پدری: نبی مکرم اسلام (ص) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (ع) است. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (ص) فرمودند: من از همه كس بآدم شبيه ترم و ابراهيم از نظر قیافه و اخلاق از همه كس بيشتر بمن شبيه است.[1] اجداد رسول خدا (ص) تا ابراهیم (ع) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (ع) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (ع) ۴۹ نفر میباشند؛[2] که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است.[3] نسب مادری: نسب پیامبر از طرف مادر؛ بدین شرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب از تیره بنیزهره و از قبیله قریش.[4] نسب پدری و مادری پیامبر (ص) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم میپیوندد. پدر آمنه یعنی وهب بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و[5] مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنیعبدالدار بود.[6] آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود به طوری که او را برترین عقیله قریش دانستهاند.[7] گفتهاند آنگاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرمساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژهای داشت.[8] ازدواج عبدالله و آمنه: درباره چگونگی آشنایی و ازدواج آمنه با عبدالله و نیز رخدادهای پس از ازدواج، گزارشهای مختلفی در منابع ذکر شده است. بر پایه یکی از این گزارشها، وهب پدر آمنه پس از دیدن شجاعت عبدالله در برابر یهودیان و نیز لطف ویژه الهی به او، همسرش را برای خواستگاری از عبدالله نزد عبدالمطلب میفرستد.[9] اما بر پایه گزارشهای دیگر، عبدالمطلب خود همراه عدهای از خویشان به خانه وهب رفته، از آمنه برای عبدالله خواستگاری میکند و سپس خطبه عقد را جاری ساخته، چهار روز ولیمه میدهند.[10] از آنجا که جناب عبدالله پدر گرامی پیامبر اسلام (ص)در ۲۵ سالگی از دنیا رفتند، بنابراین وی در هنگام ازدواج با آمنه حدود ۲۴ سال داشته است.[11] بعضی از منابع تاریخی زمان ازدواج را، یک سال پس از داستان ذبح عبدالله، دانسته و نوشتهاند: بعد از گذشت یک سال از داستان ذبح عبدالله، عبدالمطلب، وی را به خانه وهب بن عبد مناف؛ که در آن روز بزرگ قبیله خود یعنی قبیله بنیزهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگترین زنان قریش از نظر نسب و مقام بود به ازدواج عبدالله در آورد.[12] یعقوبی میگوید: ازدواج عبدالله و آمنه ۱۰ سال پس از حفر زمزم بوده است.[13] بارداری آمنه: از حوادث عـجیب و غـیرمتعارف هنگام بارداری آمنه به پیامبر (ص) به سهولت گذشتن این ایام برای وی بود، زیرا زنان در آن روزگار بـا تـوجه بـه نبود یا کمبود امکانات بهداشتی و هوای نامناسب حجاز و بهویژه شهرِ مکه، دوران بارداری را به دشواری سـپری مـیکردند، اما بر اساس برخی گزارشها، دوران بارداری آمنه به حضرت محمد (ص) بسیار آسان بـوده اسـت، چـنان که ابنسعد نیز به نقل از زُهْری نگاشته است که آمنه میگفت: چون به فرزندِ خود آبستن شـدم تـا هنگامی که وضع حمل کردم، هیچگونه سختی و ناراحتی ندیدم. همچنین او در مدت یاد شده، از ناراحتی، شکم درد و نیز از بیماریهایی که زنان آبستن به آن مبتلا میشدند، شکایت نکرد و هیچ حملی سبکتر و با برکتتر از آبـستن بـه وی را در مـقایسه با زنان دیگر نیافت. [14] مکان ولادت: در این که پیامبر (ص)در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد. بر پایه گزارشهای تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنیهاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابیطالب یا شعب علی معروف گشت و فرزند خود را همان جا در مکانی که بعدها مولد النبی نام گرفت به دنیا آورد؛[15]که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابیطالب بخشید، و فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آن جا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد،[16] اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویلهای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانهای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه» شناخته میشود. زمان ولادت: شاید یکی از پراختلافترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (ص) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از ۲۰ قول میرسد. مقریزی بیشتر این قولها را در این باره جمع آوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است.[17] ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشـکرکشی کرد ولی به هدف خود نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانستهاند. همچنین مشهور آن است که ولادت آن حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بـوده اسـت. [18] وفات آمنه: محمد (ص) حدود ۵ سال داشت[19] که حلیمه حضرت رسول (ص) را به مکه آورد و به مادرش آمنه سپرد، آمنه برای دیدار بستگان و زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد (ص) به سوی مدینه روان گشت.[20] در این سفر «ام ایمن» همراه آمنه و محمد (ص) بود.«ام ایمن» کنیز عبدالله پدر حضرت رسول (ص) بود و پس از وفات عبدالله به رسول خدا (ص) ارث رسید.[21] رسول خدا (ص) محبتها و خدمتهای ام ایمن را پیوسته یادآوری میکرد، تا جائی که میفرمود: «ام ایمن، امی بعد امی؛ ام ایمن پس از مادرم، مادر من بود.»[22] پیامبر (ص) و عبدالمطلب: بعد از مرگ مادر، رسول خدا (ص) در کنار جدش عبد المطلب و تحت سرپرستی و کفالت او قرار گرفت. عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (ص) داشت، این مساله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (ص) را عهده دار بود به خوبی هویدا است. عبدالمطلب به فرزندان خود میگفت: «قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را میبینم که او سید و سالار همه شما باشد سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود مینشاند و میبوسید.»[23] عبدالمطلب غذا نمیخورد مگر این که ابتدا امر میکرد که محمد (ص) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن میکرد. در لحظات مرگ که سختترین لحظههای زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (ص) بود و سرپرستی و محافظت از وی را به ابوطالب وصیت نمود. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ای ابوطالب آیا وصیت مرا میپذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا. [24] بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاریخ، رسول خدا (ص) ۸ ساله بود که عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود[25] از دنیا رفت و در باره اینکه خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زیادی در تاریخ دیده میشود که برخی عمر او را در هنگام وفات ۸۲ سال و برخی ۱۴۰ سال ذکر کردهاند.[26] سرپرستی و کفالت عمو: ابوطالب با عبدالله پدر رسول خدا (ص)از طرف پدر و مادر، برادر بود و از عموهای دیگر آن حضرت نسبت به وی مهربانتر و علاقهمندتر بود. شاید به همین سبب بود که عبدالمطلب سفارش آن حضرت را به ابوطالب کرده و بالاخره هم کفالت آن حضرت را پس از مرگ خود به ابوطالب سپرد. بنابراین ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد (ص) را که ۸ سال بیشتر نداشت، به توصیه پدرش عهدهدار شد.[27] برخی گفتهاند: عبدالمطلب سرپرستی محمد (ص) را به فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهده دار این مهم شد. [28] ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد (ص) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در نوجوانی رسول خدا (ص) درست به نظر نمیآید. ابن شهرآشوب در مناقب از ممانعت عبدالمطلب برای سرپرستی محمد (ص) توسط ابولهب و عباس و موافقت با ابوطالب خبر میدهد.[29] از این رو، همانگونه که گزارشها هم تایید میکنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد (ص) را بر دوش ابوطالب نهاد.[30] ازدواج با خدیجه: امانتداری و صداقت پیامبر در سفر تجاری به شام و گزارش مَیسره غلام خدیجه از این سفر و شهرت محمد (ص) به امین، در مکه توجه خدیجه (س) را جلب و وی را داوطلب ازدواج با پیامبر کرد.[31] فرزندان خدیجه: در شماره و ترتیب فرزندان خدیجه از پیامبر، اختلاف هست. اما تقریباً همگی منابع متفق القولند که ایشان چهار فرزند دختر داشتهاند. برخی گفتهاند حاصل ازدواج پیامبر (ص) و خدیجه (س) ۳ و یا ۴ پسر بوده است.[32] شهادت پیامبر اکرم (ص): در اوایل سال ۱۱ هجری قمری، پیامبر (ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام.[33] سید جعفر مرتضی عاملی و برخی محققین دیگر بر اساس روایات و گزارشهای تاریخی از منابع شیعه و سنی معتقدند پیامبر (ص) توسط یهود یا دشمنان داخلی یا برخی همسران خود[34] مسموم شده و به شهادت رسیده است. عاملی، ضمن نقد گزارشهای مربوط به مسموم شدن حضرت محمد (ص)، نتیجه میگیرد اگر ماجرای مسموم شدن ایشان توسط یهود صحت داشته باشد، آنچه منجر به شهادت پیامبر بوده سمی است که توسط دشمنان داخلی به ایشان داده شده است. [35] شیخ مفید[36] و شیخ طوسی[37] نیز به شهادت و مسموم شدن ایشان اشاره کردهاند. تاریخ وفات: وفات یا شهادت پیامبر(ص) دوشنبه و در سن ۶۳ سالگی در سال ۱۱ هجری قمری،مورد اتفاق شیعه[38] و اهل سنت[39] است؛ اما در روز رحلت دیدگاههای مختلفی وجود دارد. محل دفن: براساس اخبار وارده، پیامبر اکرم (ص) فرموده بودند: هر پیامبری که از دنیا می رود در همان مکانی که قبض روح شده مدفون می شود بنابراین، آن حضرت در یکی از اطاق های منزلش، در شهر مدینه که در همان مکان از دنیا رفتند، به خاک سپرده شدند.[40] زندگینامه پیامبر اکرم (ص) پر از درسها و عبرتهایی است که میتواند برای تمامی انسانها، الگوی شایستهای باشد و نشاندهنده عظمت و بزرگی این شخصیت الهی است. [41] [1] علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج1، ص128. [2] مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج1، ص135 [3] همان، ص134 [4] الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب الواقدی، ج1، ص49 [5] البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج2، ص307 [6] انساب الاشراف، البلاذری، ج1، ص91 [7] تاریخ الطبری، الطبری ابن جریر، ج2، ص5 [8] البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج2، ص322 [9] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج15، ص97 [10] اسد الغابه، ابن الاثیر، عز الدین، ج1، ص13 [11] تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ج2، ص10 [12] السیره النبویه، ابن هشام الحمیری، ج1، ص156 [13] تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ج2، ص9 [14]الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب الواقدی، ج1، ص78 [15] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص439 [16] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج15، ص250 [17] إمتاع الأسماع بما للنبي من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، المقریزی تقی الدین، ج1، ص6 [18] بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج15، ص249 [19] تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ج2، ص10 [20] السیره النبویه، ابن هشام الحمیری، ج1، ص168 / بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج15، ص401 [21] اسد الغابه، ابن الاثیر عز الدین، ج1، ص14 [22] قاموس الرجال، التستری، الشیخ محمد تقی، ج12، ص193 [23] السیره الحلبیه، ابوالفرج الحلبی الشافعی، ج1، ص158 [24] البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج2، ص343 [25] اسد الغابه، ابن الاثیر عز الدین، ج1، ص15 [26] الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب الواقدی، ج1، ص95 [27] تاریخ الطبری، الطبری این جریر، ج2، ص32 [28] انساب الاشراف، البلاذری، ج1، ص92 [29] مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج1، ص34 [30] تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ج2، ص14 [31] السیره النبویه، ابن هشام الحمیری، ج1، ص188 [32] همان، ص 190 [33] الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب الواقدی، ج2، ص 196. [34] الصحيح من سيرة النبي الأعظم صلّى الله عليه وآله، العاملي، السيد جعفر مرتضى، ج33، ص176. [35] همان، ص۱۴۱–۱۹۳. [36] المقنعه، الشیخ المفید، ص456. [37] تهذیب الاحکام، شیخ الطائفه، ج6، ص2. [38] مسارُّ الشيعة في مختصر تواريخ الشريعة، الشیخ المفید، ص46. [39] الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب الواقدی، ج2، ص208. [40] همان، ص 223. [41] برای مطالعه بیشتر در مورد زندگی پیامبر اکرم (ص) رجوع شود به: سایت ویکی فقه "حضرت محمد (صلیاللهعلیهوالهوسلّم)" / سایت ویکی شیعه "حضرت محمد (صلیاللهعلیهوالهوسلّم)"
-
شبهه آکل و مأکول چیست و پاسخ به آن چه خواهد بود؟ پاسخ اجمالی: شبهه آکل و مأکول ناظر به چگونگی بازگشت اجزای بدن در قیامت است، بهویژه در مواردی که اجزای بدن انسانی توسط انسان دیگری خورده شده باشد؛ پاسخ اندیشمندان اسلامی به این شبهه بر اصل "تبعیت بدن از روح" و هویت مستقل نفس انسان استوار است؛ بر این اساس، در قیامت، روح انسان به بدنی بازمیگردد که متناسب با اوست؛ حتی اگر بخشی از اجزای مادیاش در بدن دیگری باشد؛ پس معاد جسمانی، بازگشت هویت حقیقی انسان است، نه الزاماً تمام ذرات مادی پیشین؛ قدرت الهی قادر است چنین احیای دقیقی را بدون نقص و تناقض تحقق بخشد. پاسخ تفصیلی: اعتقاد به قیامت و زنده شدن انسانها پس از مرگ، یکی از اصول بنیادین در دین اسلام بهشمار میرود؛ در این میان، پرسشی که همواره مورد توجه قرار گرفته، آن است که چگونه بدن انسان پس از مرگ بهویژه در شرایطی که بدن تجزیه شده یا توسط سایر موجودات مصرف شده باشد میتواند بار دیگر بازسازی و احیا گردد. توضیح شبهه یکی از پرسشهای پیچیده و تأملبرانگیز در حوزه معاد جسمانی، شبههی موسوم به "آکل و مأکول" است؛ بر اساس این فرض، اگر بدن انسان پس از مرگ به خاک تبدیل شود و مواد آن از طریق ریشههای گیاهان وارد چرخه تغذیه شده و سپس توسط انسان دیگری مصرف گردد و جزئی از بدن وی شود؛ یا در شرایطی چون قحطی، فردی از گوشت بدن انسان دیگری تغذیه کند، در روز قیامت، اجزای خوردهشده به کدام یک از این دو بدن تعلق خواهند داشت؟ اگر اجزا به بدن اول بازگردند، بدن دوم ناقص خواهد شد؛ و اگر متعلق به بدن دوم باشند، بدن اول ناقص یا نابود می شود.[1] پاسخ به شبهه علامه طباطبایی در تفسیر آیهای که اشاره به درخواست حضرت ابراهیم (ع) برای مشاهدهٔ چگونگیِ احیای مردگان توسط خداوند دارد[2] ، به دو شبههٔ مهم در باب معاد جسمانی پرداختهاند؛ شبههٔ نخست، مربوط به پراکندگی و نابودیِ اجزای بدن انسان پس از مرگ است[3]؛ و شبههٔ دوم، که به "آکل و مأکول" معروف است، وضعیتی را در نظر میگیرد که در آن موجودی توسط موجود دیگری خورده میشود و اجزای بدنش به بخشی از کالبد درنده تبدیل میگردد؛ در چنین حالتی، اگر هر دو موجود در روز قیامت باید زنده شوند، مسئلهٔ تعلق اجزای مشترک بدن، چالشی جدی بهوجود میآورد؛ چرا که اگر اجزا به بدن اول بازگردند، بدن دوم ناقص خواهد بود و در صورتِ تعلق آنها به بدن دوم، بدن نخست ناقص یا از بین خواهد رفت؛ این معضل، در ظاهر، مشکلی غیرقابل حل و تهدیدی جدی برای امکان معاد جسمانی محسوب میگردد. در پاسخ به این دو شبهه، قرآن کریم اصل بنیادینِ "تبعیتِ بدن از روح" را مطرح میسازد؛ بر اساس این اصل، کیفیت و سرنوشتِ اجزای مادیِ بدن اهمیتی ندارد، زیرا با ارادهٔ الهی، روح به بدنی که ذاتاً متعلق به آن است بازمیگردد و کالبد جسمانی نیز مطابق با حقیقتِ روحی سامان مییابد؛ این پاسخِ حکیمانه و جامع، هر دو شبهه را حل میکند، گرچه آزمایش عملیِ ذکرشده در قرآن دربارهٔ احیایِ چهار پرنده توسط حضرت ابراهیم، بیشتر ناظر به شبههٔ نخست یعنی پراکندگیِ اجزاست.[4] ملاصدرا نیز در پاسخ به این شبهه چنین می گوید: هویت و شخصیت واقعی انسان به "نفس" (روح) اوست، نه به بدنش؛ تغییر یا از بین رفتن بخشی از بدن، شخصیت انسان را عوض نمیکند؛ حتی اگر در روز قیامت، بدن انسان با اجزای متفاوت یا ناقص بازسازی شود، باز هم همان بدن دنیوی و همان شخص اصلی محسوب میشود، چون نفس او ثابت و پایدار است.[5] آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به این شبهه بیان نموده: با توجه به آیات قرآن کریم، که گفته میشود که ذرات نهایی بدن انسان در زمان مرگ، در روز قیامت به همان بدن بازخواهد گشت، اگر انسانی از بدن انسان دیگری تغذیه کرده و بخشی از اجزای بدن خود را از بدن دیگری بدست آورده باشد، در قیامت این اجزا به بدن اصلی صاحب خود بازگردانده میشوند. تنها چالش اینجا این است که بدن دوم ناقص به نظر میرسد؛ اما در واقع، بدن دوم ناقص نمیشود، بلکه کوچکتر خواهد شد؛ زیرا اجزای بدن اول در تمام بدن دوم پراکنده شده بود؛ بنابراین، هنگامی که این اجزا به بدن اول بازگردانده شوند، بدن دوم به همان نسبت لاغرتر و کوچکتر میشود؛ با این حال، این بدن کوچکتر همچنان تمامی صفات شخص دوم را بدون هیچ کاستی در بر خواهد داشت و در روز رستاخیز بهصورت انسان کاملی ظهور خواهد کرد؛ همانند فرزندی که در ابتدا کوچک است و سپس رشد میکند و به انسانی بالغ تبدیل میشود؛ این تکامل و رشد، هیچگونه مشکل عقلی یا نقلی بهوجود نخواهد آورد.[6] علامه حلّی در شرح تجرید الاعتقاد توضیح میدهند که اگر کسی از بدن انسان دیگری تغذیه کند، در واقع فقط از مواد زائد و غیر اصلی بهره میبرد نه از بخشهای هویتی و اساسی بدن؛ هر انسان دارای اجزای ثابتی است که در طول زندگی تغییر نمیکنند و به بدن دیگران منتقل نمیشوند؛ همین اجزا در قیامت برای بازسازی جسم او به کار میروند. از نظر ایشان، حقیقت معاد جسمانی در بازگرداندن همهی ذرات مادی نیست، بلکه در احیای هویت واقعی و اصلی انسان است؛ علامه حلّی معتقدند در شبههی «آکل و مأکول» دو تصور نادرست وجود دارد: - تصور اول این است که همهی ذرات بدن انسان از ابتدا تا پایان عمر باید در قیامت بازگردانده شوند؛ این دیدگاه با ساختار بدن و روند پیوستهی نوسازی سلولی ناسازگار است و باعث بروز تناقضهایی در اجزای بدن میشود. - تصور دوم این است که فقط ذرات موجود در بدن هنگام مرگ بازگردانده شوند؛ اما این تصور مشکل دارد، چون ممکن است آن ذرات، همانهایی نباشند که شخص با آنها اعمال نیک یا بد انجام داده است، و در نتیجه عدالت الهی در پاداش و مجازات دچار اختلال میشود. بنابراین، نظر درست این است که معاد بر اساس بازآفرینی هویت واقعی انسان صورت میگیرد؛ این هویت، ثابت است و تحت تأثیر تغییرات بدن قرار نمیگیرد؛ تغذیهی موجودات از یکدیگر تنها به اجزای زائد مربوط میشود، نه به جوهرهی ذاتی انسان؛ قدرت الهی نیز توان احیای این هویت را بدون هیچگونه تناقضی دارد.[7] نتیجه گیری شبهه «آکل و مأکول» از مسائل مهم در معاد جسمانی است که بسیاری از اندیشمندان اسلامی دربارهاش بحث کردهاند و پاسخهایی عقلی و نقلی ارائه دادهاند؛ نتیجهٔ این دیدگاهها این است که هویت واقعی انسان وابسته به اجزای مادی بدن نیست، بلکه در روح و نفس او نهفته است و آنچه انسان از بدن دیگران تغذیه میکند، معمولاً شامل مواد زائد و بیاثر در هویت است؛ پس این امر آسیبی به هویت جسمانی افراد نمیزند؛ افزون بر این، برخی متفکران باور دارند که معاد جسمانی الزاماً به معنای بازگشت تمامی اجزای عددی بدن نیست، بلکه هدف اصلی، احیای هویت واقعی انسان در کالبدی جسمانی برای اجرای عدالت و حسابرسی است. [1] تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، ج2، ص308 [2] بقره/ 260 «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» [3] برای مطالعه پاسخ به این شبهه به سوال « چگونه ممکن است استخوانهای پوسیده دوباره زنده شوند؟» مراجعه شود [4] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص379 [5] الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، الملاصدرا، ج9، ص200 [6] تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، ج2، ص310 [7] كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، العلامة الحلي، ج1، ص406
-
تناسخ چیست و چه تفاوتی بین نظریه تناسخ و معاد وجود دارد؟ پاسخ اجمالی: تناسخ به معنای انتقال روح انسان پس از مرگ به بدنی دیگر در همین دنیاست، که در برخی ادیان مانند آیین هندو و بودا پذیرفته شده است؛ این دیدگاه بازگشت به دنیا را مکرراً ممکن میداند؛ در مقابل، معاد در اسلام بازگشت روح به بدن اصلی خود در جهانی دیگر (آخرت) برای دریافت پاداش یا کیفر الهی است؛ اسلام تناسخ را با استناد به قرآن و سنت مردود میداند و آن را مخالف با اصل معاد و هدف نهایی انسان معرفی میکند. پاسخ تفصیلی: تناسخ یکی از مفاهیم بحثبرانگیزی است که در بعضی از ادیان از جمله آئین هندو و بودا، بعنوان یک اصل دینی مورد توجه قرار گرفته است؛ در اسلام نیز تناسخ به عنوان یک موضوع مهم، توجه اندیشمندان و فلاسفه را به خود جلب کرده است و در صدد ردّ این نظریه برآمده اند؛ در این متن، به بررسی دیدگاههای مختلف درباره تناسخ و تفاوت آن با معاد خواهیم پرداخت. تعریف تناسخ تناسخ در لغت اینگونه تبیین شده است: زائل شدن از چیزی و جایگزین شدن در چیز دیگر.[1] علامه حلی تعریف اصطلاحی تناسخ را چنین بیان نموده است: تناسخ این است که روحی که مبدأ شخصیّت و موجودیّت کسی است، به بدن دیگری برود و اساس موجودیّت او را تشکیل دهد؛[2] یا به تعبیر دیگر؛ خروج نفس از بدن و رجوع و تعلق آن به بدن دیگر.[3] با توجه به تعریف تناسخ به "خروج نفس از بدن و رجوع و تعلق آن به بدن دیگر" بعضی از فلاسفه اقسام متفاوتی را به اعتبارات متفاوت برای تناسخ تصور نموده اند. ملاصدرا در این مورد می گوید: تناسخ سه قسم تصور مىشود. قسم اول عبارت است از انتقال نفسى در اين عالم از بدنى به بدنى ديگر مباين و جدا از او بدين نحو كه حيوانى بميرد و نفس او به بدن حيوان ديگرى و يا به بدنى غير از حيوان منتقل گردد، خواه انتقال از موجود پست تر به موجود شریف تر باشد و يا بالعكس، که اين قسم از تناسخ محال و ممتنع است. قسم دوم عبارت است از انتقال نفس از اين بدن دنيوى به بدن اخروى كه مناسب با اوصاف و اخلاقى است كه در دار دنيا كسب نموده است و چنين نفسى در آخرت به صورت حيوانى كه صفات وى در آن نفس غلبه نموده است ظاهر مىگردد؛ اين امرى است كه در نزد بزرگان اهل كشف و شهود ثابت و مسلم گرديده و از ارباب شرايع و اديان و ملل نيز نقل شده است و لذا گفتهاند هيچ مذهبى نيست كه تناسخ در آن مقام شامخى نداشته باشد. قسم سوم از اقسام تناسخ آن است كه باطن انسان مسخ شود و ظاهر او نيز از صورت اولى انسانى كه قبلا داشت به صورت باطنى وى كه بدان صورت مسخ شده است انتقال يابد و اين به علت طغيان و غلبۀ قوۀ نفسانيه اوست تا به حدى كه مزاج و شكل او را از مزاج و شكل آدمى به مزاج و شكل حيوانى مناسب با صفت باطنى او تغيير و تبديل مىدهد و اين قسم از تناسخ و مسخ نیز جايز و ممكن است، بلكه در مورد گروهى از كفار و فساق و فجار كه شقاوت نفس در آنها غالب و نيروى عقل و درايتشان ضعيف و قاصر بوده است، به وقوع پيوسته است.[4] حسن زاده آملی نیز تقسیمی همانند کلام ملاصدرا دارد و قسم اول را تناسخ ملکی و دو قسم دیگر را تناسخ ملکوتی می نامد و تناسخ ملکی را محال و ممتنع می داند اما دو قسم دیگر را ممکن و حق می شمارد.[5] در ابتدا نگاهی کنیم به تناسخ در ادیان دیگر تا بدانیم محل نزاع و مورد بحث کدام قسم از اقسام تناسخ می باشد. هندوها در تبیین تناسخ بیان می دارند که برای آدمی در لحظه مرگ سه وصف است یا انسان با غلبه وصف(ست) قالب را تهی می کند که در این صورت درک پرودگار می کند و یا انسان با وصف( رج) قالب را تهی می کند که در این صورت در بدن های قوم ظهور می کند که به طمع نتیجه کار می کنند و یا انسان در هنگام مرگ وصف( تم) در او غلبه دارد لذا در غالب حشرات و حیوانات خسیس مانند مار ظهور جدید پیدا می کند.[6] در کتاب مقدس بودائیان نیز چنین آمده است: "سنسار( به معنای سرگردانی) که مراد از آن اقیانوس زندگانی و مرگ است یعنی دوباره زائیده شدنهای بی پایان، سنسار زنجیر تولد و مرگها است و چندان ادامه می یابد تا رهرو از آن آزاد شود و این آزادی دست نمی دهد مگر از راه شناسایی آئیین حقیقی که به نیروانه می برد".[7] لذا متوجه می شویم «تناسخ مذهب کسانی است که معتقدند روح پس از جدایی از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگری میرود تا خود را تکمیل نموده و شایسته زندگی در میان ارواح عالی در عالم قدس گردد.»[8] و یا به تعبیر دیگر انتقال روح از بدنی به بدن دیگر در همین دنیا بدون توقف، تناسخ گفته شده و کسی که قائل به تناسخ است عالم آخرت و معاد را منکر می باشد و بهشت و جهنم را در درون همین بدنهای بشر می داند؛[9] لذا در اسلام هیچ کس قائل به این عقیده نشده است جز فرقه «تناسخیّه». آنها نیز این عقیده را از قرآن نگرفته اند.[10] تفاوت تناسخ و معاد بر اساس مطالب بیان شده روشن می شود که در تناسخ، یک نفس به دو یا چند بدن تعلق خواهد داشت و این انتقالات همگی در همین عالم مادی صورت میگیرد؛ اما در معاد، روح به بدن و جسم خود البته در جهانی دیگر تعلق میگیرد، به طوری که نوعی بازگشت روح به بدن در عالمی متفاوت صورت میگیرد و اگر از اهل ايمان باشد، وارد بهشت خواهد شد و اگر از اهل كفر باشد، داخل جهنم خواهد شد و با آتش عذاب می گردد و اين مطلب از ضروريات دين اسلام است.[11] در قرآن مجید که منبع اصلی معارف و فرهنگ اسلام است، آیات متعدّدی وجود دارد که عقیده تناسخ را مردود می شمارد؛[12] مانند: (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه می دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرارسد، می گوید: پروردگار ا! مرا بازگردانید؛ شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم، (ولی به او می گویند) چنین نیست! این سخنی است که او به زبان می گوید (و اگر باز گردد، کارش همچون گذشته است). این آیه صریحاً بازگشت به این زندگی را برای جبران گذشته، نفی می نماید. [13] لذا در احادیثی که از امامان معصوم (ع) به ما رسیده است این عقیده با صراحت رد شده است. حضرت رضا (ع) در پاسخ سؤالی که مأمون از مسئله تناسخ کرد، فرموند: کسی که عقیده به تناسخ داشته باشد، ایمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انکار می کند.[14] نتیجه گیری: بر اساس مطالب بیان شده، تناسخ به معنای انتقال روح به بدن دیگر در این دنیا است و در نزد برخی از ادیان مانند آئین هندو و بودا به عنوان یک اصل دینی پذیرفته شده است؛ در حالی که معاد به معنای بازگشت روح به بدن خود در آخرت و پاداش و کیفر در بهشت و جهنم است؛ در اسلام معاد بعنوان یکی از اصول دین مطرح می باشد لذا تناسخ مردود میباشد. [1] لسان العرب، ابن منظور، ج3، ص61 [2] كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، العلامة الحلي، ج 1، ص 191 [3] مقاله تناسخ و شبهات دینی آن، محمد حسن، قدردان قراملکی، فصلنامه علمی پژوهشی اندیشه نوین دینی، ص60 / مقاله تناسخ، فاطمه، مینایی، مجله نقد و نظر، سال 1385، شماره 43و44، ص1 [4] ترجمه الشواهد الربوبیة، ملاصدرا، ج1، ص341 [5] عيون مسائل النفس، شیخ حسن، حسن زاده آملی، ج1، ص677 [6] کتاب بهگود گیتا، ص 114 [7] کتاب ذمه پده یا گفتار های بودا از کتب بوداییان که با نام راه آئیین ترجمه شده است، دفتر پنجم، ص 170 [8] دایره المعارف قرن بیستم، فرید وجدی محمد، ج 10، ص 172 [9] محاضرات في الالهيات، السبحاني، الشيخ جعفر، ص 417 [10] ارتباط با ارواح: مكارم، شيرازي ناصر، ص ۵5 / دایره المعارف قرن بیستم، فرید وجدی محمد، ج 10، ص 172 [11] حق الیقین، علامه مجلسی، ج2، ص369 [12] ارتباط با ارواح، مكارم، شيرازي ناصر، ص ۵5-۵۷ [13] مومنون/ 99- 100«حَتَّی اذا جآءَ احَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ*لَعَلّی اعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلَّا انَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها» [14] عيون أخبار الرضا(ع)، الشيخ الصدوق، ج 1، ص 21"مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ کافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظیمِ؛ مکذّبُ بِالْجَنَّهِ وَ النَّارِ"
-
چگونه ممکن است استخوانهای پوسیده دوباره زنده شوند؟ پاسخ اجمالی: زنده شدن استخوانهای پوسیده نهتنها ممکن، بلکه نشانهای روشن از قدرت مطلق الهی است.کسی که انسان را نخستینبار از خاک آفرید، بار دیگر نیز او را به زندگی بازمیگرداند. آفرینش نخست، نمونهای عینی از امکان بازآفرینی است؛ چنانکه در جهان گیاهان، زنده شدن زمین مرده را هر سال با چشم میبینیم. قرآن با استناد به آفرینش اولیه، نظم جهان، حیات نباتی، و نمونههای تاریخی، تردید در معاد را ناشی از غفلت از نشانههای خداوند میداند؛ پس استخوان پوسیده در برابر قدرت بیپایان الهی، نه مانع است و نه موجب تعجب. پاسخ تفصیلی: لازم به ذکر است که این شبهه به اصل انکار معاد مربوط می باشد و در قرآن براى اثبات امكان معاد آیات فراوانى وجود دارد كه پاسخ به این شبهه را با استدلال منطقى بیان نموده اند. بعضی از بزرگان اين آیات را در شش موضوع دسته بندی كرده اند: 1- آفرينش نخستين، 2- قدرت مطلقه خداوند، 3- مرگ و حيات مكرر در جهان گياهان، 4- تطورات جنين، 5- بازگشت انرژىها، 6- نمونههاى عينى معاد. و در زمينه هريك از عناوين فوق آيه يا آيات متعددى در قرآن را بیان نموده که بررسى آنها نه تنها مسأله امكان معاد كه پاسخ به شبهه مذکور را نيز تبيين مىكند.[1] در اینجا ما فقط به موضوعاتی که مستقیم به شبهه بیان شده مربوط است اشاره خواهیم کرد: آيات مربوط به خلقت نخستين و آفرينش اوّل 1- برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: «چه کسی این استخوانها را زنده میکند در حالی که پوسیده است؟!» بگو: «همان کسی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید؛ و او به هر مخلوقی داناست![2] روایتی از وجود نازنین امام صادق(ع) در شان نزول همین آیه شریفه نقل شده است که ایشان فرموده اند: ابیبنخلف با استخوان پوسیدهای که آن را از دیوار کنده بود، نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: «ای محمّد! [آیا] هنگامی که ما، استخوانهای پوسیده و پراکندهای شدیم، دگر بار آفرینش تازهای خواهیم یافت؟ این آیه از جانب خداوند در جواب او نازل شد: «و مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ* قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ».[3] 2- آیا ما از آفرینش نخستین عاجز ماندیم (که قادر بر آفرینش رستاخیز نباشیم)؟! ولی آنها (با این همه دلایل روشن) باز در آفرینش جدید تردید دارند![4] 3- او کسی است که آفرینش را آغاز میکند، سپس آن را بازمیگرداند، و این کار برای او آسانتر میباشد؛ و برای اوست توصیف برتر در آسمانها و زمین؛ و اوست توانمند و حکیم![5] 4- آیا آنان ندیدند چگونه خداوند آفرینش را آغاز میکند، سپس بازمیگرداند؟! این کار برای خدا آسان است![6] 5- (و بدانید) همان گونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) بازمیگردید![7] از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مىشود كه علت اصلى انكار مخالفان معاد بىتوجهى و غفلت به آفرينش نخست اين جهان و آفرينش اوّل انسانهاست، چرا كه اگر كمى به آن مىانديشيدند پاسخ خود را مىدادند. مگر ممكن است آفرينش انسان در آغاز از خاك امكانپذير باشد ولى در مرحله بعد غيرممكن؟[8]! آیات مربوط به قدرت مطلقه خداوند با قبول قدرت مطلق خداوند جايى براى اين ايراد باقى نمىماند كه چه كسى مىتواند استخوان پوسيده را زنده كند، و چگونه ممكن است خاكهاى پراكنده جمع شوند و لباس حيات در تن بپوشد؟! در آيات متعددى از قرآن مجيد به آن اشاره شده: 1- قطعاً آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است، ولى بيشتر مردم نمىدانند.[9] 2- آیا نمیدانند خدایی که آسمانها و زمین را آفریده، قادر است مثل آنان را بیافریند (و به زندگی جدید بازشان گرداند)؟! و برای آنان سرآمدی قطعی -که شکّی در آن نیست- قرار داده؛ امّا ظالمان، جز کفر و انکار را پذیرا نیستند![10] 3- آیا آنها نمیدانند خداوندی که آسمانها و زمین را آفریده و از آفرینش آنها ناتوان نشده است، میتواند مُردگان را زنده کند؟! آری او بر هر چیز تواناست![11] 4- آیا کسی که آسمانها و زمین را آفرید، نمیتواند همانند آنان [ انسانهای خاک شده] را بیافریند؟! آری (میتواند)، و او آفریدگار داناست![12] 5- بگو: «در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همینگونه) جهان آخرت را ایجاد میکند؛ یقیناً خدا بر هر چیز توانا است![13] اين بخش از آيات به منكران امكان معاد، اين حقيقت را گوشزد مىكند كه آيا شما قدرت مطلقه خداوند را پذيرفتهايد يا نه؟ اگر نپذيرفتهايد نگاهى به جهان آفرينش بيفكنيد: آسمانها و ستارگان ثابت و سيار، كهكشانها، منظومهها، و نگاهى به زمين بيفكنيد، با آن همه شگفتىها و عجايب، و با آن همه نظم و قانون كه بر سرتاسر آنها حكمفرماست؛آيا ممكن است اين همه نشانههاى قدرت را مشاهده كنيد، و باز هم در قدرت مطلقه خداوند ترديد داشته باشيد؟! و اگر ايمان به قدرت مطلقه او داريد چگونه در مسأله معاد و احياى مردگان شك و ترديد به خود راه مىدهيد، و آن را عجيب و شگفتانگيز و غير قابل قبول مىپنداريد؟![14] آیات مربوط به مرگ و حيات مكرر در جهان گياهان زنده شدن زمينهاى مرده را ديديد، رستاخيز همينگونه است؟! 1- و از آسمان، آبی پربرکت نازل کردیم، و بوسیله آن باغها و دانههایی را که درو میکند رویاندیم، و نخلهای بلندقامت که میوههای متراکم دارند؛ همه اینها برای روزیبخشیدن به بندگان است و بوسیله باران سرزمین مرده را زنده کردیم؛ (آری) زندهشدن مُردگان نیز همین گونه است![15] 2- او زنده را از مرده بیرون میآورد، و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردنش حیات میبخشد، و به همین گونه روز قیامت (از گورها) بیرون آورده میشوید![16] همین مضمون در آیات: روم: 50،[17] حج: 5 و6،[18] فصلت: 39،[19] فاطر: 9،[20] اعراف: 57[21] نیز بیان گردیده است. اين آيات با صراحت بازگو كننده اين حقيقت است كه خروج انسانها در قيامت از همان اصولى مايه مىگيرد كه خروج گياهان و گلها و دانههاى غذايى و درختان با ميوههاى رنگارنگشان، همان چيزى كه هر سال آن را با چشم خود تماشا مىكنيم، منتها چون به آن خو گرفتهايم، آن را مسأله سادهاى مىپنداريم، و چون رستاخيز انسانها را با چشم نديدهايم گروهى آن را پيچيده و گاه محال مىپندارند در حالى كه قوانين حاكم بر هر دو يكى است.[22] در حديثى از رسول خدا (ص)مىخوانيم كه يكى از يارانش عرض كرد: اى رسول خدا! «كَيْفَ يُحيِى اللَّهُ الْمَوْتى وَ ما آيَةُ ذلِكَ فى خَلْقِهِ؟؛ خداوند چگونه مردگان را زنده مىكند و نشانه و نمونه آن در خلقش چيست؟» پيامبر (ص) فرمود: «اما مَرَرْتَ بِوادِى اُهْلِكَ مُمْحِلًا ثُمَّ بِهِ يَهْتَزُّ خَضِراً؟؛ آيا از سرزمينى كه خشک و بایر شده باشد عبور نكردهاى، و سپس از آن عبور كنى در حالى كه از سبزى و خرمى تكان مىخورد»؟! گفت: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «فَكَذلِكَ يُحْيِى اللَّهُ الْمَوْتى وَ تِلْكَ آيَتُهُ فى خَلْقِهِ؛ اين گونه خداوند مردگان را زنده مىكند، و اين است نشانه و نمونه آن در خلقش؟»[23] نمونههاى عينى و تاريخى معاد علاوه بر آنچه در بحثهاى گذشته پيرامون دلائل امكان معاد گفته شد، قرآن مجيد به يك سلسله نمونههاى عينى و تاريخى براى معاد در آيات مختلف اشاره كرده است كه همه آنها دقيقاً مصداق حيات بعد از مرگ است، و مخصوصاً روى آنها براى مسأله امكان معاد تكيه مىكند، آنها عبارتند از: 1- داستان حضرت عزير(ع)، پيامبرى كه يكصد سال مُرد و سپس زندگی دوباره يافت.[24] 2- داستان حضرت ابراهيم (ع) و زنده کردن پرندگان.[25] 3- داستان اصحاب كهف.[26] 4- ماجراى كشته شدن یک نفر از بنىاسرائيل و داستان گاو.[27] نتیجهگیری اعتقاد به زنده شدن استخوانهای پوسیده در روز قیامت، یکی از اصول اساسی دین اسلام است؛ قرآن کریم و احادیث اهل بیت (ع) به وضوح این مسئله را بیان کردهاند؛ زنده کردن مجدد استخوانهای پوسیده به دست خداوند همانقدر ممکن است که اولین بار آنها آفریده شدند و این نشان از قدرت مطلق خداوند دارد؛ که در آیات فراوانی به این موضوع پرداخته شده است. [1] پيام قرآن، مكارم شيرازى، ناصر، ج ،5 ص 118 تا 144 [2] يس/ 78 و 79 «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِىْ الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ قُلْ يُحييْها الَّذى انْشَأَها اوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ» [3] تفسير العيّاشي، العياشي، محمد بن مسعود، ج 2، ص 296 - بحارالأنوار، العلامة المجلسی، ج7، ص42 [4] ق/ 15 «أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ» [5] روم/ 27 «وَ هُوَ الَّذى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ اهْوَنُ عَلَيْهِ» [6] عنکبوت/ 19 «اوَلَمْ يَرَوا كَيْفَ يُبْدِىءُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ انَّ ذلكَ عَلَى اللَّه يَسيرٌ» [7] اعراف/ 29 «كَما بَدَأَكُمْ تَعُوْدُوْنَ» [8] پيام قرآن، مكارم شيرازى، ناصر، ج5 ، ص 124 [9] غافر/ 57 «لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ اكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُوْنَ» [10] اسراء/ 99 «اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ قادِرٌ عَلَى انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ اجَلًا لا رَيْبَ فيه فَابَى الظّالِمُونَ الّا كُفُوراً» [11] احقاف/ 33 «اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلَى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى انَّهُ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ» [12] یس/ 81 «اوَلَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ بِقادِرٍ عَلَى انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلّاقُ الْعَليمُ» [13] عنکبوت/ 20 «قُلْ سِيْرُوا فِى الْأَرضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِىءُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ انَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ» [14] پيام قرآن، مكارم شيرازى، ناصر، ج5 ، ص 133 [15] ق/ 9- 11 «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَانْبَتْنا بهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصيدِ* وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ* رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ احْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ» [16] روم/ 19 «يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيّتِ وَ يُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْيِى الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُوْنَ» [17] «فَانْظُرْ الى آثارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها انَّ ذلِكَ لَمُحْيِى الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ» [18] «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَاذا انْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ انْبَتَتْ مِنْ كلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ- ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ» [19] «وَ مِنْ آياتِهِ انَّكَ نَرَى اْلَارْضَ خاشِعَةً فَاذا انْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ انَّ الَّذى احْياها لَمُحْيِى الْمَوْتى انَّهُ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَديرٍ» [20] «وَ اللَّه الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ فُتُثيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ» [21] «وَ هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتّى اذا اقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيّتٍ فَانْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَاخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» [22] پيام قرآن، مكارم شيرازى، ناصر، ج5 ، ص 137-144 [23] تفسير الزمخشري، الزمخشري، ج 3، ص 602 [24] بقره/ ۲۵۹ «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ ۖ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» [25] بقره/ ۲۶۰ «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » [26] کهف/۹-۲۲ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا * إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا * فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ......وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا» [27] بقره/ ۷۲ و 73 «وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ * فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»
-
اگر خداوند بخشنده و مهربان است، چرا جهنم را آفریده است؟ پاسخ اجمالی: جهنم مظهر عدالت الهی است، نه نشانه بیمهری؛ همانطور که خداوند رحمان و رحیم است، عادل نیز هست؛ و عدالت اقتضا میکند که نیکی و بدی یکسان پاداش نگیرند؛ انسان با اختیار خویش مسیر خود را برمیگزیند، و جهنم نتیجه انتخاب کسانی است که آگاهانه راه ظلم، فساد و گناه را برگزیدهاند. پس وجود جهنم نه با بخشندگی خدا منافات دارد، بلکه جلوهای از حکمت و عدل اوست. پاسخ تفصیلی: فهمیدن علت وجود جهنم نیازمند بررسی عمیقتری از مفاهیم دینی و فلسفی است؛ جهنم در ادیان آسمانی مکانی است که به دلیل اعمال نادرست و گناهان انسانها پدید آمده و به عنوان تجلی عدالت الهی شناخته میشود؛ در ادامه، با استناد به آیات قرآن کریم و روایات ائمه معصومین(ع)، به ابعاد بیشتری از این سوال میپردازیم و با بیان نکاتی به این پرسش پاسخ خواهیم داد: آزادی اراده و اختیار: انسانها موجوداتی دارای اراده و آزادی هستند و این آزادی در انتخاب راه صحیح یا غلط به آنها عطا شده است؛ قرآن کریم در سوره مبارکه کهف میفرماید: «و بگو: دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد، پس هر که میخواهد ایمان آرد و هر که میخواهد کافر شود».[1] این آیه بیانگر این است که خداوند به انسانها آزادی داده تا خودشان راه ایمان یا کفر را انتخاب کنند و با توجه به اینکه شخص با اراده خود کاری را انجام داده است لذا معاد جاییست که به عمل شخص پاداش یا عقاب تعلق خواهد گرفت. وجود نازنین مولای متقیان، أمیرالمؤمنین علی (ع) نیز در رابطه با آزادی و اختیار انسان ها برای انجام کارها چنین فرموده اند: اگر چنین بود (انسان از خود اختیاری نداشت)، هر آینه ثواب و عقاب، امر و نهی و تنبیه باطل بود و وعده و وعید بی اساس، و بدکار را نکوهش و نیکوکار را ستایشی نبود.[2] عدالت الهی و مکافات عمل: یکی از اصول اساسی دین اسلام، عدالت الهی است؛ خداوند در قرآن کریم بارها به این اصل اشاره کرده و تأکید میکند که هر فردی بر اساس اعمال خود پاداش یا عقوبت دریافت میکند؛ در سوره مبارکه زلزال آمده است: «پس هر کس به قدر ذرهای کار نیک کرده باشد (پاداش) آن را خواهد دید، و هر کس به قدر ذرهای کار زشتی مرتکب شده آن هم به کیفرش خواهد رسید».[3] همچنین روایتی از امام سجاد(ع) اینگونه نقل شده است: ای فرزند آدم! بدان که مراحل بعد و [فشارهای] قیامت بالاتر، هولناکتر و دلآزارتر است؛ روزی است که مردم همه گرد آیند و روز حضور [یا دیدار جزای اعمال] است، خدا اوّلین و آخرین را گرد میآورد، در «صور» دمیده شود، و قبرها زیر و رو میگردد، آن روز نزدیک است؛ روزی است که دلها [از وحشت] به گلوگاه میآید، و نفس در سینهها حبس میشود، روزی است که از لغزشی نمیگذرند، «فدیه» و بدلی نمیستانند، از هیچ کس عذری نمیپذیرند، کسی را رخصت توبه نمیدهند، هیچ چیز جز پاداش نیکی و کیفر گناه در کار نمیباشد، هرکه در این دنیا ذرّهای کار خیر کرده آن را مییابد، و هرکه ذرّهای کار شرّ کرده آن را میبیند.[4] این آیات و روایات نشان میدهند که هیچ عمل خیری بدون پاداش و هیچ عمل شری بدون عقوبت نمیماند و باور به معاد همان مکان اعطاء پاداش و عقاب می باشد و با مهربانی و بخشندگی خداوند متعال نیز منافاتی ندارد. رحمت و حکمت الهی: خداوند در قرآن کریم به عنوان "رحمان" و "رحیم" معرفی شده، اما این رحمت و محبت الهی با عدالت و حکمت نیز همراه است؛ در سوره مبارکه بقره آمده است: «خدا هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند؛ هر کس عمل شایسته ای انجام داده، به سود اوست، و هر کس مرتکب کار زشتی شده، به زیان اوست».[5] ذیل همین آیه شریفه، روایتی از وجود نازنین اما صادق(ع) اینگونه نقل شده است: بندگان به چیزی که کمتر از توانایی ایشان است مأمور شدهاند؛ و هر چیزی که مردم به انجام آن مأمور شدهاند توانایی انجام آن را دارند و آنچه توانایی آن را ندارند از [عهدهی] ایشان برداشته شده است ولیکن در این مردم [که سرکشی میکنند] هیچ خوبیای نیست.[6] این آیه شریفه و روایت امام صادق(ع) بیانگر این هستند که خداوند هیچ کس را بیش از توانش مکلف نمیکند و هر مجازاتی نیز بر اساس عدالت و توان فرد تعیین میشود. تنبیه انسان های گناه کار: جهنم به عنوان مکانی برای تنبیه انسانهای گناهکار مطرح است؛ در سوره مبارکه سجده آمده است: «و اگر می خواستیم، هدایت هرکسی را [از روی اجبار] به او عطا می کردیم، [اما همه را آزاد و مختار آفریدیم تا راه هدایت یا گمراهی را خود انتخاب کنند] ولی فرمان من بر عذاب لازم و حتم شده است که بی تردید دوزخ را از همه جنّیان و آدمیان [که آیات من را تکذیب کردند] پر خواهم کرد».[7] وجود نازنین امام صادق (ع) نیز در پاسخ شخصی که از ایشان سوال کرده بود آیا خدا انسان ها را مجبور به کارهای نیک و بد می کند؟ اینچنین فرمودند: خداوند عادلتر از آن است که بندهای را بر کاری مجبور سازد آن گاه او را عقوبت دهد.[8] این آیه و روایت امام صادق (ع) نشان دهنده این هستند که خداوند به انسانها فرصت توبه و بازگشت به راه درست را میدهد و جهنم مکانی است برای افرادی که از این فرصت استفاده نکردند و به سوی خداوند بازنگشتند. نتیجهگیری: جهنم نه تنها به عنوان مکانی برای مجازات بلکه به عنوان تجلی عدالت، رحمت و حکمت الهی نیز مطرح میشود؛ وجود جهنم نشاندهنده اهمیت انتخابهای انسان در زندگی دنیوی و تاثیر آنها بر زندگی اخروی است؛ خداوند بزرگ و مهربان است، اما در عین حال عادل و حکیم نیز می باشد و برای حفظ نظم و عدالت در جهان، قوانینی را وضع کرده است؛ به این ترتیب، جهنم مکانی است برای مجازات گناهان و اعمال نادرست گنهکاران، تا عدالت الهی به نحو کامل محقق گردد. [1] کهف/ 29 «وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ» [2] التوحید، الشیخ الصدوق، ص380 [3] زلزال/ 7 – 8 «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ - وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» [4] الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص73 [5] بقرة/ 286 «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ» [6] التوحید، الشیخ الصدوق، ص 347 - بحارالأنوار، العلامة المجلسی، ج5، ص36 [7] سجدة/ 13 «وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» [8] التوحید، الشیخ الصدوق، ج1، ص361
-
آیا معاد جسمانی است یا روحانی؟ پاسخ اجمالی: بر اساس آموزههای قرآنی و باور علمای بزرگ اسلام، معاد دارای دو بُعد جسمانی و روحانی است؛ یعنی در قیامت، روح و بدن انسان هر دو باز میگردند و با هم متحد میشوند؛ دلیل این باور، آیات متعدد قرآن و تصریح عالمان دین از جمله متکلمان، فلاسفه و عرفای اسلامی است که معاد را نه صرفاً روحانی و نه صرفاً جسمانی، بلکه ترکیبی از هر دو میدانند؛ این دیدگاه، از ضروریات دین اسلام و مورد اتفاق بسیاری از اندیشمندان مسلمان است. پاسخ تقصیلی: مسئله معاد از مهمترین و پیچیدهترین مباحث در فلسفه، الهیات و عرفان اسلامی بهشمار میآید؛ درباره کیفیت و حقیقت حیات پس از مرگ، چهار دیدگاه اصلی مطرح است: نخست، دیدگاهی که معاد را صرفاً روحانی میداند؛ در این نظریه، انسان پس از مرگ برای همیشه از بدن جدا میشود، جسم مادی فرو میپاشد و حیات جاویدان اخروی تنها متعلق به روح است. دوم، نظریهای که معاد را مرکب از روح و جسم میداند؛ در این رویکرد، هر دو بُعد روحانی و جسمانی بازمیگردند و روح بار دیگر با همین بدن مادی متحد میشود. سوم، دیدگاهی که صرفاً بُعد جسمانی را واقعی میداند؛ طبق این نظر، روح چیزی جز آثار و ویژگیهای جسم نیست، و تنها بدن در حیات پس از مرگ نقش دارد. و چهارم، نظریهای که معاد را روحانی با جسم لطیف میشمارد؛ بر اساس این دیدگاه، روح و جسم هر دو بازمیگردند، اما جسمی که از مادهٔ دنیوی فراتر بوده و عصارهای لطیف از آن محسوب میشود. هر یک از این دیدگاهها طرفداران خاص خود را دارند، اما آنچه به روشنی از آیات متعدد قرآن کریم برداشت میشود، تأکید بر بازگشت روح و جسم باهم، آنهم با همین بدن مادی دنیوی است؛ از آنجا که بازگشت روح نزد بیشتر اندیشمندان امری پذیرفتهشده محسوب میشود، تعبیر «معاد جسمانی» رایج شده، در حالی که مقصود دقیقتر، «معاد روحانی و جسمانی» است.[1] فیلسوف نامدار، ملاصدرا، در کتاب «أسفار» چنین بیان میدارد که بسیاری از بزرگان حکمت، مشایخ عرفان و گروهی از متکلمان، از جمله غزالی، کعبی، حلیمی، راغب اصفهانی، و نیز جمعی از علمای امامیه مانند شیخ مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی، علامه حلی و محقق طوسی، همگی به معاد جسمانی و روحانی باور داشتند[2]؛ از نگاه ملاصدرا، حقیقت نیز در همین قول نهفته است.[3] تفتازانی، فقیه، ادیب، متکلم و منطقدان برجسته قرن هشتم هجری، در مسئله معاد چنین اظهار نظر کرده است: بسیاری از علمای اسلام، از جمله امام غزالی، کعبی، حلیمی، راغب اصفهانی و قاضی ابوزید دَبوسی، بر این باورند که معاد دارای هر دو بُعد روحانی و جسمانی است.[4] از منظر قرآن کریم، معاد دارای هر دو بُعد جسمانی و روحانی می باشد؛ آیات بسیاری گواه آناند که در روز قیامت، نهتنها روح انسان به زندگی بازمیگردد، بلکه بدنهای مادی نیز دوباره احیا شده و پذیرای ارواح خواهند شد[5]؛ این باور یکی از اصول بنیادین اسلام شمرده میشود و در جایجای قرآن به صورت مستقیم یا تلویحی بدان اشاره شده است. قرآن در برابر شبههها و انکارهای مطرحشده درباره زنده شدن پس از مرگ، با مثالهایی همچون زنده شدن استخوانهای پوسیده[6]، خروج انسانها از قبور[7]، و تشبیه بازگشت انسان به حیات مجدد با احیای زمین خشک و مرده[8]، به روشنی امکان وقوع معاد جسمانی را اثبات میکند؛ افزون بر این، توصیف نعمتهای مادی بهشت[9] و اشارات صریح به مجازاتهای جسمانی جهنم[10]، همگی گویای حضور بدن در آخرتاند. از منظر قرآنی، اعضای جسمانی انسان، مانند چشم و گوش و دست و پا، در قیامت گواهی خواهند داد[11]، که این نیز نشانهای روشن از بازگشت بدن در حیات اخروی است؛ همچنین، قرآن نمونههایی از معاد را در همین جهان نیز بازگو کرده است؛ از جمله داستان احیای پرندگان توسط حضرت ابراهیم (ع) [12]، زنده شدن عزیر یا ارمیا پس از مرگ[13]، بازگشت اصحاب کهف به زندگی[14]، و احیای مردگان از بنیاسرائیل[15]؛این نمونهها، نهتنها به تقویت باور معاد جسمانی میپردازند، بلکه آن را بهعنوان تجربهای قابلفهم و آشنا برای انسان به تصویر میکشند. در مجموع، پیام روشن قرآن این است که انسان در آخرت با روح و بدن خویش حاضر میشود؛ و این بدن نه نماد ظاهری بلکه ابزاری برای ادراک، لذت، مجازات و شهادت است؛ بنابراین، باور به معاد جسمانی و روحانی، ریشهای عمیق در متن وحی دارد و بخش مهمی از فهم جامع و یکپارچه حیات پس از مرگ در جهانبینی اسلامی بهشمار میرود. [1] پيام قرآن، مكارم شيرازى، ناصر، ج 5، ص 244 - معاد از ديدگاه قرآن و روايات، جمعی از نویسندگان، ص88 [2] الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، الملا صدرا، ج9، ص165 [3] همان، ص166 [4] شرح المقاصد، التفتازانی، سعد الدین، ج5، ص90 [5] كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد قسم الالهيات، العلامة الحلي، تقرير الشيخ جعفر السبحاني، ج 1، ص 258 [6] یس/ 78-79 «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»، قیامت /3-4«أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ» و مؤمنون/ 35-36 «أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ * هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ» [7] حج /7 «وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» و یس / 51-52«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ * قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ» [8] فاطر/9 «وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ» [9] الرحمن / 46-76«وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ * فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * ذَوَاتَا أَفْنَانٍ * فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ * فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * فِيهِمَا مِنْ كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ* فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ * فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ ...» و غاشیه / 8-16«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاعِمَةٌ * لِسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ * فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * لَا تَسْمَعُ فِيهَا لَاغِيَةً * فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ * فِيهَا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ * وَأَكْوَابٌ مَوْضُوعَةٌ * وَنَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَزَرَابِيُّ مَبْثُوثَةٌ» [10] واقعه/ 41-44 «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ * فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ * وَظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لَا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ» توبه /35«يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ۖ هَٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ» غاشیه/4-7 «تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً * تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ * لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ * لَا يُسْمِنُ وَلَا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ» دخان /43-46«إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ * كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ * كَغَلْيِ الْحَمِيمِ» [11] یس/65 «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» فصلت /20-21«حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» و عبس / 38-41«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ * ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ * وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ» [12] بقره/ ۲۶۰ «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » [13] بقره/ ۲۵۹ «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ ۖ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» [14] کهف/۹-۲۲ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا * إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا * فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ......وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا» [15] بقره/ ۷۲ و 73 «وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ * فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»
